تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی و ناتو

کتاب های مرتبط

سلاح­های هسته‌ای تاکتیکی اختراع ایالات‌متحده است که برآمده از تصمیمات پژوهشی و توسعه­ای اخذ شده حدود سال­های 49-1947 بوده و با حرکات شوم و خصمانه­ای همچون آزمایش هسته‌ای شوروی در سال 1949 و جنگ کره در سال 1950 بر شتاب آن افزوده شد. این تسلیحات ویژگی­های خاص خود را دارند و نهایتاً ابزارهای بازدارنده ایالات‌متحده در اروپا و شبه جزیره کره به شمار می­روند که با هزینه کم به صورت انبوه تولید می­شوند. اتحاد جماهیر شوروی نیز درصدد استقرار شمار زیادی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی با مفاهیم عملیاتی کاملاً متفاوت بوده است. به دلیل ارزیابی مجدد دکترین کاربرد تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ناتو، پیدایش جایگزین­های متعارف و احساسات سیاسی ضد هسته‌ای در اروپا که مانع از مدرن­سازی یا جایگزینی و تجسم این تسلیحات به عنوان مانعی برای تغییر سیاسی بود، تعداد این سلاح­ها از حداکثر مقدار خود در اواخر دهه 60 تا اوایل دهه 70 میلادی کاهش یافتند، گر چه همچنان به صورت بخش مهمی از زرادخانه هسته‌ای روسیه باقی مانده­اند.

تعاریف

مشکلات جدیدی در خصوص تعریف تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی وجود دارد. معیاری که بیشتر مورد استناد قرار گرفته مشتمل بر برد کوتاه (زیر 500 کیلومتر [km] حداقل برد تعیین شده توسط پیمان 1987 نیروهای هسته‌ای میانی [INF]) و میدان عمل محدود است. نخستین تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی که در سال 54-1953 در اروپا مستقر شدند بمب­های افکندنی آمریکایی بودند، همچنان که تنها تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی باقی مانده ایالات‌متحده، B-61 هایی با عملکرد متغیر هستند. جنگنده بمب­افکن­های مدرن می­توانند به صورت بالقوه این بمب­ها را تا صدها کیلومتر مسافت شلیک کنند که با آن دسته تسلیحاتی که قبلاً به عنوان نیروهای هسته‌ای تاکتیکی بدان اشاره شد همپوشانی دارند. تنها مورد تسلیحات هسته‌ای که تا بحال در جنگ مورد استفاده قرار گرفته­اند، بر روی هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن بوده است که عملکرد شبیه تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی حاصل از فقط حدود 15 کیلو تن (kt) داشته­اند، اما واضح است که اثر استراتژیک قاطعی در پی داشتند.1

عبارت جایگزینی که به صورت گسترده برای تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی بکار می­رود تسلیحات هسته‌ای غیر استراتژیک (NSNWs) است که به تمام تسلیحات هسته‌ای اشاره نکرده و در ترتیبات فعلی مربوط به کنترل نیروهای مسلح هسته‌ای تعریف شده است. به طور مثال، بر اساس این تعریف از تسلیحات هسته‌ای استراتژیک (SNWs)، ایالات‌متحده و روسیه مستثنی می­گردند چون تحت پیمان­های متنوع کاهش تسلیحات استراتژیک قرار دارند و موشک­های زمین پایه متعارف بالستیک و کروز این دو کشور با بردهای میانی بین 500 و 5500 کیلومتر تحت پیمان نیروهای هسته‌ای سطح متوسط تحریم شده­اند. سایر تسلیحات را نیز در صورتی می­توان در این گروه قرار داد که همچنان که مکرراً درخواست شده، تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در مذاکرات کنترل تسلیحات ایالات‌متحده و روسیه آورده شده یا تحت پوشش اقدامات کنترل تسلیحاتی چند ملیتی قرار گیرند. در میان کشورهایی که به تازگی به توان هسته‌ای دست یافته­اند مانند پاکستان، هند و کره شمالی و شاید به زودی ایران، تقریباً تمام تسلیحات هسته‌ای، حتی با برد کوتاه و عملکرد محدود، به دلیل گرایش استراتژیک این کشورها به جلوگیری از مداخله ابرقدرت­ها و تحریک به پیشرفت­های امنیتی منطقه­ای و نیز به دلیل وضعیت منحصر بفرد آنها در زرادخانه هسته‌ای کشورشان، تسلیحات «استراتژیک» محسوب می­شوند.

با اینحال فرمول­بندی دیگر این است که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را سلاح­های هسته‌ای در نظر گیریم که قادر به دستیابی به اهداف کلیدی داخلی ابر قدرتهای جنگ سرد نیستند. با اینحال، این مسئله تمام بمب­های افکندنی با عملکرد پایین ناتو را در اروپا دوباره به صورت سلاح­های استراتژیک تعریف می­کند و به همین دلیل است که مسکو اغلب این رویکرد تعریفی را به نفع خود می­بیند.

با توجه به عدم اجماع بر سر آنچه که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را تشکیل می­دهد، تعریف مفید زیر را به عنوان برگرفته­ای از کارکردهای نظامی مورد انتظار از استقرار این تسلیحات توسط ناتو، ایالات‌متحده، بریتانیا، فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی (USSR)/ روسیه از سال­های دهه 1950 ارائه می­کنم؛ بنابراین تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به این صورت تعریف می­شوند:

«وسایل هسته‌ای و سیستم­های ارائه[1] با برد نسبتاً کوتاه و عملکرد پایین با استانداردهای معاصر که در مقابل اهداف معمولی، یا هسته‌ای، زمینی، دریایی و هوایی یا امکانات حمل و نقل در میدان جنگ یا در سراسر صحنه نمایش جنگ به منظور مساعدت به کلیه قابلیت­های سلسله عملیات­های متعارف و هسته‌ای بکار برده می­شود، با اینحال انتظار نمی­رود که به لحاظ استراتژیکی خسارت قطعی به اهداف نظامی، اقتصادی یا رژیم دشمن وارد سازد، اما استفاده از آنها به هر حال نشانه غیر قابل تردیدی دالّ بر این است که مخاطرات موجود در یک بحران آنقدر جدی در نظر گرفته شده که آن را به یک نزاع هسته‌ای بدل ساخته و یا به این مرحله انجامیده است و بنابراین به صورت غیر قابل چشم­پوشی ریسک تشدید احتمالی شرایط تا سطح استراتژیک نیز وجود دارد.»2

نتیجه­گیری­ها و محدوده بحث

پیش فرض اصلی این فصل این است که تسلیحات هسته‌ای، بسته به زمان و زمینه تاریخی، شاهد تغییر قابل ملاحظه­ای در اهداف استراتژیک و معانی سیاسی و فرهنگی خود هستند. این امر حتی در مورد تغییرات کوچک در طراحی، تولید، استقرار، حفظ و نگهداری، ذخیره­سازی، روال­های آموزشی و هدف قرار دادن خود این تسلیحات صدق می­کند. اهداف، مفاهیم استراتژیک و معانی سیاسی آنها در طی چندین دهه به صورت مداوم تکامل یافته است. تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی منوط به تغییر تفکر بین­المللی و احساسات ملی نسبت به تسلیحات هسته‌ای و نوسانات موجود در قابلیت پذیرش و اجتناب­پذیری استفاده از آنها در مراحل اولیه است.

