کتاب در سه جمله

  1. هر زمان که می خواهید تغییری در زندگی خود ایجاد کنید ، اولین کاری که باید انجام دهید این است که استانداردهای خود را بالا ببرید و باور کنید که می توانید آنها را برآورده کنید.
  2. ما باید سیستم اعتقادی خود را تغییر دهیم و حس اطمینان را در خود ایجاد کنیم که می توانیم استانداردهای جدید را قبل از انجام آن رعایت کنیم و خواهیم کرد.
  3. آنچه ما هر چند وقت یکبار انجام می دهیم زندگی ما را شکل نمی دهد ، بلکه کاری است که ما به طور مداوم انجام می دهیم.

پنج ایده بزرگ

  1. سه تصمیمی که سرنوشت شما را کنترل می کند عبارتند از: ۱. تصمیمات شما در مورد اینکه بر چه چیزی تمرکز کنید. ۲. تصمیمات شما در مورد آنچه که برای شما اهمیت دارد. ۳. تصمیمات شما در مورد اینکه برای ایجاد نتایج مورد نظر خود چه باید بکنید.
  2. با تغییر هر یک از این پنج عنصر – اعم از اعتقاد یا قاعده اصلی ، ارزش ، مرجع ، سوال یا حالت احساسی – می توانید بلافاصله تغییری قدرتمند و قابل اندازه گیری در زندگی خود ایجاد کنید.
  3. هر کاری که من و شما انجام می دهیم ، ما یا به دلیل نیازمان برای اجتناب از درد یا تمایل به کسب لذت انجام می دهیم.
  4. این رویدادهای زندگی ما نیستند که ما را شکل می دهند ، بلکه باورهای ما در مورد معنای آن رویدادها هستند.
  5. بر جایی که می خواهید بروید تمرکز کنید ، نه بر آنچه می ترسید.

بیدار کردن غول در خلاصه

هر زمان که صادقانه می خواهید تغییری ایجاد کنید ، اولین کاری که باید انجام دهید این است که استانداردهای خود را بالا ببرید و باور کنید که می توانید آنها را برآورده کنید.

ما باید سیستم اعتقادی خود را تغییر دهیم و حس اطمینان را در خود ایجاد کنیم که می توانیم استانداردهای جدید را قبل از انجام آن رعایت کنیم و خواهیم کرد.

در زندگی ، بسیاری از مردم می دانند چه کار کنند ، اما تعداد کمی از مردم آنچه را که می دانند انجام می دهند.

در اصل ، اگر می خواهیم زندگی خود را هدایت کنیم ، باید کنترل اقدامات ثابت خود را در دست بگیریم. آنچه ما هر چند وقت یکبار انجام می دهیم زندگی ما را شکل نمی دهد ، بلکه کاری است که ما به طور مداوم انجام می دهیم.

در لحظات تصمیم گیری شماست که سرنوشت شما شکل می گیرد.

شما نه تنها باید تصمیم بگیرید که به چه نتایجی متعهد هستید ، بلکه باید در مورد نوع فردی که متعهد به تبدیل شدن به آن هستید نیز تصمیم بگیرید.

اگر استانداردی را برای آنچه در زندگی خود قبول دارید تعیین نکنید ، به راحتی متوجه رفتارها و نگرش ها یا کیفیت زندگی می شوید که بسیار کمتر از آن چیزی است که شما سزاوار آن هستید.

اگر واقعاً تصمیم بگیرید ، تقریباً می توانید هر کاری را انجام دهید.

“فرمول موفقیت نهایی” ، که یک فرایند ابتدایی برای رسیدن به جایی است که می خواهید:

  1. تصمیم بگیرید که چه می خواهید ؛
  2. اقدام به؛
  3. توجه کنید که چه چیزی کار می کند یا نه ؛ و
  4. رویکرد خود را تغییر دهید تا به آنچه می خواهید برسید.

اتخاذ یک تصمیم واقعی به معنای متعهد شدن برای دستیابی به نتیجه است ، و سپس خود را از هر امکان دیگری جدا می کند.

