همچنین با عنوان: «جهش: موتزارت، فدرر، پیکاسو، بکهام، و علم موفقیت»
۴۱۰ صفحه
ایده آل برای شما اگر:
- شما معتقدید که “من یک فرد زبان / ورزشکار / ریاضی / غیره … نیستم”.
- شما یا کسی که می شناسید می خواهید بهترین یا حتی در هر کاری بهتر شوید.
- شما مجذوب روانشناسی یادگیری هستید. یادگیرنده، معلم یا والدین باشید.
“جهش” کتابی است برای هر کسی که معتقد است “فردی زبان / ورزشکار / ریاضی / غیره … نیست” و هرگز نخواهد بود.
متیو سید ، قهرمان و روزنامهنگار برتر تنیس روی میز، دو پیام روشن دارد:
- چیزی به نام “استعداد متولد شده طبیعی” وجود ندارد. و
- متخصص شدن در هر چیزی در درجه اول یک سوال است:
- ذهنیت؛
- انگیزه؛
- تمرین؛ و
- فرصت.
برای روشن بودن، سید نقش ژنتیک را به طور کامل نادیده نمی گیرد. در عوض، او استدلال می کند که:
- به سادگی آنقدر که ما اغلب فکر می کنیم مهم نیست. و
- این تغییر جزئی در دیدگاه همه تفاوت را ایجاد می کند.
حرفه ورزشی سید به نتایج او عمق و رنگ می بخشد. پایگاه شواهد او مملو از تحقیقات پیشرفته، مصاحبه ها و واقعیت های تاریخی است. پیشنهادات او فوری و عملی است.
به طور خلاصه، اگر آنچه را که در این کرانچ خواندید دوست دارید:
- چه یادگیرنده، چه متخصص و چه معلم؛
- دانشگاهی، ورزشکار یا حرفه ای باشید.
- سن، اندازه، جنسیت یا ملیت شما هر چه باشد.
سپس “پرش” یک افزودنی اجباری به قفسه کتاب شما است که در حال حاضر ترکیده است.
بینش های آن شما را شگفت زده، سرگرم و آگاه می کند. آنها حتی ممکن است زندگی شما را تغییر دهند.
بررسی اجمالی
- در یادگیری، افراد تمایل دارند از یک ” ثابت ” یا ” رشد ” استفاده کنند طرز فکر
- ” ذهن رشد ” با دقت بیشتری آنچه را که امروز در مورد یادگیری می دانیم منعکس می کند.
- و با این حال ما هنوز از ” افسانه استعداد ” راحت استفاده می کنیم ” راحت برای درک دنیای اطراف خود استفاده می کنیم.
- حتی اگر بر اساس اطلاعات جزئی و نادرست باشد.
- و به شدت توسط سوگیری های شناختی ما تحریف شده است.
- این مهم است زیرا انتظارات ما پیامدهای بزرگی برای خودمان و اطرافیانمان دارد.
- در واقع، چهار عنصر اصلی برای یادگیری وجود دارد:
- ذهنیت : « ذهنیت رشد » به ما عشق به یادگیری و انعطاف پذیری در برابر شکست می دهد.
- انگیزه : یک «انگیزه درونی» که به محض جرقه زدن، اراده را تعیین می کند و انگیزه و انگیزه را حفظ می کند.
- تمرین : «تمرین هدفمند» با کمیت، کیفیت و بازخورد کافی، زیربنای توانایی است.
- فرصت : “موفق باشید” در کجا، چه زمانی، چه چیزی، چه کسی و چگونه ۱۰٪ برتر را از ۱۰ نفر برتر جدا می کند.
- مدیریت « باور » یک «عامل ایکس» نهایی در ایجاد تعادل بین خواستههای متضاد «یادگیری» و «عملکرد» است.
- در نتیجه: ابتدایی ترین توانایی های شما را می توان با فداکاری و سخت کوشی به سطوح فوق العاده ای ارتقا داد.
- اجازه ندهید “افسانه استعداد” شما و اطرافیانتان را عقب نگه دارد.
جزئیات
در یادگیری، افراد تمایل دارند ذهنیت «ثابت» یا «رشد» را اتخاذ کنند.
- در یک ذهنیت ثابت :
- مردم بر این باورند که ویژگی های اساسی آنها، مانند هوش یا استعدادشان، صرفاً ویژگی های ثابتی هستند.