این فصل با تمرکز بر تکامل سیاست­های عملیاتی ناتو، بر اروپا متمرکز شده است، اما برخی توسعه­های مرتبط با پیمان ورشو و فدراسیون روسیه و پیشرفت­های مشابه در شبه جزیره کره، منطقه دیگری که در آن تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی نقش استراتژیکی را بازی می­کنند، نیز در نظر گرفته شده است. در این فصل تلاش می­کنیم دوره­های زمانی مفیدی را ارائه کنیم، اما تاریخ­ها، البته شاید به جز تاریخ­های سال­های 90-1989، نباید لزوماً به صورت انقطاع زمانی آنی در نظر گرفته شوند.[2] تعجب برانگیز نیست که تاریخ در عین حال که طیف وسیعی از قضاوت­های معاصر را تشریح می­کند، نشان دهنده منادیان اولیه اختلافات سیاسی جاری و مباحثات بین متحدان نیز هست. اجازه دهید با بررسی­های تاریخی و زمینه­ای خود درباره استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به عنوان چارچوب مرجع تاریخی خود در شش دوره زیر ادامه دهیم: 1. 1953-1945؛ 2. 1963-1953؛ 3. 1967-1963؛ 4. 1983-1968؛ 5. 1990-19877؛ و 6. 2012-1991.

  1. 1953-1945. تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ایالات‌متحده به منظور برخورد با تهدید فزاینده شوروی: سال­های دوران ترومن- استالین

پیمان اولیه استراتژیک و اخلاقی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی

در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 میلادی، پژوهش­های بیشتر در زمینه تسلیحات هسته‌ای به سلاح­های هسته‌ای کوچکتر و کوچکتری انجامید، به طوری که در سال 1954 متوسط وزن کلاهک­ها از ده هزار پوند به هزار پوند کاهش یافت.3 مخالفان توسعه دستگاه­های همجوشی (فیوژن)، مانند رابرت اوپنهایمر، به بمب­های کوچکی علاقمند بودند که از طریق هواپیما، توپخانه یا موشک­ قابل شلیک به میدان نبرد باشد. این خواسته 10 سال پس از واقعه هیروشیما و قبل از این که شکل آتی استراتژی هسته‌ای آشکار شود به خوبی محقق گردید. این انتظار که شاید حاصل آرمان­های اخلاقی بود، وجود داشت که سلاح­های هسته‌ای را بتوان با استفاده از تجربیات جنگ قبلی در یک جهت به لحاظ اخلاقی کمتر متناقض توسعه داد که به نفع طرف متهاجم بوده و لزوماً منجر به از بین رفتن شهرها نیز نشود.4 با قطعیت نمی‌توان گفت که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی تا چه حد با دقت در جنگ بکار می­روند (به صورت دقیق­تر، چطور می‌توان جنگ­هایی را که در آن از این سلاح­ها استفاده می­شود متوقف کرد) به این معنی که توسعه و استقرار تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی با گزارش­های متنوعی همراه بوده است و رسماً استراتژی­های تأیید شده در تلاش برای اعمال نظم منطقی در حیطه کاربرد خود هستند. چنین دکترینی در طی زمان وادار شده کنترلی را بپذیرد که در مارپیچ هسته‌ای که کاربرد تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را دنبال می­کند انجام آن غیرممکن باشد- و در نتیجه احتمالاً نقش بازدارنده آن قوی­تر است.5

در سال 1949 ژنرال عمر برادلی اظهار داشت که: «یک بمب از جنبه تاکتیکی خود به خوبی به ایجاد موازنه پایدار نیروها کمک می­کند، چون باعث تقویت ارتش دفاعی می­شود.» اپنهایمر نیز به همین صورت امیدوار بود که «نبرد به زمین جنگ برگردانده شود.» پروژه ویستای نیروی هوایی ایالات‌متحده که در سال 1951 انجام شد، پیش­بینی می­کرد که هم­افزایی میان تسلیحات میدان جنگ و نیروهای کوچک متعارف در جهت دفاع از اروپا در مقابل نیروهای عظیم شوروی عمل کند.

این محاسبات بعدها مکرراً با تجربیات عملی و کار تحلیلی رد شد، اما اثر تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به علت تعداد عوامل دخیل در آن، بیش از حد تخمین زده شد. استراتژیست­های آمریکا در حالی که به طلوع جنگ سرد خیره شده بودند، در یادداشت NSC 68 دور از دسترس شورای امنیت ملی (NSC) که هیچ جایگزینی برای دستیابی به یک «برتری قدرت»6 - چه متعارف و چه هسته‌ای- محسوب نمی­شد به این نتیجه­گیری رسیدند که باید به استراتژی مهار باز گردند که قبلاً صرفاً یک بلوف به حساب می­آمد. ترومن در سپتامبر 1950 یادداشت NSC 68 را امضا کرد. دستیابی و حفظ این برتری قدرت مستلزم به حداکثر رساندن استفاده از منفعت پیش­بینی شده طولانی و نه دائمی، ایالات‌متحده از تسلیحات هسته‌ای در تمام طیف­ها و عملکردها بود. در میان متحدان ایالات‌متحده که هنوز به کندی در حال بازیابی از جنگ جهانی دوم بودند، تمایل به اتکاء بر ضمانت حیرت آور و مقرون به صرفه توان نظامی هسته‌ای ایالات‌متحده وجود داشت.

ضرورت تهدید نظامی آشکار اتحاد جماهیر شوروی

در سال­های پس از 1945، چالش اتحاد جماهیر شوروی اساساً سیاسی و اقتصادی به نظر می­رسید، اما در آگوست 1949، درست قبل از این که پیمان آتلانتیک شمالی اجرایی شود، رئیس ستاد مشترک ارتش (JCS) ایالات‌متحده بدگمانی عمیق خود را نسبت به توان دفاع در مقابل تهاجم شوروی به اروپای غربی یا حتی اینکه آیا در چنین جنگی، می­توان خیلی زود به تهاجم همراه با بمباران استراتژیک برنامه­ریزی شده به شهرهای روسی خاتمه داد یا خیر، به همتایان بریتانیایی خود ابراز داشت.7 در این میان، نیاز برای تقویت نیروهای متعارف غربی ضروری و واضح به نظر می‌رسید.8 در سال 1949، نخستین سند استراتژیک ناتو تا آن زمان، شامل دو گزاره سرنوشت­ساز برای استراتژی معاهده و نقش تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی، به تأیید وزیر، DC 6/61، رسید. ناتو به جای مانور در فضای مبادله­ای در زمان واکنش به حمله شوروی، دفاع رو به جلویی را در قلمرو خود طرح­ریزی کرد. دوم، ناتو «توانایی بمباران استراتژیک بی­درنگ با تمام ابزارهای ممکن از تمام انواع تسلیحات بدون هیچ گونه استثنائی را تضمین» کرده بود. حس تداوم حقارت شدید معمول یعنی این که ناتو در رد هر گونه «عدم استفاده اولیه از تسلیحات هسته‌ای» (NOFUN) «رسا، خیره سر و صریح» خواهد بود.9 در مقایسه با تعهد به «عدم استفاده اولیه شوروی» که بارها مورد تأکید قرار گرفته بود، اگر غیر قابل تصدیق نباشد، این رد کردن، از دید جنبش­های مدافع صلح و ضد هسته‌ای، تصویر استرانگلوینی شومی برای ناتو ایجاد می­کرد دالّ بر این که اتحاد جماهیر شوروی در بهره­برداری از تسلیحات هسته‌ای روند آرامی در پیش نگرفته است. همچنین تنفر سیاسی را نسبت به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در میان مردم تعدادی از کشورهای اروپایی عضو ناتو ایجاد کرد که هنوز هم باقی است و اهمیت روزافزونی در آینده این تسلیحات دارد.

