کتاب های مرتبط
در سال 1992 به مایکروسافت پیوستم، زیرا میخواستم برای شرکتی کار کنم که پر از افرادی بود که معتقد بودند در مأموریت تغییر جهان هستند. این بیست و پنج سال پیش بود و من هرگز از آن پشیمان نبودم. مایکروسافت کتاب انقلاب رایانههای شخصی را نوشته است، و موفقیت ما - که شاید فقط با IBM در نسل قبلی رقیب بود - افسانهای است. اما پس از سالها دوری از همه رقبای ما، چیزی در حال تغییر بود – و نه برای بهتر شدن. بوروکراسی جایگزین نوآوری شد. سیاست داخلی جایگزین کار تیمی شد. داشتیم عقب میافتادیم.
در بحبوحه این دوران پر دردسر، یک کاریکاتوریست نمودار سازمانی مایکروسافت را به عنوان باندهای متخاصم ترسیم کرد که هر کدام تفنگی را به سمت دیگری نشانه رفته بودند. نادیده گرفتن پیام طنزپرداز غیرممکن بود. به عنوان یک کهنه سرباز بیست و چهار ساله مایکروسافت، یک خودی کامل، کاریکاتور واقعاً مرا آزار میداد. اما چیزی که من را بیشتر ناراحت کرد این بود که مردم خودمان آن را پذیرفتند. مطمئناً من بخشی از آن ناهماهنگی را در نقشهای مختلفم تجربه کرده بودم. اما هرگز آن را غیرقابل حل ندیدم. بنابراین وقتی در فوریه 2014 به عنوان سومین مدیرعامل مایکروسافت انتخاب شدم، به کارمندان گفتم که تجدید فرهنگ شرکت ما بالاترین اولویت من خواهد بود. به آنها گفتم که متعهد به حذف بیرحمانه موانع نوآوری هستم تا بتوانیم به کاری که همه ما برای انجام آن به شرکت ملحق شدهایم برگردیم - ایجاد تغییر در جهان. مایکروسافت همیشه در بهترین حالت خود بوده است وقتی که اشتیاق شخصی را به یک هدف گسترده تر متصل میکند: ویندوز، آفیس، ایکس باکس، سرفیس، سرورهای ما، و Microsoft Cloud - همه این محصولات به پلتفرمهای دیجیتالی تبدیل شدهاند که افراد و سازمانها میتوانند پلتفرمهای خود را بسازند. رویاها اینها دستاوردهای بزرگی بود، و من میدانستم که ما توانایی بیشتری داریم و کارمندان تشنه انجام کارهای بیشتر هستند. اینها غرایز و ارزشهایی بودند که میخواستم فرهنگ مایکروسافت از آن استقبال کند.
مدت زیادی از تصدی من به عنوان مدیرعامل نگذشته بود، تصمیم گرفتم یکی از مهم ترین جلساتی را که رهبری میکنم تجربه کنم. هر هفته تیم رهبری ارشد من (SLT) برای بررسی، طوفان فکری و مبارزه با فرصتهای بزرگ و تصمیمهای دشوار گرد هم میآیند. SLT از افراد بسیار با استعداد - مهندسان، محققان، مدیران و بازاریابان تشکیل شده است. این گروه متنوعی از مردان و زنان با پیشینههای مختلف است که به مایکروسافت آمدهاند زیرا عاشق فناوری هستند و معتقدند کارشان میتواند تفاوت ایجاد کند.
در آن زمان، افرادی مانند پگی جانسون، مهندس سابق بخش الکترونیک نظامی جنرال الکتریک و مدیر اجرایی کوالکام، که اکنون مدیریت توسعه کسب و کار را بر عهده دارد، در آن حضور داشت. کاتلین هوگان، یک توسعهدهنده برنامههای کاربردی Oracle که اکنون منابع انسانی را رهبری میکند و شریک من در تغییر فرهنگ ما است. کرت دلبن، یکی از رهبران کهنه کار مایکروسافت که شرکت را برای کمک به تعمیر Healthcare.gov در دوران دولت اوباما ترک کرد و به استراتژی رهبری بازگشت. چی لو، که ده سال در یاهو گذرانده بود و تجارت برنامهها و خدمات ما را اداره میکرد، او دارای بیست حق ثبت اختراع ایالات متحده بود. مدیر مالی ما، امی هود، یک بانکدار سرمایه گذاری در گلدمن ساکس بود. برد اسمیت، رئیس شرکت و مدیر ارشد حقوقی، یکی از شرکای کاوینگتون و برلینگ بود - تا به امروز به عنوان اولین وکیل در شرکتی که تقریباً یک قرن قدمت دارد، به عنوان شرط استخدامش در سال 1986 اصرار داشت که یک رایانه شخصی روی میزش داشته باشد. اسکات گاتری، که از من به عنوان رهبر کسب و کار ابری و سازمانی ما هدایت شد، بلافاصله از دانشگاه دوک به مایکروسافت پیوست. به طور تصادفی، تری مایرسون، رئیس ویندوز و دستگاههای ما، قبل از تأسیس Intersé - یکی از اولین شرکتهای نرمافزار وب - از دوک فارغالتحصیل شد. کریس کاپوسلا، مدیر ارشد بازاریابی ما، که در یک رستوران ایتالیایی خانوادگی در شمال بوستون بزرگ شد و درست از کالج هاروارد یک سال قبل از پیوستن من به مایکروسافت پیوست. کوین ترنر، مدیر اجرایی سابق وال مارت، که مدیر عملیاتی و رهبری فروش در سراسر جهان بود. هری شوم،
زمانی که استیو بالمر مدیرعامل بود، من خودم عضو SLT بودم، و در حالی که تک تک اعضای تیم خود را تحسین میکردم، احساس میکردم که باید درک خود را نسبت به یکدیگر عمیقتر کنیم - تا در مورد آنچه که واقعاً هر یک از ما را وادار میکند کاوش کنیم. و فلسفههای شخصی خود را به شغل خود به عنوان رهبران شرکت متصل کنیم. میدانستم که اگر آن اسلحههای ضرب المثل را کنار بگذاریم و آن ضریب هوشی و انرژی جمعی را به یک مأموریت تازهتر هدایت کنیم، میتوانیم به رویایی برگردیم که برای اولین بار الهامبخش بیل و پل بود - دموکراتیک کردن فناوری رایانهای پیشرفته.
Reviews