- آنها وقت خود را صرف مستندسازی هوش یا استعداد خود می کنند به جای اینکه آنها را شکوفا کنند.
- آنها معتقدند که استعداد به تنهایی – بدون تلاش – باعث ایجاد موفقیت می شود.
- در یک ذهنیت رشد :
- مردم بر این باورند که ابتدایی ترین توانایی های آنها را می توان با فداکاری و سخت کوشی توسعه داد.
- آنها می دانند که مغز و استعداد فقط نقطه شروع است.
- این دیدگاه عشق به یادگیری و انعطاف پذیری ایجاد می کند که برای موفقیت بزرگ ضروری است.
- جالب است بدانید که این طرز فکر می تواند تغییر کند و تغییر می کند:
- بین دامنهها: ورزشکاران با فکر رشد میتوانند زبانآموزانی با ذهنیت ثابت باشند باشند .
- با گذشت زمان: طرز فکر یک عادت است . همچنین می تواند در طول زمان تغییر کند و تغییر کند.
” ذهنیت رشد ” آنچه را که امروز در مورد یادگیری می دانیم با دقت بیشتری منعکس می کند.
- یادگیری متکی بر تکه تکه شدن و شکل گیری عادت است . یک فرآیند فیزیولوژیکی اساسی
این در همه افراد و در همه مهارت ها و انواع یادگیری (مثلاً ادراکی، شناختی و حرکتی) صادق است. - توانایی/هوش در واقع بسیار خاص حوزه است.
استادان شطرنج در شطرنج خوب هستند اما در کارهای حفظ عمومی مبتدی هستند.
زمان واکنش در یک ورزش (مثلاً تنیس روی میز) به ورزش های دیگر (مثلاً تنیس) تعمیم نمی یابد. - عامل اصلی تمایز در عملکرد، تمرین است.
یعنی قانون ۱۰ سال / ۱۰ هزار ساعت.
و با این حال ما اغلب از “افسانه استعداد” راحت برای درک جهان استفاده می کنیم.
- به عنوان مثال، متخصصان و کودکان اعجوبهای «
ژنهای غیرعادی ندارند، آنها تربیت غیرعادی دارند».
به عنوان مثال، خواهران پولگار ، موتزارت ، خواهران ویلیامز ، تایگر وودز ، بابی فیشر ، دیوید بکهام و غیره… - به عنوان مثال، “ورزشکاران سیاه پوست”
هیچ مدرکی برای تفاوت های ژنتیکی معنی دار در سطح نژادی وجود ندارد.
در واقع بیش از ۹۰ درصد از تنوع ژنتیکی بین افراد/جمعیت های کوچک رخ می دهد.
در عوض بیشتر ترکیبی از عوامل محیطی، اجتماعی، سیاسی و حرکت است.
حتی اگر “افسانه استعداد” بر اساس اطلاعات جزئی و نادرست است، به عنوان مثال:
- توهم کوه یخ .
ما فقط می توانیم کسری از کاری را که برای متخصص شدن لازم است ببینیم/آگاهانه درک کنیم.
ما نمی توانیم تأثیر انباشته شده بسیاری از عوامل کوچک یا یک عامل کوچک را در طول زمان تشخیص دهیم.
“انفجار ترکیبی” را در زیر ببینید. - فراموشی متخصص .
ماهیت ناخودآگاه تخصص به این معنی است که ما فقط می توانیم کسری از آن را توصیف و گزارش کنیم.
“انفجار ترکیبی” را در زیر ببینید. - هذیان متخصص
گاهی برای تقویت عملکرد (مثلاً در از بین بردن عمدی شک برای بهبود عملکرد)
گاهی اوقات برای گمراه کردن (مثلاً دروغ گفتن در مورد عملکرد و تلاش به دیگران)
گاهی به طور ناخواسته (به فراموشی متخصص مراجعه کنید) - خطی در مقابل دینامیک سیستم.
ما روابط خطی را در جایی که سیستم های پیچیده و مکانیسم های بازخورد در حال بازی هستند، فرض می کنیم.
ما تأثیر ترکیبی بسیاری از عوامل کوچک یا یک عامل کوچک را در مدت زمان طولانی از دست می دهیم.
و به شدت توسط سوگیری های شناختی ما تحریف شده است:
- انفجار ترکیبی
ما در تجسم توابع نمایی وحشتناک هستیم.