 

ضرورت دفاع رو به جلو

به نظر می­رسید با توجه به خاطرات اروپا از جراحت­های ناشی از اشغال نازیها، دفاع رو به جلو بنیان ضروری برای یک معاهده بزرگ، انعطاف­پذیر و منسجم باشد که با پیامدهای ظاهراً برگشت­ناپذیر یکسان­سازی اجباری در بلوک شوروی همراه بود. علاوه بر این، برلین آلمان، پایگاه نمادینی از جنگ سرد، با ابزارهای جنگی متعارف به صورت غیر قابل دفاعی باقی مانده بود.10 حفظ اعتبار چنین استراتژی نظامی انعطاف­پذیری در مقابل نیروهای بزرگتر شوروی و اروپای شرقی (پس از سال 1955، پیمان ورشو)، امکانات بیشتری مانند تقویت هسته‌ای حاصل از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را ارائه می­کرد که کاملاً اساسی و ضروری به نظر می­رسید.

کره و افزایش توان تسلیحاتی

نخستین آزمایش هسته‌ای شوروی در سال 1949، وقوع جنگ کره در سال 1950 و درک روزافزون از جاه­طلبی­های توسعه طلبانه شوروی مسلح نگرانی­هایی را ایجاد کرد که به تأسیس و رشد ناتو انجامید. در فوریه 1952، نشست ناتو در لیسبون پرتغال تشکیل شد که در آن 96 بخش به عنوان اهداف اعمال نیرو تنظیم گردید. نهایتاً ثابت شد که به دلیل ترکیب هزینه و ناکارآیی، دستیابی به چنین سطح نیروی متعارف بلند پروازانه­ای غیر ممکن است.11

شوک جنگ کره به طرح­هایی برای توسعه سریع تعداد زیادی از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ایالات‌متحده در اروپا در طی سال­های 54-1953 منجر شد (هر چند نخستین تسلیحات هسته‌ای که در صحنه اروپا مستقر گردید ظاهراً در سال 1953 به مراکش منتقل شد، چون می­توانست به طرح جنگ اضطراری فرماندهی هوایی استراتژیک [SAC] که محدود به پیمان یا ملاحظات نمایشی نبود، کمک کند 12)؛ اما محدودیت­های تولید، با تأکید فرماندهی هوایی استراتژیک ایالات‌متحده بر نخستین دسترسی به مواد قابل شکافت جهت ساخت انبارهای سلاح برای کلیه حملات استراتژیک با شدت تمام به شهرهای شوروی، تأخیرهای موقتی را اعمال کرد که می­توانست نخستین واکنش به تهاجم بیم رفته از سوی پیمان ورشو باشد.

اتحاد جماهیر شوروی در فناوری تسلیحات هسته‌ای عقب مانده بود و نمی­توانست در طی این دوره تسلیحات هسته‌ای را برای اهداف تاکتیکی کنار بگذارد. با اینحال، رهبران شوروی نمی­توانستند نسبت به جنبه­های هسته‌ای امکانات روزافزون ناتو بی­اعتنا باشند. در حالی که استالین در منظر عمومی درباره اهمیت نسبی فناوری جدید در مقایسه با «عوامل عملیاتی دائمی» جنگ داد سخن می­داد، اما به شدت ساخت قابلیت­های هسته‌ای متعلق به شوروی و آگاهی دقیق از رشد کند ذخایر شوروی را معین می­کرد. با وجود نگرانی­هایی که در غرب نسبت به حمله غافلگیر کننده­ای وجود داشت که ممکن بود محرک توسعه ناتو و هسته‌ای­سازی آن باشد، اما در واقع استالین هرگز دستور طرح جنگی را برای تهاجم به اروپای غربی صادر نکرد.13 بنابراین، تصمیم برای ساخت امکانات بازدارنده هسته‌ای نمی­توانست کمکی به جلوگیری از یک سری تهدیدات نظامی در اوایل جنگ سرد بکند، هر چند هنوز هم این تسلیحات به لحاظ روانی برای حفظ اعتماد بنفس غرب بدون صرف هزینه­های سرسام­آور بازیابی پس از جنگ اساسی به نظر می­رسد.14

  1. 1963-1953. برتری استراتژیک ایالات‌متحده: انتخاب دکترین تلافی گسترده توسط آیزنهاور

پس از در دست گرفتن پست ریاست جمهوری در سال 1953، دولت ژنرال سابق دوایت آیزنهاور وابستگی ایالات‌متحده و ناتو را به تسلیحات هسته‌ای در سطح جدیدی مطرح کرد. آیزنهاور، به عنوان یک محافظه­کار مالی، تسلیحات هسته‌ای را به لحاظ استراتژیکی قابل قبول و جایگزین قطعاً ارزانتری نسبت به نیروهای متعارف در نظر می­گرفت. او به برنامه­ریزی برای رقابت طولانی مدت میان لیبرال دمکراسی و کمونیسم با ایجاد توازن میان امنیت و ملایمت معتقد بود. اعتماد روزافزون به توان نظامی که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به صورت بسیار مقرون بصرفه­تر ارائه می­کردند، نهایتاً جنبه کلیدی از استراتژی «نگاه تازه» آیزنهاور محسوب می­شد که خارج از «یادداشت NSC ایالات‌متحده، NSC 162/2 در اکتبر 1953» ایجاد شده بود.15 (از دکترین ایالات‌متحده مکرراً به عنوان «تلافی گسترده» یاد شده است، هر چند خود آیزنهاور این عبارت را نمی­پسندید.) شاید در حال حاضر غلط به نظر برسد، اما آیزنهاور چنین استدلال می­کرد که تهدیدات او نسبت به استفاده از تسلیحات هسته‌ای در صورتی که گفتگوهای صلح در کره به همین صورت نافرجام ادامه یابد در متقاعد کردن چینی­ها و کره شمالی در موافقت با مقررات آتش بس در چند ماه آینده تعیین کننده خواهد بود.

تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی و مسایل اقتصادی مربوط به دکترین تلافی گسترده

وقتی آیزنهاور به ریاست جمهوری رسید، ایالات‌متحده فقط حدود 1000 سلاح هسته‌ای در اختیار داشت و اقدامات تلافی جویانه به مراتب گسترده­تری مورد نیاز بود. هزینه­های هنگفتی برای سفارش سلاح به کمیسیون انرژی اتمی ارائه می­شد. در آن زمان اوج این هزینه­ها به دوره آیزنهاور مربوط بود و این کمیسیون حدود 10 درصد کل بودجه فدرال را برای این منظور در نظر گرفته بود. در میانه دهه 50 میلادی، یک «مجتمع تولید هسته‌ای» ایجاد شده بود که 6.7 درصد کل توان برق ایالات‌متحده را در خود صرف می­کرد.16 با این حال، هزینه ساخت چنین امکانات هسته‌ای عظیمی تنها به اندازه درصدی از هزینه­ای بود که صرف نگهداری نیروهای متعارف و انبوه ایالات‌متحده می­شد. از آنجا که هیچ راه فراری از هزینه­های بالای رقابت جهانی میان بلوک شوروی و ناتو نمی­توانست به بحث گذاشته شود، به ویژه با در نظر گرفتن محصولات فرعی غیر نظامی تحقیق و توسعه نظامی، در نگاه به گذشته، اقتصاد دفاعی «نگاه تازه» آیزنهاور متقاعد کننده به نظر می­رسد.17

اثرات بلند مدت هزینه­های نظامی کمتر و ارتش کوچکتری از سربازان وظیفه به ایجاد حالت سبک و شاداب اقتصادی و فرهنگی که همان مزیت رقابتی غربی در جنگ سرد بود کمک می­کرد.

ناتو سیاست «نگاه تازه» را قبول می­کند.

جانشین آیزنهاور به عنوان فرمانده عالی کشورهای هم­پیمان اروپا (SACEUR)، ژنرال متیو ریدوی، متصدی انجام پژوهشی در خصوص اثرات تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی بر نیروی مورد نیاز شد. این پژوهش به صورت جدال­آمیزی به این نتیجه رسید که ناتو در صورتی پیروز می­شود که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی آن بسیار بیشتر از روسها باشد و جذب نیروی نظامی بیشتر به معنای از دست دادن امتیازات بیشتر است و جنگ در صورتی به شکست می­انجامد که فرمانده عالی کشورهای هم­پیمان اروپا از قبل قدرت را به نفع استفاده فوری از تسلیحات هسته‌ای واگذار کند. در این پژوهش تمام سؤالاتی که ممکن است بر مباحث مربوط به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ناتو در طی جنگ سرد حکمفرما باشد، مطرح گردیده است:

  • آیا می­توان بدون تخریب جوامعی که قرار است از آنها دفاع کنیم به نمایش سلاح­های هسته‌ای مورد استفاده در قلمرو اروپا بپردازیم؟
  • آیا الزامات نظامی برای انتشار اولیه تسلیحات هسته‌ای با تمایل سیاستمداران برای منتظر ماندن تا زمان وقوع رویدادهای منجر به انتشار غیرقابل اجتناب این تسلیحات، قابل تطبیق است؟
  • تسلیحات هسته‌ای بر اساس کدام اهداف سیاسی ممکن است مورد استفاده قرار گیرند و در مبادله هسته‌ای چه چیز تعیین کننده «پیروزی» خواهد بود؟18

با اینحال، گنجاندن اقدامات بازدارنده گسترده و ذخیره­سازی سلاح در دکترین ناتو آنی بوده و با مقاومت کمی همراه بود. شورای آتلانتیک شمالی (NAC) در پاییز 1953 موافقت کرد که توجه ویژه­ای به استمرار تدارکات تسلیحات مدرن از نوع اخیر یعنی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی عطوف شود.«19 یک سال پس از آن، فیلد مارشال برنارد مونتگمری، معاون فرمانده عالی کشورهای هم­پیمان اروپا اظهار داشت: «ما در SHAPE تمام برنامه­های خود را بر اساس استفاده از تسلیحات اتمی یا گرما هسته‌ای در دفاع از خود قرار داده­ایم... و ممکن است دیگر از این سلاح­ها استفاده نشود، قاطعانه می­گویم: از این تسلیحات در صورتی استفاده خواهد شد که به ما حمله شود.»20 تلاش­های بسیاری صورت گرفته تا این درک عمومی از تسلیحات هسته‌ای ایجاد گردد که این سلاح­ها نیز یک گزینه نظامی در جنگ هستند. ارجاعات رسمی به واکنش هسته‌ای، بدون تمایز قائل شدن میان کاربرد استراتژیک و جنگی، به گونه­ای طراحی شده بود که بدون بیان ویژگی­های مشخص کننده بازدارندگی هسته‌ای بیشتر مورد تأکید قرار گیرد. نخستین قطعات توپخانه هسته‌ای در سال 1954 وارد کایزرس لاترن آلمان شد. ساخت تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی پس از سال 1956 شدت گرفت، به صورتی که «تا مدتها پس از آن ناتو در سال 1960 با داشتن حدود 3000 سلاح هسته‌ای شبیه به یک جوجه تیغی هسته‌ای 21 به نظر می­رسید.»22 تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی مبتنی بر حرکت رو به جلو، علیرغم برد کوتاه و عملکرد پایین خود، به واسطه ویژگی «استفاده شدن یا از بین رفتن» خود، به عنوان عوامل بازدارنده فزاینده و ویژه­ای محسوب می­شدند و نیز به دلیل معرفی خمپاره­های هسته‌ای («هسته‌ای­های جنگی»)، تمام توپخانه­های دو منظوره، به ویژه کلاس 155 میلی متری که به صورت وسیع در دسترس بود را می­شد به عنوان دارایی­های هسته‌ای در نظر گرفت.

شورای آتلانتیک شمالی در جولای 1954، به تصویب MC 14/2 (مجموعه MC 14 که مفهوم استراتژیک کلی را تنظیم می­کند) پرداخت و MC 48/2 (مجموعه MC 48 که به اقدامات لازم برای پیاده­سازی این مفهوم اشاره دارد) را در سال 1957 به تصویب رساند. این دو مجموعه روی هم نشان دهنده نسخه تصحیح شده­ای از تلافی گسترده آیزنهاور/ دولز هستند که (بر طبق MC 14/2) به صورت زیر بیان شده است:

الف. نخست باید با تمام ابزارهای در دسترس از توانایی انجام یک یورش متقابل هسته‌ای آنی و ویرانگر اطمینان پیدا کنیم و توان در هم شکستن و از سر گذراندن حمله دشمن را توسعه دهیم...