سه تصمیمی که سرنوشت شما را کنترل می کند عبارتند از:

  1. تصمیمات شما در مورد اینکه بر چه چیزی تمرکز کنید
  2. تصمیمات شما در مورد آنچه که برای شما اهمیت دارد
  3. تصمیمات شما در مورد اینکه چه کار کنید تا نتایج مورد نظر خود را ایجاد کنید

این احتمال وجود دارد که هرگونه چالشی که در حال حاضر در زندگی دارید با برخی تصمیمات بهتر در بالادست اجتناب شود.

سیستم اصلی شما شامل پنج جزء است:

  1. شما اعتقادات هسته ای و قوانین ناخودآگاه
  2. ارزش های زندگی شما
  3. مراجع شما
  4. پرسش همیشگی که شما از خود بپرسید
  5. حالات هیجانی شما را در هر لحظه تجربه

با تغییر هر یک از پنج عنصر – اعم از اعتقاد یا قاعده اصلی ، ارزش ، مرجع ، سوال یا حالت احساسی – می توانید بلافاصله تغییری قدرتمند و قابل اندازه گیری در زندگی خود ایجاد کنید.

موفقیت نتیجه قضاوت خوب است. قضاوت خوب نتیجه تجربه است و تجربه اغلب نتیجه قضاوت بد است.

برای موفقیت ، باید تمرکز طولانی مدت داشته باشید.

تاخیرهای خداوند منکرات خدا نیست.

اغلب ، آنچه در کوتاه مدت غیرممکن به نظر می رسد در صورت تداوم در بلند مدت بسیار ممکن می شود.

قدرت واقعی تصمیم گیری را به خاطر بسپارید.

درک کنید که سخت ترین مرحله برای دستیابی به هر چیزی ، انجام یک تعهد واقعی است – یک تصمیم واقعی.

یک قانون اساسی که من برای خودم وضع کرده ام این است که هرگز صحنه ای از تصمیم را ترک نکنم بدون اینکه ابتدا اقدام خاصی را برای تحقق آن انجام دهم .

اغلب تصمیم بگیرید و از آنها درس بگیرید.

وقتی مشکلی را تجربه می کنید ، از خود بپرسید: “این خوب است؟ از این چه می توانم یاد بگیرم؟ »

به تصمیمات خود متعهد باشید ، اما در رویکرد خود انعطاف پذیر باشید.

بدانید که این تصمیمات شماست و نه شرایط شما ، که سرنوشت شما را تعیین می کند.

هر کاری که من و شما انجام می دهیم ، ما یا به دلیل نیازمان برای اجتناب از درد یا تمایل به کسب لذت انجام می دهیم.

برای اکثر مردم ، ترس از دست دادن بسیار بیشتر از میل به کسب سود است.

چرا مردم می توانند درد را تجربه کنند اما هنوز تغییر نکرده اند؟ آنها هنوز درد کافی را تجربه نکرده اند. آنها به چیزی که رابینز از آن به عنوان آستانه احساسی یاد می کند نرسیده اند.

اگر درد عظیم را با هر رفتار یا الگوی احساسی پیوند دهیم ، از افراط در آن به هر قیمتی اجتناب می کنیم.

این انجمن های عصبی ما هستند-انجمن هایی که ما در سیستم عصبی خود ایجاد کرده ایم-که تعیین می کند ما چه کار خواهیم کرد.

هر زمان که در یک حالت عاطفی شدید قرار داریم ، وقتی احساس درد یا لذت قوی می کنیم ، هر چیزی که به طور مداوم رخ می دهد از نظر عصبی به هم مرتبط می شود.

اکثر ما تصمیمات خود را در مورد آنچه باید انجام دهیم بر مبنای آنچه باعث ایجاد درد یا لذت در کوتاه مدت به جای بلند مدت می شود ، پایه گذاری می کنیم.

این درد واقعی نیست که ما را هدایت می کند ، بلکه ترس ما از این است که چیزی منجر به درد شود. و این لذت واقعی نیست که ما را هدایت می کند ، بلکه اعتقاد ما – احساس اطمینان ما – است که به نحوی انجام یک کار خاص منجر به لذت می شود.

ما نه بر اساس واقعیت ، بلکه بر اساس درک خود از واقعیت هدایت می شویم.

به یاد داشته باشید ، هر چیزی که ارزشمند می خواهید ، مستلزم آن است که برای به دست آوردن لذت بلندمدت ، از دردهای کوتاه مدت عبور کنید.