به عنوان مثال، ضخامت یک تکه کاغذ بعد از ۱۰۳ تا کردن چقدر است؟ ۹۳ میلیارد سال نوری (به ضخامت کیهان). - سوگیری تأیید
ما به اطلاعاتی که داستانهای موجود را تأیید میکنند، اهمیت بیشتری میدهیم.
این امر تکان دادن تعصبات از قبل موجود را دشوار می کند. - خطای
انتساب ما در جایی که فقط همبستگی وجود دارد، علیت را اشتباه نسبت می دهیم یا پیدا می کنیم.
ما جهت علیت را اشتباه می کنیم (که می تواند به پیشگویی های خودشکوفایی منجر شود) - تعصب در دسترس بودن
ما در به خاطر سپردن نمونه های غافلگیرکننده یا شدید بهتر هستیم.
ما تمایل داریم که آسانی به یاد ماندنی بودن چیزی را با احتمال آن اشتباه بگیریم.
در نتیجه، ما در مدلهای ذهنی خود، مثالهای افراطی را بر نمونههای «عادی» سنگین میکنیم. - اثر هاله
ما نتایج را از جمعیت های کوچک تا بزرگ بدون توجه به حجم نمونه برون یابی می کنیم.
ما عملکرد را بین یک یا چند حوزه (به عنوان مثال، شطرنج >> حافظه عمومی) برون یابی می کنیم.
این مهم است زیرا انتظارات ما پیامدهای بزرگی برای خودمان و اطرافیانمان دارد.
- طرز فکر : ستایش مبتنی بر “استعداد طبیعی” باعث ایجاد ذهنیت ثابت در دیگران می شود. تمجید مبتنی بر “تلاش” باعث ایجاد ذهنیت رشد می شود.
- انگیزه : «افسانه استعداد» فرصت خودسازی را از ما/دیگران سلب میکند: «اگر هیچ «هدیه طبیعی» ندارم، چرا خود را به زحمت بیاندازم؟»
- تمرین : در یک “ذهنیت ثابت” ما به دنبال تایید موهبت ذاتی خود از طریق کارهای آسان و اجتناب از ریسک هستیم. پس ما یاد نمی گیریم.
- فرصت : تعصبات ما از طریق تبعیض مثبت و منفی (مثلاً ورزشکاران سیاهپوست) پیشگویی های خودشکوفایی ایجاد می کنند.
در واقع، چهار عنصر اصلی برای یادگیری وجود دارد:
طرز فکر:
“ذهن رشد” به ما عشق به یادگیری و انعطاف پذیری در برابر شکست می دهد.
- در یک ذهنیت ثابت :
- مردم بر این باورند که ویژگی های اساسی آنها، مانند هوش یا استعدادشان، صرفاً ویژگی های ثابتی هستند.
- آنها وقت خود را صرف مستندسازی هوش یا استعداد خود می کنند به جای اینکه آنها را شکوفا کنند.
- آنها معتقدند که استعداد به تنهایی – بدون تلاش – باعث ایجاد موفقیت می شود.
- در یک ذهنیت رشد :
- مردم بر این باورند که ابتدایی ترین توانایی های آنها را می توان با فداکاری و سخت کوشی توسعه داد.
- آنها می دانند که مغز و استعداد فقط نقطه شروع است.
- این دیدگاه عشق به یادگیری و انعطاف پذیری ایجاد می کند که برای موفقیت بزرگ ضروری است.
انگیزه:
یک “انگیزه درونی”، زمانی که جرقه زده شود، قصد را تعیین می کند و انگیزه و انگیزه را حفظ می کند.
- انگیزه باید مستقل و درونی باشد: “شما می توانید اسب را به آب بکشید، اما نمی توانید آن را بنوشید.”
- هر چیزی می تواند جرقه آن را برانگیزد، اما «انگیزه توسط انجمن» (به عنوان مثال، از طریق یک هویت محلی یا ملی مشترک) یک مثال قدرتمند است.
- پس از جرقه زدن، انگیزه باید به صورت درونی یا بر اساس شتاب خاص خود «تداوم داشته باشد» (رجوع کنید به سخت کوشی آموخته شده).
تمرین:
«تمرین هدفمند» با کمیت، کیفیت و بازخورد کافی، زیربنای توانایی است.