د. باید به صورت همزمان و از نزدیک... برای حفظ یکپارچگی منطقه ناتو توانایی خود را در استفاده از نیروهای زمینی، دریایی و هوایی در دفاع از قلمرو و مناطق دریایی ناتو تا دورترین فاصله ممکن که گمان می­رود از خارج از این منطقه از تسلیحات هسته‌ای استفاده شود، توسعه دهیم.23

این نقطه برجسته­ای از اعتماد عقیدتی ناتو به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی است و به نظر می­رسد از سیاست موقت از قبل محول شده ایالات‌متحده از تسلیحات هسته‌ای بسیار کوتاه برد جنگی، از جمله مهمات تخریبی اتمی (ADM ها)، به ویژه در جبهه مرکزی آلمان پشتیبانی کرده است.24 ژنرال لوریس نورستاد، فرمانده عالی بعدی کشورهای هم پیمان اروپا، به زودی تحت فشار اروپا، به تفسیر دوباره MC 14/2، MC 48/2 و MC 70 (که در سال 1958 ارائه شد) پرداخت تا بتواند واکنش­های متفاوت­تری نسبت به اقدامات تلافی­جویانه هسته‌ای اتمی نشان دهد. قیام مجارستان در سال 1956 نشان دهنده نیاز به گنجاندن یک سناریوی دفاع محلی بود که در آن تسلیحات هسته‌ای مورد استفاده قرار نگرفته است، با این فرض که هیچ نیرویی از سوی اتحاد جماهیر شوروی مستقیماً در برخوردهای مرزی مشارکت نداشته باشد.25 این برنامه­ریزی محرمانه در راستای واکنش­های مختلف به پیش رفته و مسیر به سوی برخورد انعطاف­پذیرتر مورد بحث در اوایل دهه 60 که علناً در سال 1967 آشکار گردید را هموار کرد. جنبش گسترده پیشرو با هدف واکنش انعطاف­پذیر، نسبت به آنچه معمولاً فرض می­شد، تغییرات کمی را توانست ایجاد کند.26

گرایش­های ملی به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی

نیروهای هسته‌ای استراتژیک کاملاً نامشابه، تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی، با حضور فیزیکی مبتنی بر حرکت روبه‌جلو و احتمالاً استفاده در نبرد دفاعی در قلمرو نیروهای متحد و یا بر ضد آن، در برخورد با اعضای پیمان­هایی همچون ناتو با گزینه­های جدی در کاربرد بالقوه مواجه هستند. اروپایی­ها به روش متفاوتی نسبت به به‌کارگیری تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی واکنش نشان دادند و مشکلاتی را در خصوص زمان­بندی و شرایط به‌کارگیری تسلیحات از سوی خود مطرح کردند. برای اغلب کشورهای عضو ناتو، گزینه گریزناپذیر بین انتخاب ریسک­های دوگانه اعم از گرفتاری27 (گرفتار شدن، اگر اقدامات بازدارنده جنگ هسته‌ای با شکست مواجه شود، ممکن است جنگ دور از اروپا آغازشده و سریع‌تر ازآنچه انتخاب کرده­اند گسترش یابد) یا رها کردن (از چشم­انداز ارعاب و تهدید یا پیروزی شوروی، در معرض «تجزیه» قرار گرفتن یا به‌طورمعمول به اشغال درآمدن به‌صورت اشغال و نگهداری برگشت­ناپذیر که ] نشان می­دهد[ آمریکائی­ها در برآورده کردن تضمین­های هسته‌ای خود ناموفق بوده­اند. اختلافات مکرر مربوط به وضعیت اتحاد هسته‌ای دربرگیرنده چرخه­ای بین این قطب­های تشویش است. ازنظر ایالات‌متحده، مسئله همراه با بازدارندگی هسته‌ای گسترش‌یافته «صرفاً مسئله بین­المللی سیاسی مربوط به اعتبار اقدامات تلافی­جویانه با عواقب بالقوه مهلک در برابر تهدیدات جدی و البته نه به‌ناچار مهلک» بود.28 دستیابی به توافق بر سر زمان­بندی و شرایط واکنش این پیمان در قبال تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به‌ناچار توجهات را به این مسئله غامض که منطقاً لاینحل بود و تابه‌حال نیز لاینحل مانده است معطوف کرد که به لحاظ سیاسی عمدتاً با ایجاد فرهنگ بازدارنده­ رایجی مبنی بر این‌که برنامه مشترک جهت رویدادهای محتمل هسته‌ای را می‌توان هدایت کرده و به حالت بهنجار درآورد اداره می­شد.

عوامل تعیین‌کننده گرایش­های ملی مختلف هستند. قرار گرفتن در موقعیت ژئوپلیتیکی خاص مورد اساسی است و کشورهایی که دقیقاً در خط مستقیم نزاع شرق- غرب قرار داشته­اند آشکارا نیاز به بازدارندگی هسته‌ای را احساس می‌کنند. جغرافیا گاهی به‌صورت ناپایدار بافرهنگ‌های ملی استراتژیک معین تعامل داشته و درجات مختلفی از جبر را برای حفظ استقلال ملی اعمال کرده است.

بریتانیا

بریتانیا (UK) که پس از جنگ جهانی دوم با مشکلات مالی عمده­ مواجه اما به دنبال نقش نظامی پیشرو در ناتو در سطح جهانی بود، از بازدارندگی هسته‌ای با تسلیحات تاکتیکی و استراتژیک حمایت می­کرد.29 لندن همواره به دنبال حفظ یک رابطه ویژه با ایالات‌متحده بوده است، به‌ویژه همکاری هسته‌ای که به لحاظ اقتصادی منافعی نیز در برداشت. قابلیت هسته‌ای ملی استراتژیکی که بریتانیا در اختیار داشت به این معنا بود که تأثیرپذیری مستقیم بریتانیا از تصمیمات مربوط به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی کمتر است، اما لندن برای اقدام به‌عنوان واسطه­ در این پیمان برای جلوگیری از بروز اختلافات تفرقه­آمیز در توسعه پیمان میان این کشورها و مقاومت در برابر هرگونه احتمال تجزیه استراتژیک آماده می‌شد.

فرانسه

فرانسه کاملاً در پشت خط مقدم ناتو- پیمان ورشو قرارگرفته بود، اما پاریس کسب توان هسته‌ای را در اولویت­های خود قرار داده بود، چون ارتش بزرگی در آلمان داشت و مصمم بود جایگاه قبلی خود را در جهان به دست آورده و از تکرار صدمات وارده در سال­های 1870، 1914 و 1940 جلوگیری کند. استقرار تسلیحات هسته‌ای برای اطمینان از اینکه سرزمین فرانسه هرگز هدف اشغال دوباره قرار نمی­گیرد خواسته تمام بخش­های فکری سیاسی فرانسه بود.30 این امر احساسات ملی مثبت نسبت به تسلیحات هسته‌ای در قبال پیمان ناتو و پافشاری بر دستیابی و حفظ قابلیت ملی مستقل را برای یک مقام ثابت سخت می­کرد. همچنان که یک نظریه­پرداز هسته‌ای فرانسوی به‌تازگی این امر را محدود کرده است به اینکه: «هر دهکده فرانسوی یادواره­ای از شکست بازدارندگی متعارف را به نمایش می­گذارد.»31 منطق مصرانه این موضع، به‌صورت مفصل تدوین‌شده و عمدتاً نیز از سوی طبقه سیاسی به چالش کشانده نشده است و گر چه نخست به دنبال توانایی هسته‌ای مستقل استراتژیک با برد میانی بود، اما بعداً شروع به کار بر روی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی (بمب­های تاکتیکی و موشک‌های زمین به زمین متحرک [SSM]، پلوتون) کرد. فرانسه چند سال پس از نخستین آزمایش هسته‌ای خود در سال 1960، برای اعلام آخرین هشدار قبل از متوسل شدن به استفاده از نیروهای استراتژیک ملی خود با استفاده از بمب­های افکندنی، موشک­های زمین به زمین و بعدها موشک­های هوا به زمین، بر استفاده مستقل «ماقبل استراتژیک» و نامحدود از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ملی خود تأکید کرد.