این رویدادهای زندگی ما نیستند که ما را شکل می دهند ، بلکه باورهای ما در مورد معنای آن رویدادها هستند.

هرگز محیط نیست ؛ این هرگز رویدادهای زندگی ما نیست ، بلکه معنایی که ما به رویدادها می دهیم – چگونه آنها را تفسیر می کنیم – است که شکل می دهد که ما امروز و فردا چه کسی خواهیم شد.

باورها نیروی هدایت کننده ای هستند که به ما می گویند چه چیزی منجر به درد و چه چیزی منجر به لذت می شود.

هر زمان که اتفاقی در زندگی شما می افتد ، مغز شما دو سوال می پرسد:

  1. آیا این به معنای درد یا لذت است؟
  2. اکنون برای جلوگیری از درد و/یا کسب لذت باید چه کنم؟

 

چالش سه گانه است:

  1. بسیاری از ما آگاهانه تصمیم نمی گیریم که به چه چیزی اعتقاد داریم
  2. اغلب باورهای ما بر اساس تفسیر نادرست از تجربیات گذشته است
  3. هنگامی که ما یک باور را پذیرفتیم ، فراموش می کنیم که فقط یک تفسیر است.

باورهای جهانی باورهای عظیمی هستند که ما درباره همه چیز در زندگی خود داریم: باورهایی درباره هویت ، افراد ، کار ، زمان ، پول و خود زندگی.

این تعمیم های غول پیکر اغلب به صورت/am/are عبارت هستند: “زندگی این است …” “من هستم …” “مردم هستند …”

اگر می توانید تصور کنید که یک میز مانند یک میز بدون پا است ، یک تجسم عادلانه خواهید داشت که چرا یک ایده به اندازه یک باور قطعی نیست. بدون هیچ پایی ، آن میز روی میز حتی خود به خود نمی ایستد. اعتقاد ، از طرف دیگر ، پا دارد. 

گاهی اوقات ما منابع را از طریق اطلاعاتی که از دیگران دریافت می کنیم ، یا از کتاب ها ، نوارها ، فیلم ها و غیره جمع آوری می کنیم. و گاهی اوقات ما فقط بر اساس تخیل خود مراجع را تشکیل می دهیم.

قوی ترین و محکم ترین پاها توسط تجربیات شخصی شکل می گیرد که ما احساسات زیادی به آن داریم زیرا آنها تجربه های دردناک یا لذت بخشی بودند.

اگر احساس اطمینان مطلق را که باورهای قدرتمند به شما ارائه می دهند ایجاد کنید ، می توانید تقریباً هر کاری را انجام دهید ، از جمله مواردی که دیگران مطمئن نیستند.

موثرترین راه این است که مغز خود را وادار کنید تا درد شدید را با باور قدیمی مرتبط سازد.

تجربیات جدید تنها در صورتی باعث تحول می شوند که باعث شوند اعتقادات خود را زیر سال ببریم. به یاد داشته باشید ، هر زمان که ما چیزی را باور می کنیم ، دیگر به هیچ وجه آن را زیر سوال نمی بریم.

اگر چیزی را به اندازه کافی زیر سوال ببرید ، در نهایت شک خواهید کرد.

من اعتقادات را به سه دسته تقسیم کرده ام: عقاید ، باورها و اعتقادات .

یک نظر چیزی است که ما نسبتاً نسبت به آن اطمینان داریم ، اما این قطعیت فقط موقتی است زیرا می توان آن را به راحتی تغییر داد.

از سوی دیگر ، اعتقاد زمانی شکل می گیرد که ما شروع به توسعه پایه بسیار بزرگتر از پایه های مرجع ، و به ویژه پایه های مرجع که در مورد آنها احساسات قوی داریم ، می کنیم.

با این حال ، اعتقاد عمدتا به دلیل شدت احساسی است که شخص به یک ایده پیوند می دهد ، یک باور را تحت الشعاع قرار می دهد. فردی که محکومیت دارد نه تنها احساس قطعی می کند ، بلکه در صورت زیر سال قرار گرفتن عصبانی می شود. فرد محکوم حاضر نیست حتی در یک لحظه مراجع خود را زیر سوال ببرد. آنها کاملاً در برابر ورودی های جدید مقاوم هستند ، اغلب تا حد وسواس.