- مقدار : “قانون ۱۰ سال / هزار ساعت”. به طور مداوم به عنوان بزرگترین متمایز کننده توانایی در همه حوزه ها ثابت شده است.
- کیفیت : تمرین باید دائماً چالش برانگیز باشد. اگر چیزی آسان یا ناخودآگاه به نظر برسد، در حال بهبود نیست (مثلاً رانندگی به سمت محل کار).
- بازخورد : “اگر نمی دانید چه کاری را اشتباه انجام می دهید، هرگز نمی توانید بدانید که چه کاری را درست انجام می دهید”.
- باید به موقع (برای پیگیری سریع عمل)، عینی و قابل انتساب باشد (به « کایزن » مراجعه کنید ).
- سعی کنید به دنبال یا طراحی حلقه های بازخورد در تمرین خود باشید (مثلاً با روش استانداردسازی).
فرصت:
“موفق باشید” در کجا، چه زمانی، چه، چه کسی و چگونه ۱۰ درصد برتر را از ۱۰ نفر برتر جدا می کند.
- کجا : در جای مناسب. تعیین می کند که چه کسی و چگونه. به عنوان مثال، ” خواندن ” برای تنیس روی میز انگلستان. الدورت برای دویدن از راه دور.
- زمان: در زمان مناسب زمان بندی، در شروع یک چرخه صعودی، همه چیز است. به عنوان مثال، بازیکنان هاکی که در اوایل فصل به دنیا میآیند، از بازی خارج میشوند. خواندن در اوایل دهه ۸۰ برای تنیس روی میز.
- چه چیزی : ژنتیک، آسیب. برخی از عوامل ژنتیکی گاهی اوقات تفاوت ایجاد می کنند. آسیب دیدگی/فرسودگی شغلی میتواند حتی امیدوارکنندهترین شغل را نیز از بین ببرد.
- چه کسی : با افراد مناسب. خودمان، همسالان، والدین، معلمان، مربیان، مربیان، داوران – همه بر روند سفر ما تأثیر میگذارند.
- چگونه : و امکانات مناسب. به شدت با کجا و کی مرتبط است. به عنوان مثال، قهرمان تنیس بدون زمین تنیس سخت است.
مدیریت «باور» یک «عامل ایکس» نهایی در ایجاد تعادل بین خواستههای متضاد «یادگیری» و «عملکرد» است.
- باورهای ما تأثیری عمیق و فیزیکی بر تجربه و اعمال ما دارند (به اثر دارونما مراجعه کنید ).
- و معلوم می شود که مهم نیست آنها چه هستند (مثلاً الهی، علمی) تا زمانی که اعتقادات ما صادقانه باشد.
- اما “یادگیری” و “عملکرد” خواسته های متناقضی را بر روی باورها قرار می دهند:
- یادگیری : باز بودن در برابر انتقاد، درک عیب های خودمان.
- عملکرد : اعتماد به نفس و باور تزلزل ناپذیر.
- و اعتقاد به چیز اشتباه در زمان نامناسب می تواند هر دو را به شدت مختل کند.
- یادگیری : اعتماد به نفس تزلزل ناپذیر >> توهم تخصصی >> عدم یادگیری (به عنوان مثال، لباس جدید امپراطور ).
- عملکرد : آسیب پذیری >> فلج تجزیه و تحلیل >> خفگی .
- بنابراین، توانایی باور و مدیریت مناسب دو واقعیت متضاد برای بهینه سازی رشد حیاتی است.
در نتیجه: ابتدایی ترین توانایی های شما را می توان با فداکاری و سخت کوشی به سطوح فوق العاده ای ارتقا داد.
- توانایی ما برای بهبود هوش و تواناییهایمان بیش از آنچه تصور میکردیم تحت کنترل است.
- شانس و ژنتیک نقش دارند، اما این بسیار کمتر از آن چیزی است که ما تصور می کنیم.
اجازه ندهید “افسانه استعداد” شما و اطرافیانتان را عقب نگه دارد.
- برو بیرون و مسئولیت بیشتری برای سرنوشت خود بپذیر!
- اجازه ندهید چند هفته تلاش نیمه دلانه برای رسیدن به مهارتی، باورهای نادرست شما را تایید کند.
- تمرین هدفمند آسان نیست، سخت است، اما بیشتر در دسترس همه است.