آلمان

آلمان غربی نقطه اتکاء و غنیمت قطعی تقابل جنگ سرد، به لحاظ سیاسی با پیچیده­ترین مجموعه گزینه­ها مواجه بود. وضعیت نامساعد جغرافیایی آن به‌عنوان کشور تکه‌تکه شده­ای که از مرز داخلی بین دو آلمان دقیقاً در دو سوی خط گسست شرق- غرب تقسیم‌شده بود، این کشور را متکی به تهدید استفاده زودهنگام از نیروهای هسته‌ای میان برد و استراتژیک ایالات‌متحده برای جلوگیری از آسیب به قلمرو ملی و تخریب گسترده، ترجیحاً با اجتناب از هرگونه جنگی، ساخته بود. این ایده بافرهنگ استراتژیک آلمان تصادم داشت که از مشاهدات ناقصی مربوط به «کوتاه­تر بودن برد (تسلیحات هسته‌ای) یعنی مهجورتر ماندن آلمان‌ها» اندیشناک بود و شکاک و هراسان از تحریک یا اشتباهاتی بود که هنوز نیز جایگزین­های غیر هسته‌ای مانند استحکامات ثابت و دفاع مانع را رد می­کرد، چون این‌ها موانعی را در الحاق مجدد احتمالی دو آلمان ایجاد می­کرد. تجربه رایش سوم رسوب قوی از ضد نظامی­گری باقی گذاشته بود که به‌صورت ترس از «یک آشویتس جهانی» یا «ترس اتمی» درآمده بود.32 علاوه بر این، این دیدگاه با سوءظن­های جناح چپ ایالات‌متحده درهم‌آمیخته و درنتیجه پذیرا بودن نسبت به صلح و جنبش­های ضد هسته‌ای را افزایش داد بود. ازآنجاکه هر دو آلمان ممکن بود میدان نبرد اصلی در جنگ جهانی سوم باشند و هدفی برای تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی از دو طرف محسوب شوند، حساسیت اتمی آلمان با این اعتقاد درهم‌آمیخته بود که آلمان نباید قربانی شود.33 هنوز، جمهوری فدرال آلمان جدیدِ کونراد آدناور در برابر توسعه شوروی مقاومت کرده، برای الحاق مجدد احتمالی کار می­کرد و بر دفاع روبه‌جلو از کشور باریک خود در مرز داخلی آلمان در صورت وقوع جنگ پافشاری می­کرد. آدناور به دنبال یک Politik der Starke (موضع قدرت) بود که بتوان از آن برای الحاق مجدد استفاده کرد.34 از این چشم­انداز، او تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را به‌عنوان «تسلیحات به لحاظ عملی عادی» در نظر می­گرفت.35

جنجال حاصل به امضاء مانیفست گوتینگن از سوی دانشمندان پیشرو منجر شد که نشان‌دهنده مخالفت پایدار در مقابل تسلیحات هسته‌ای در دانشگاه­های آلمان بود. فرانز یوزف استراوس، وزیر دفاع آلمان، مصمم بود از طریق افزایش توان تسلیحاتی، به مخاطبان آمریکایی بگوید که این تسلیحات «سمبل و حتی شاخص بارزی از معیارهای قطعی تعیین حق حاکمیت» هستند.36 اما با توجه به فشار مداوم اتحاد جماهیر شوروی و سایر کشورها، آلمان گزینه تسلیحات هسته‌ای ملی را انکار می­کرد و حتی از مشارکت در نیروی هسته‌ای چندجانبه (MLF) پیشنهادی که وزارت کشور به امید اعطاء کنترل مشترک پیمان اروپایی بر تسلیحات هسته‌ای به‌عنوان جایگزینی برای نیروهای هسته‌ای ملی هر کشور طرح کرده بود، نیز خودداری کرد.

بااین‌حال، آلمان به‌صورت قابل‌درکی همچنان در ناتو به دنبال کنترل تصمیمات هسته‌ای بود که بتواند بر نحوه تهاجم به خاک آلمان تأثیر بگذارد.37 آلمان نمی­خواست کشورش «تنها بماند» و نباید هیچ منطقه امنیتی متفاوتی وجود می‌داشت، یعنی حمله به یک عضو این پیمان باید منجر به واکنش اتمی و فوری از سوی سایرین می­شد و اقدامات دیگری برای اجتناب از هرگونه افزایش احتمال وقوع جنگ نسبت به قلمرو آلمان اتخاذ می­گردید. برای رسیدن به این اهداف، این کشور بر تهدید ناتو به استفاده زودهنگام از تسلیحات هسته‌ای تأکید داشت. مقامات آلمان در گروه برنامه‌ریزی هسته‌ای اغلب در یک «شراکت خاموش اما مثبت» با بریتانیا به سر می­بردند،33 اما تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی (که به دلیل برد کوتاه خود، احتمال وقوع جنگ هسته‌ای تنها در قلمرو آلمان را بیشتر می­کردند) بیشتر به‌صورت یک محرک اضطراب و تشویش و بلکه اجتناب­ناپذیر برای آلمان باقی ماندند تا برای دیگر اعضاء این پیمان.

کشورهای کوچک‌تر

کشورهای کوچک‌تری که در معرض خطر قرار داشتند با دشواری­های هسته‌ای خاص خود مواجه بودند و به دنبال حفظ گزینه­های خاصی در این پیمان می­گشتند. نروژ مکرراً طرح­های پیشنهادی استقرار ایستگاه تسلیحات هسته‌ای در خاک خود و در دوران صلح را رد کرده بود و نیز از پذیرش مقر نیروهای خارجی به‌صورت دائم امتناع کرده و تمرین­های اعضاء ناتو در ناحیه مرزی خود را، به‌عنوان یک استراتژی تضمین مجدد برای مدیریت روابط خود با اتحاد جماهیر شوروی، محدود کرده بود. بااین‌حال، هنوز در آماده­سازی­ها و آموزش مربوط به اسنو کت (Snowcat)، سناریوی تهاجمی همه‌جانبه هوایی مبتنی بر تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی که در برنامه­ریزی نیروی هوایی ناتو غلبه داشت شرکت می­کرد. این نمونه‌ای بود از متحدی که به دنبال سیاست­هایی می­گشت که هم ادغام در آن باشد و هم جداسازی: به حداکثر رساندن تضمین امنیتی پیمان از طریق همکاری نزدیک، ضمن محدود کردن محدوده حضور یا نقض قوانین متفقین.39 به همین صورت، دانمارک ضمن اینکه در برابر فشار روسیه در بی­طرفی مقاومت می­کرد، اما از پذیرش استقرار تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در دوران صلح نیز امتناع می­کرد.40