کسی که اعتقادی به اعتقاد خود دارد آنقدر مشتاق اعتقادات خود است که حتی حاضر است به خاطر اعتقاد خود ریسک رد شدن یا احمق بودن خود را داشته باشد.

بنابراین چگونه می توانید اعتقاد را ایجاد کنید؟

  1. با باور اساسی شروع کنید
  2. با افزودن منابع جدید و قوی تر ، باور خود را تقویت کنید
  3. سپس یک رویداد محرک را بیابید ، یا در غیر این صورت یکی از رویدادهای خود را ایجاد کنید. با پرسیدن اینکه “اگر این کار را نکنم چه هزینه ای برای من دارد؟” سوالاتی بپرسید که برای شما شدت احساسی ایجاد می کند.
  4. درنهایت اقدام کنید. هر اقدامی که انجام می دهید تعهد شما را تقویت می کند و سطح شدت و اعتقاد احساسی شما را بالا می برد.

راه گسترش زندگی ما الگوبرداری از زندگی افرادی است که قبلاً موفق شده اند. این فقط در مورد پرسیدن سوالات است: “به نظر شما چه چیزی شما را متفاوت می کند؟ چه باورهایی دارید که شما را از دیگران جدا می کند؟ “

در پایان هر روز این سوالات را از خودم می پرسم:

  1. امروز چه آموخته ام؟
  2. من در چه چیزی سهیم بودم یا پیشرفت کردم؟
  3. از چه چیزی لذت بردم؟

NAC یک فرایند گام به گام است که می تواند سیستم عصبی شما را ملزم کند که لذت را با چیزهایی که می خواهید به طور مداوم به سمت آنها حرکت کنید و درد را با چیزهایی که باید از آنها اجتناب کنید مرتبط کند تا بتوانید بدون تلاش و اراده مداوم در زندگی خود موفق شوید.

همه ما می خواهیم ۱) احساس ما نسبت به چیزها یا ۲) رفتارمان را تغییر دهیم.

در مورد مسئولیت پذیری ، سه باور خاص وجود دارد که فرد باید در صورت ایجاد تغییر طولانی مدت داشته باشد:

  1. اول ، ما باید باور داشته باشیم ، “چیزی باید تغییر کند” – نه اینکه باید تغییر کند ، نه آنطور که باید یا باید ، بلکه باید کاملاً تغییر کند.
  2. ثانیاً ، ما نه تنها باید باور داشته باشیم که همه چیز باید تغییر کند ، بلکه باید باور کنیم که “من باید آن را تغییر دهم”.
  3. سوم ، ما باید باور کنیم ، “من می توانم آن را تغییر دهم.”

هر بار که میزان قابل توجهی از درد یا لذت را تجربه می کنیم ، مغز ما علت را جستجو می کند و آن را در سیستم عصبی خود ثبت می کند تا بتوانیم تصمیمات بهتری در مورد آنچه در آینده باید بگیریم بگیریم.

هر زمان که درد یا لذت قابل توجهی را تجربه می کنید ، مغز شما بلافاصله علت را جستجو می کند. از سه معیار زیر استفاده می کند.

  1. مغز شما به دنبال چیزی است که به نظر می رسد منحصر به فرد است.
  2. مغز شما به دنبال چیزی است که به نظر می رسد همزمان اتفاق می افتد.
  3. مغز شما به دنبال ثبات است.

بنابراین اغلب ما علت اشتباه را سرزنش می کنیم و در نتیجه خود را از راه حل های احتمالی دور می کنیم.

تفاوت بین بد عمل کردن یا درخشان کردن بر اساس توانایی شما نیست ، بلکه بر اساس وضعیت ذهن و/یا بدن شما در هر لحظه است.

احساس با حرکت ایجاد می شود.

بر جایی که می خواهید بروید تمرکز کنید ، نه بر آنچه می ترسید.

توانایی ما در تغییر احساسات ما بستگی به توانایی ما در تغییر سبک های فرعی دارد.

برای موفقیت باید در وضعیتی مصمم باشید.