- درک این موضوع نه تنها شما را تغییر می دهد، بلکه اطرافیانتان را نیز تغییر می دهد.
اعجوبههای کودک ممکن است طوری به نظر برسند که گویی در مدت زمان مضاعف به اوج رسیدهاند، اما واقعیت این است که آنها مقادیر نجومی تمرین را در دوره کوتاه بین تولد تا نوجوانی فشرده کردهاند.
“اگر باور داشته باشیم که رسیدن به برتری به استعداد بستگی دارد، اگر قول ناکافی نشان دهیم احتمالاً تسلیم خواهیم شد.”
“اگر باور داشته باشیم که رسیدن به برتری به استعداد بستگی دارد، اگر قول ناکافی نشان دهیم احتمالاً تسلیم خواهیم شد.”
هنگامی که فرصت برای تمرین فراهم شود، چشم انداز موفقیت بالا افزایش می یابد. و اگر تمرین انکار شود یا کاهش یابد، هیچ مقدار استعدادی شما را به آنجا نمی رساند.»
“حافظه حافظه بیشتر بزرگسالان به حدود هفت مورد می رسد … هنگامی که ما شاهد شاهکارهای خارق العاده حافظه (یا مهارت های ورزشی یا هنری) هستیم، شاهد پایان فرآیندی هستیم که در سال ها اندازه گیری می شود.”
در پایداری حافظه کاری در ۶ تا ۷ مورد. به عنوان مثال، SF که یاد گرفت تا ۸۷ عدد را با تمرین به خاطر بسپارد اما قادر به یادآوری بیش از ۶ تا ۷ صامت تصادفی نبود (یعنی از یادداشت و تکه تکه کردن اعداد استفاده می کرد). باز هم با Chess Grand Masters – آنها در به خاطر سپردن تنظیمات تخته که در تنظیمات طبیعی بازی ظاهر نمی شوند، بهتر از تازه کارها نیستند.
“هنرمندان برتر با غرایز تیزتر متولد نمی شوند (به همان ترتیب استادان شطرنج دارای خاطرات برتر نیستند). در عوض، آنها دارای آگاهی و پیش بینی افزایش یافته ای هستند … سرعت در ورزش بر اساس سرعت واکنش ذاتی نیست، بلکه از تمرین بسیار خاص ناشی می شود.
برنامههای حرکتی فدرر آنقدر عمیق است که اگر بخواهید از او بپرسید که چگونه میتواند یک فورهند بینقص بازی کند، نمیتواند به شما بگوید… [او] آنقدر طولانی تمرین کرده است که حرکت رمزگذاری شده است. در حافظه ضمنی و نه آشکار. این همان چیزی است که روانشناسان آن را فراموشی ناشی از متخصصان می نامند.
در مورد انفجار ترکیبی: «تصور کنید یک تکه کاغذ را به دو نیم کنید… حالا این کار را صد بار تکرار کنید. ضخامت کاغذ الان چقدره؟ ضخامت آن هشتصد هزار میلیارد برابر فاصله زمین تا خورشید خواهد بود.
اعجوبههای کودک ما را شگفتزده میکنند، زیرا ما آنها را نه با سایر مجریانی که مدت زمان مشابهی تمرین کردهاند، بلکه با کودکان همسن و سالی که زندگیشان را به همان شیوه وقف نکردهاند مقایسه میکنیم.»
“تنها زمانی می توان تمرین معنادار را انجام داد که یک فرد تصمیم مستقلی گرفته باشد که خود را به هر زمینه ای از تخصص اختصاص دهد.”
اعجوبههای کودک ژنهای غیرعادی ندارند. آنها تربیت غیرعادی دارند.» به عنوان مثال، موسیقی (موتسارت)، ورزش (بکهام، وودز، آغاسی، خواهران ویلیامز)، شطرنج (خواهران پولگار)، ریاضیات (دیوی، گام، رامانجام، فلانری)
بنابراین، قانون ده هزار ساعت به عنوان یک پیشبینی برتری کافی نیست. آنچه لازم است ده هزار ساعت تمرین هدفمند است.»
یکی از جنبههای کلیدی تغییر شکل مغز، میلین است، مادهای که به دور رشتههای عصبی میپیچد و میتواند سرعت عبور سیگنالها از مغز را بهطور چشمگیری افزایش دهد. آزمایشی در سال ۲۰۰۵ که مغز پیانیستهای کنسرت را اسکن کرد، رابطه مستقیمی بین تعداد ساعتهای تمرین و مقدار میلین پیدا کرد… خود فرآیند ایجاد دانش، سختافزاری را که دانش در آن ذخیره و کار میکند، تغییر میدهد.
یکی از جنبههای کلیدی تغییر شکل مغز، میلین است، مادهای که به دور رشتههای عصبی میپیچد و میتواند سرعت عبور سیگنالها از مغز را بهطور چشمگیری افزایش دهد. آزمایشی در سال ۲۰۰۵ که مغز پیانیستهای کنسرت را اسکن کرد، رابطه مستقیمی بین تعداد ساعتهای تمرین و مقدار میلین پیدا کرد… خود فرآیند ایجاد دانش، سختافزاری را که دانش در آن ذخیره و کار میکند، تغییر میدهد.
«لحظههای یورکا، صاعقههای آبی نیستند، بلکه امواج جزر و مدی هستند که پس از غوطهور شدن عمیق در یک منطقه تخصصی فوران میکنند.»
“اگر ندانید چه کاری را اشتباه انجام می دهید، هرگز نمی توانید بدانید که چه کاری را درست انجام می دهید.”
«نقایص یک نظریه از طریق آزمایش آشکار می شود، که به نوبه خود راه را برای یک نظریه جدید هموار می کند. نظریه ای که قابل آزمایش نیست (یعنی نظریه ای مصون از بازخورد) هرگز نمی تواند بهبود یابد.
“بازخورد… سوخت موشکی است که به کسب دانش کمک می کند و بدون آن هیچ تمرینی نمی تواند شما را به آنجا برساند.”
به راحتی می توان فهمید که چرا ورزشکاران مشتاق اینقدر مشتاق کار با مربیان برتر هستند. فقط این نیست که آنها در طول جلسات آموزشی مشاوره تخصصی دریافت می کنند. بسیار مهمتر این است که مربیان بزرگ بتوانند تمرین را طوری طراحی کنند که بازخورد در تمرین تعبیه شود و منجر به تنظیم مجدد خودکار شود.
«نظریه استعداد تخصص صرفاً در تئوری ناقص نیست. این در عمل موذیانه است و انگیزه تغییر خود و جامعه را از افراد و نهادها سلب می کند.
درباره طرز فکر کارول دوک: «کسانی که معتقد بودند تواناییها از طریق تلاش قابل تغییر هستند، نه تنها استقامت کردند، بلکه در واقع در دندانهای دشواری پیشرفت کردند. از سوی دیگر، کسانی که تحت اسطوره استعداد کار می کردند، به حالت ضعف روانی بازگشتند.
“مسیر تعالی نمی تواند دشوارتر باشد. شیب دار، طاقت فرسا و سخت است. بسیار طولانی است و برای رسیدن به قله به حداقل ده هزار ساعت تلاش برای از بین بردن ریه نیاز دارد. و مهمتر از همه، مسافران را وادار می کند که در هر امتداد سفر زمین بخورند و بیفتند.”
تمجید از هوش کودکان به انگیزه آنها آسیب می رساند و به عملکرد آنها آسیب می رساند [زیرا] تمجید مبتنی بر هوش، گیرندگان خود را به سمت ذهنیت ثابت سوق می دهد. به آنها نشان می دهد که هوش به جای تلاشی که از طریق آن می توان هوش را دگرگون کرد، از اهمیت اولیه برخوردار است. و به آنها می آموزد که به بهای یادگیری واقعی، چالش های آسان را دنبال کنند.”
“هیچ کس در زندگی بدون کار سخت، با نشان دادن نظم و انضباط فوق العاده و با مسئولیت پذیری در قبال اعمال خود به جایی نمی رسد. این چیزی است که در نهایت بهترین ها را از بقیه جدا می کند.»
«قدرت ذهن از طریق باور اعمال میشود، و فرقی نمیکند که این باور درست باشد یا نادرست در مورد چگونگی ایجاد هذیان – تا زمانی که با موفقیت ایجاد شود.»