من متوجه شدم که تفکر خود چیزی جز فرایند پرسیدن و پاسخ دادن به سوالات نیست.

سوالات با کیفیت زندگی با کیفیت را ایجاد می کند.

کیفیت واقعی زندگی از پرسش های مداوم و با کیفیت ناشی می شود.

سوالات سه چیز خاص را به انجام می رسانند:
  1. سوالات فوراً آنچه را که ما بر آن تمرکز می کنیم و در نتیجه احساس ما را تغییر می دهد
  2. سوالات چیزی را که حذف می کنیم تغییر می دهد
  3. سوالات منابع موجود در اختیار ما را تغییر می دهد

من و شما می توانیم احساس ما را در یک لحظه تغییر دهیم ، فقط با تغییر تمرکز.

یکی از راههایی که من برای افزایش کیفیت زندگی خود کشف کرده ام مدل سازی سوالات عادی افرادی است که من واقعاً به آنها احترام می گذارم.

کلماتی که به طور عادی انتخاب می کنید بر نحوه ارتباط شما با خود و در نتیجه تجربه شما نیز تأثیر می گذارد.

افرادی با واژگان فقیرانه زندگی عاطفی فقیرانه ای دارند. افرادی که دارای واژگان غنی هستند دارای پالت رنگی چند رنگی هستند که می توانند تجربه خود را نه تنها برای دیگران ، بلکه برای خود نیز به تصویر بکشند.

به سادگی با تغییر واژگان عادی خود – کلماتی که به طور مداوم برای توصیف احساسات زندگی خود استفاده می کنید – می توانید فوراً طرز فکر ، احساسات و نحوه زندگی خود را تغییر دهید.

اگر می خواهیم زندگی خود را تغییر دهیم و سرنوشت خود را رقم بزنیم ، باید کلمات مورد استفاده خود را آگاهانه انتخاب کنیم و باید دائماً در تلاش باشیم تا سطح انتخاب خود را گسترش دهیم.

تعیین اهداف اولین قدم در تبدیل نامرئی به مرئی است – پایه ای برای موفقیت در زندگی.

همه تنظیمات باید بلافاصله هم با توسعه یک برنامه و هم با اقدامات گسترده و پیگیر برای تحقق آن دنبال شود.

مهم این نیست که فقط به یک هدف برسید ، بلکه کیفیت زندگی را که در این راه تجربه می کنید ، مهم است.

به خاطر داشته باشید ، هدف ما این نیست که مشکلات زندگی را نادیده بگیریم ، بلکه خود را در شرایط روحی و روانی بهتری قرار دهیم که در آن نه تنها می توانیم راه حل هایی ارائه دهیم ، بلکه بر اساس آنها عمل می کنیم.

باید به خاطر داشته باشیم که تمام تصمیم گیری ها به روشن شدن ارزش ها می انجامد.

تنها راه ما برای داشتن شادی بلندمدت این است که با بالاترین آرمانهای خود زندگی کنیم ، و به طور مداوم مطابق آنچه ما معتقدیم زندگی ما واقعاً درباره آن است عمل کنیم.

بسیاری از مردم می دانند که می خواهند چه چیزی داشته باشند ، اما هیچ تصوری از اینکه چه کسی می خواهند داشته باشند ندارند.

به یاد داشته باشید که ارزش های شما – هرچه که هستند – قطب نما هستند که شما را به سرنوشت نهایی هدایت می کنند.

هر زمان که در تصمیم گیری مهم مشکل دارید ، می توانید مطمئن باشید که این نتیجه عدم آگاهی از ارزش های خود است.

ارزش گذاری برای چیزی به معنای اهمیت دادن به آن است. هر چیزی را که برای شما ارزشمند است می توان “ارزش” نامید.

بنابراین اغلب افراد بیش از حد مشغول پیگیری ارزشهایی هستند که به خواسته واقعی خود نمی رسند: ارزشهای نهایی آنها.

سلسله مراتب ارزش های شما کنترل نحوه تصمیم گیری شما در هر لحظه است.

بنابراین ، باید به خاطر داشته باشیم که هر زمان که تصمیم می گیریم چه کار کنیم ، مغز ما ابتدا ارزیابی می کند که آیا این عمل ممکن است منجر به حالات لذت بخش یا دردناک شود.