«مذهب، به خودی خود، فواید سلامتی واقعی و ملموس میآورد [و] باور دینی عملکرد [ورزشی] را تقویت میکند… تأثیر باور مذهبی در فراتر از مرزهای فرقهای مشخص شده است… مهم نیست که برای کدام خدا دعا میکنید، بنابراین تا زمانی که این اعتقاد صادقانه باشد… آنچه به نظر می رسد کتاب مقدس [مسیحی] (مرقس ۹ و متی را ببینید) این است که خدا متناسب با شایستگی شفاعت کننده عمل نمی کند، بلکه به نسبت اعتقاد شفاعت کننده به اینکه خدا چنین خواهد کرد عمل می کند. . در جمله قبلی «قرص قند» را جایگزین «خدا» کنید، و به تازگی اثر دارونما را تعریف کردهاید.
در مورد عملکرد: «برای اجرای حداکثری خود باید به خود بیاموزید که با شدتی باور داشته باشید که بسیار فراتر از توجیه منطقی است. هیچ بازیگر برتری فاقد این ظرفیت برای خوش بینی غیرمنطقی نبوده است. هیچ ورزشکاری بدون توانایی حذف شک و تردید از ذهن خود به اندازه توانایی خود بازی نکرده است.
در مورد تفکر دوگانه (ترکیب خودباوری تزلزل ناپذیر با گشودگی نسبت به اصلاح و تمرین): «تا زمانی که توانایی دستکاری باورهای خود را در چرخه عملکرد نداشته باشید، عملکرد خوب در هر چیزی، چه ورزشی و چه در موارد دیگر، دشوار است».
در مورد doublethink: «شما باید بر اساس ارزیابی واقع بینانه از نقاط ضعف خود و دامنه شکست خود تصمیم بگیرید. اما وقتی به تصمیم خود متعهد شدید، باید سوئیچ ذهنی را فشار دهید و ضربه را طوری اجرا کنید که گویی هیچ شکی وجود ندارد که آن را میخکوب خواهید کرد.»
خفگی… نوعی نقص عصبی است که زمانی رخ می دهد که مغز به سیستم نظارت صریح در شرایطی که باید به سیستم ضمنی پایبند باشد، روی می دهد.
«مردم فکر میکنند وقتی میبازی سخت است. اما قرار گرفتن در رده دوم آسانتر است زیرا وقتی کار را تمام میکنید چیزی برای هدف دارید. وقتی برنده میشوی، ناگهان احساس میکنی باختی.»
“امیدوارانه سفر کردن بهتر از رسیدن است.”
در مورد دانش ساخته شده با تمرین، ساختار ادراکات ما: “ادراک به طور کامل توسط مفاهیم ما نفوذ می کند.”
«مشکل برای دانشمند نژادپرستی اشتیاق او برای تعمیم است. به نظر می رسد که مفهوم نژاد چنان عمیقاً در روان انسان جا افتاده است که وقتی صحبت از کاربرد و معنای آن می شود یک نقطه کور جمعی وجود دارد. ما بهطور خودکار افراد با پوست تیره را در کادری با علامت «سیاه» قرار میدهیم و فرض میکنیم که هر ویژگی مشترک برخی (حتی یک اقلیت کوچک) برای همه مشترک است.»
«نمایندگی بیش از حد آمریکاییهای آفریقایی تبار در ورزش حرفهای تقریباً دقیقاً با حضور کم در موقعیتهای قدرت اقتصادی منعکس میشود…
در سال ۲۰۰۳… ماریان برتراند و سندهیل مولیناتان… پنج هزار رزومه تهیه کردند و روی نیمی از آنها اسامی کهن الگوی سیاه مانند تایرون یا لاتویا و روی نیمی دیگر اسامی سفید مانند برندان و آلیسون قرار دادند. سپس رزومههای سفید را به دو دسته با کیفیت بالا و پایین تقسیم کردند و همین کار را با رزومههای سیاه انجام دادند. چند هفته بعد، پیشنهادات از سوی کارفرمایان رسید… کاندیداهای «سیاه» ۵۰ درصد کمتر برای مصاحبه دعوت شدند [و] اگرچه «سفیدپوستان» با کیفیت بالا به «سفیدپوستان» با کیفیت پایین ترجیح داده میشدند. کیفیت رزومه های “سیاه” هیچ تفاوتی نداشت. گویی کارفرمایان سه دسته را می دیدند: سفیدپوستان با کیفیت بالا، سفیدپوستان بی کیفیت و سیاه پوستان.