بسیاری از ما راه های بی شماری برای احساس بد و تنها چند راه برای واقعاً احساس خوب ایجاد کرده ایم.

چگونه می توانیم بفهمیم که یک قانون ما را قدرتمند یا ناتوان می کند؟ سه معیار اصلی وجود دارد:

  1. اگر ملاقات با آن غیرممکن است ، این یک قانون ناتوان کننده است.
  2. اگر چیزی که نمی توانید کنترل کنید تعیین می کند که آیا قانون شما رعایت شده است یا خیر ، یک قانون ناتوان کننده است.
  3. یک قانون ناتوان کننده است اگر فقط چند راه برای احساس خوب و راههای زیادی برای احساس بد به شما ارائه دهد.

هنگامی که ارزشهای خود را طراحی می کنیم ، باید تصمیم بگیریم که قبل از اینکه به خود لذت ببریم باید چه مدارکی داشته باشیم. ما باید قوانینی را طراحی کنیم که ما را در جهت ارزش های ما حرکت دهد ، که به وضوح قابل دستیابی خواهند بود ، با استفاده از معیارهایی که می توانیم شخصاً آنها را کنترل کنیم ، به طوری که ما به جای انتظار برای انجام این کار ، زنگ را به صدا در می آوریم.

اگر تا به حال از دست کسی عصبانی یا ناراحت شدید ، به یاد داشته باشید که قوانین شما هستند که شما را ناراحت می کنند ، نه رفتار او.

قوانین “باید” و “هرگز نباید” قوانین آستانه هستند. قوانین “باید” و “هرگز نباید” قوانین استاندارد شخصی هستند.

قوانین خود را طوری طراحی کنید که تحت کنترل باشید ، به طوری که دنیای بیرون آن چیزی نیست که تعیین می کند احساس خوب یا بدی دارید. آن را طوری تنظیم کنید که احساس خوب برای شما فوق العاده آسان و احساس بد بودن فوق العاده سخت باشد.

هرچه تعداد مراجع و کیفیت آنها بیشتر باشد ، سطح بالقوه انتخاب های ما بیشتر خواهد بود. تعداد بیشتر و کیفیت بیشتر مراجع ما را قادر می سازد تا به طور موثرتری منظور از معانی و کارهایی که می توانیم انجام دهیم را ارزیابی کنیم.

بار دیگر ، این مراجع ما نیستند ، بلکه تفسیرهای ما از آنها ، نحوه سازماندهی آنهاست – که به وضوح باورهای ما را تعیین می کند.

نکته اصلی این است که منابع موجود در زندگی خود را گسترش دهید. آگاهانه به دنبال تجربیاتی باشید که احساس شما را در مورد اینکه چه کسی هستید و در چه چیزی توانایی دارید گسترش دهید ، و همچنین منابع خود را به شیوه های قدرتمند سازماندهی کنید.

نحوه استفاده از منابع ما احساس ما را تعیین می کند ، زیرا خوب یا بد بودن چیزی همه بر اساس چیزی است که شما آن را مقایسه می کنید.

شما حتی به تجربیات شخصی خود نیز به عنوان مرجع محدود نمی شوید. می توانید منابع سایر افراد را به امانت بگیرید.

منابع محدود ، زندگی محدودی ایجاد می کنند. اگر می خواهید زندگی خود را گسترش دهید ، باید منابع خود را با پیگیری ایده ها و تجربیاتی که اگر آگاهانه به دنبال آنها نباشید ، بخشی از زندگی شما نخواهید بود ، گسترش دهید.

همه ما با دیدگاه های خود در مورد اینکه واقعاً چه هستیم ، عمل می کنیم ، خواه این دیدگاه دقیق باشد یا نباشد.

همانطور که باورهای جدیدی در مورد شخصیت خود ایجاد می کنیم ، رفتار ما برای حمایت از هویت جدید تغییر می کند.

اگر بارها و بارها سعی کرده اید تغییری خاص در زندگی خود ایجاد کنید ، اما به طور مداوم کوتاهی می کنید ، همیشه این چالش این است که سعی می کردید یک تغییر رفتاری یا احساسی ایجاد کنید که با اعتقاد شما در مورد خود سازگار نبود.