اتحاد جماهیر شوروی

نیکیتا خروشچف، همچون آیزنهاور، بر توان هسته‌ای به‌جای نیروهای متعارف تأکید داشت و به این توان به‌عنوان ابزاری مدرن، قاطع و ارزان می­نگریست. برخلاف ژوزف استالین، خروشچف مصمم بود که نیروهای شوروی باید طرح‌های جنگ هسته‌ای تهاجمی مفصلی را به‌صورت گسترده توسعه دهند.41 وقتی رهبران شوروی شروع به کسب تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی متعلق به خود کردند، بر این باور بودند که طبیعتاً ارتباط کلی شرق- غرب نیروها که در آن تعادل کلی سودمندی تقریباً به‌صورت خودکار وجود دارد و «ازنظر علمی» اثرات روانی منسجمی ایجاد می­کند، تقویت می­شود، بنابراین نفوذ عملکردهای «جنگ طلبانه» در غرب را تحلیل برده و انگیزه آن‌ها را برای پذیرش مشروعیت کشورهای کمونیست اروپای مرکزی افزایش می­دهد و عموماً آن‌ها را برای سازگاری با مواضع شوروی متقاعد می­کند.42 اما شوروی هنوز به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به‌عنوان تسلیحات کشتارجمعی و احتمالاً انگیزه­ای برای ترقی نگاه می­کرد که نمی­توان آن را دقیقاً بر ضد اهداف نظامی جدای از جمعیت غیرنظامی بکار برد و احتمالاً در هیچ جنگ هسته‌ای محدودی استفاده از آن با مانعی مواجه نمی­شود. کارشناسان شوروی به‌جای کاهش نیاز به نیروی انسانی، استدلال می‌کردند که میزان فرسایش بالایی که مبادلات هسته‌ای به وجود می­آورد، حتی مستلزم نیروهای متعارف بیشتری به‌عنوان جایگزین و ذخیره نیز هست. علیرغم تعهد تکراری تشریفاتی شوروی، «تفکر استراتژیک شوروی تأکید بسیار بر پیش‌دستی داشت؛ و درصورتی‌که اتحاد جماهیر شوروی مطمئن می‌شد که دشمن قصد حمله دارد، نخست دست به حمله می­زد تا نیروهای دشمن را در هم شکند.»43 رشد تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ناتو باعث نشد که ستاد ارتش شوروی اعتقاد راسخ خود را مبنی بر این‌که تنها یک تهاجم نظامی بی­رحمانه می­تواند پیروزی شوروی را تضمین کند کنار بگذارد. افشاء صورت گرفته پس از سقوط کمونیسم، رزمایش­های پیمان ورشو و دکترین نشان می­دهد که مارشال­های شوروی در حالتی از «رومانتیزم هسته‌ای» گرفتار شده بودند،44 که به‌طور مداوم بر اساس مفروضاتی دست به برنامه­ریزی می­زدند که حملات هسته‌ای اولیه (اما آن‌ها هرگز حتی در نزد خود نیز تأکیدی بر پیش‌دستی بر حمله نداشتند) به موشک­های میان برد و تسلیحات تاکتیکی، همراه با حمله هوایی متعارف گسترده و تهاجمات زرهی، تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ناتو را بی­اثر ساخته، انسجام این پیمان را در هم می­شکند و نیروهای پیمان ورشو را قبل از اینکه آمریکا­یی­ها بتوانند نیروهای کافی برای متوقف کردن آن‌ها اعزام کنند، به کانال منتقل می­کند. در نگاه به گذشته چنین چیزی توهم به نظر می­آید. درحالی‌که تأکید بر گزینه هسته‌ای بعدها به نفع پیشرفت­های متعارف سریع فلج‌کننده کمتر شد، اما تا سال 1987 پیمان ورشو دکترین نظامی را اتخاذ نکرده بود که در آن به‌وضوح گزینه حمله هسته‌ای جمع­بندی شده باشد.45

پیامدهای استفاده کامل از توان هسته‌ای تاکتیکی پیش‌بینی‌شده در طی جنگ سرد در اروپا

روزنامه­های آرشیو نظامی آلمان شرقی که فرمان پس از رزمایش بوریا در اکتبر 1961 را مستندسازی کرده­اند، مقیاس بزرگ، سرعت و تخریب جنگ هسته‌ای پیش‌بینی‌شده را نشان می­دهند. این نخستین فرمان عمده پس از رزمایش است که تحت شرایط هسته‌ای صورت گرفته و با کتاب مرجع پرنفوذ «استراتژی نظامی» که در سال 1962 توسط مارشال وی. دی. سوکولوفسکی منتشر شد نیز مطابقت دارد. مقامات پیمان ورشو سناریوی تمرینی را بر اساس این مفروضات به امضاء رساندند که بر اساس آن اگر اتحاد جماهیر شوروی پیمان صلح تهدیدآمیز خورشچف را با جمهوری دمکراتیک آلمان (GDR) امضاء کند، وضعیت ویژه برلین خاتمه می­یابد، ناتو برای پیشرفت برلین غربی تلاش می­کند و هنگامی که با مانعی از سوی طرف مقابل مواجه شد، نخستین حمله هسته‌ای صورت می­گیرد. پس از آن، حملات تلافی­جویانه همه‌جانبه پیمان ورشو ایجاد تعادل مطلوبی میان نیروها را دنبال خواهد کرد. محاسبات عملیاتی شوروی از نتایج بکارگیری تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به صورت ترسناکی شبیه به محاسبات تمرین­های قبلی ناتو بود. در سناریوی تمرین «بوریا» تعداد نیروهای پیمان ورشو بیش از یک میلیون نفر با بیش از 350 مورد SCUD و راه انداز FROg، 1500 هواپیمای جنگنده و 1000 بمب­افکن و جنگنده بمب­افکن فرض شده بود. از میان این هواپیماها، 100 هواپیما از قابلیت هسته‌ای برخوردار بودند. به هنگام آغاز جنگ، نیروی ناتو از 682000 سرباز، اعم از سربازان مسئول شلیک 300 عراده توپ با قابلیت هسته‌ای و 334 موشک (آنست جونز، لاکروسس، سرجوخه، گروهبان و Redstones)؛ نیروهای هوایی مشتمل بر 1314 جنگنده، 1550 بمب­افکن و جنگنده بمب افکن (800 مورد با قابلیت هسته‌ای، با 36 موشک کروز هسته‌ای پرتابی از هواپیما) برخوردار بود. چنین فرض می­شد که بیش از 2200 سلاح هسته‌ای، 1000 مورد توسط شوروی و 1200 مورد از سوی ناتو بکار گرفته شود که البته وزن کل آنها بر حسب تن تقریباً با یکدیگر برابر خواهد بود.46 آنچه در اینجا نقل قول شده، تصویر ماتیاس اوهل از افشاء نتایج وحشتناک سلسله عملیات­ها است:

«نیروهای پیمان ورشو در نخستین حمله هسته‌ای «استراتژیک» خود به مجموع 1200 هدف ثابت ناتو (422 هدف در آلمان غربی) در طی 30 دقیقه با حدود 400 حمله هسته‌ای به اهداف متحرکی مانند تجمع سربازان یا تسلیحات هسته‌ای حمله خواهند کرد. رهبری سیاسی و نظامی جمهوری فدرال در طی 8 تا 10 روز از کار می­افتد. هفتاد درصد تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی و نود درصد ایستگاه­های رادار و فرودگاه­های آلمان غربی بلافاصله از بین خواهد رفت. تسلیحات هسته‌ای 40% سربازانی را که بر ضد نیروهای مهاجم بکار گرفته شده­اند از بین می­برد یا معلول می­سازد. خسارات وارده به تسلیحات و تجهیزات تا 60% خواهد بود. ناتو 68 انفجار سطحی ناشی از بکارگیری سلاح­های هسته‌ای در پشت خطوط پیمان ورشو برای ممانعت از ذخایر استراتژیک انجام می­دهد. به طور کلی، 140000 کیلومتر مربع دچار تشعشعات رادیو اکتیوی به میزان دست کم 100 رونتگن بر ساعت خواهد شد. تعداد زیادی از شهروندان کشته شده، زخمی­ها و بیماران ناشی از تشعشعات، خدمات پزشکی نظامی و غیر نظامی را با مشکلات لاینحلی مواجه خواهد ساخت. با اینحال، پس از این تبادل حملات اولیه قطعی، سربازان پیمان ورشو به پاریس هجوم برده و در عرض 10 روز به شهر کاله دست پیدا خواهند کرد.»47

عملیات اسنوکت (snowcat)

در ناتو نیز احتمالاً محاسبات عملیاتی مشابهی صورت گرفته بود، اما هیچ محاسبه­ای از تلفات سناریوی دقیق محرمانه­ وجود نداشت. با اینحال، این امکان وجود داشت که از سناریوی عملیات­های هوایی شدید در آغاز جنگ هسته‌ای در اروپا، شاخصی از میزان خسارتی که به همین صورت فوق­العاده بالا پیش­بینی می­شد را به دست آورد که نیازمند هماهنگی هواپیمای غیر هسته‌ای این پیمان در سراسر این نمایش بود. این شاخص اسنو کت را تعیین می­کرد: «پشتیبانی از عملیات­های هسته‌ای از طریق حملات متعارف». البته قابلیت­های هسته‌ای تاکتیکی و متعارف هوایی دریایی نیز باید مد نظر قرار می­گرفت. (طرح اسنو کت هنوز هم وجود دارد، اما جزئیات آن طبقه­بندی شده و احتمالاً اکنون بر اساس مقیاس بسیار کوچکتری برنامه­ریزی شده است.) پیروزی در تبادل هسته‌ای اولیه در اسنو کت بر دفاع هوایی از قلمرو کشور اولویت داشت، به صورتی که به طور مثال انتظار می­رفت جنگنده بمب افکن­های غیر هسته‌ای نروژ برای حمله به سیستم­های کنترل هوایی دشمن در سراسر قسمت شمالی پیمان ورشو متوقف شوند به صورتی که به حملات هسته‌ای ناتو کمک کنند، هر چند مأموریت­های اسنو کت در اوایل دهه 60 به صورت محرمانه به شکل «حرکت انتحاری» فرمانده کل نیروهای متحد در اروپای شمالی پیش­بینی می­شد (CINCNORTH).48

فرماندهی هسته‌ای و آشوب­های ارتباطی

به دلیل ترس بسیار از شناسایی فوری و شناسایی موقعیت از سوی جهت­یاب­های دشمن و اثرات گسترده پالس­های الکترومغناطیس (EMP) پس از انفجارهای هسته‌ای که ارتباطات را در یک ناحیه وسیع به خطر می­انداخت، مشکلات ارتباطی نیز به دشواری­های دو طرف جنگ هسته‌ای می­افزود. تمام اینها در درخواست­هایی برای انتشار هسته‌ای و ترتیباتی برای توزیع امن و محول کردن امور به شکل کنترل شده مداخله ایجاد می­کرد. حتی در سال 1987 نیز ناتو «از ارائه یک سیستم فراگیر که بتواند C3 متعارف و هسته‌ای را در هم ادغام کرده و مقرهای عمده، مقامات سیاسی مسئول و فرماندهان نظامی مرتبط را دست کم تا سطح تقسیمات پایین به هم پیوند زند، ناتوان بود.»49 احتمال چندانی وجود نداشت که در پیمان ورشو فرمان و کنترل باز هم بتواند در شرایط هسته‌ای کارآمد عمل کند (به استثناء ارتباطاتی که استانداردتر شده بودند)، اما از آنجا که کارخانه­های آنها بر حرکت تهاجمی سریعی متکی بودند، موانع فیزیکی ایجاد شده به دلیل حملات هسته‌ای حتی قابل ملاحظه­تر نیز بود.

تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در بحران­های اتمی اولیه

اکنون می­توان تأثیر تهدید به استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی یا کمبود آن را در برخی بحران­های هسته‌ای که به خصومت­های اولیه جنگ سرد مربوط هستند دنبال کرد. در سال 1954 فرانسوی­ها به صورت محرمانه و بسیار دیر از ایالات‌متحده درخواست کردند تا برای نجات «دین بین فو» در ویتنام دست به حمله­ای بزند که در آن از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی استفاده شود که البته چنین درخواستی از سوی آمریکائیها رد شد.50 دولت آیزنهاور بعداً در طی سالهای 55-1954، آشکارا و به صورت مخاطره­آمیز، تهدید کرد در صورتی که جزایر چینی «کوئموری» یا «ماتسو» که تحت امر ناسیونالیست­ها قرار داشت، مورد تاخت و تاز چین کمونیست قرار گیرد از این تسلیحات استفاده خواهد کرد و دوباره در سال 1958 به منظور جلوگیری از هر گونه حمله به تایوان تهدید به استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی را مطرح کرد.51

جمهوری دموکراتیک خلق کره (DPRK) پس از سال 1953 هیچ توان هسته‌ای یا تعهد هسته‌ای متحد محکمی برای پشتیبانی از تهاجم جدید بر ضد خود نداشت، اما سطح خصومت در حد بالایی باقی ماند و حدود سالهای 58-1957، تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ایالات‌متحده به جمهوری کره (ROK) ارائه شد. پیشرفتی که مانند پیشرفت اروپا، در پیش گرفته شده بود، بخشی از توسعه رو به جلوی جهانی تسلیحات هسته‌ای بود که بر دکترین حاوی ارتباطاتی وسیع دلالت داشت. در انتهای دهه 60 میلادی، تعداد تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی جمهوری خلق کره به حدود 900 مورد رسیده بود، از جمله 100 موشک لانس زمین به زمین، در کنار 100000 سرباز ایالات‌متحده. در ملاحظات گزارش شده به استفاده از توان هسته‌ای در مقابل کره، چین و روسیه اشاره شده بود. بر طبق گفته پیتر هایز:

«در بیشتر سال­های جنگ سرد، استقرار تجهیزات هسته‌ای در کره جنوبی در وهله اول با هدف بلوک شوروی- چین به عنوان مجموعه واحدی از اهداف در دهه شصت انجام می­شد و بعد از آن با عمیق شدن خصومت­های شوروی و چین... این تسلیحات در درجه اول با هدف اتحاد جماهیر شوروی سابق و فقط در درجه دوم بر ضد کره شمالی استقرار می‌یافت.»52

در طی بحران برلین در سال 1961، رئیس جمهور جان کندی هموطنان خود را به مد نظر قرار دادن کارهایی که در صورت حمله هسته‌ای باید برای حفاظت از خانواده­های خود انجام می­دادند فراخواند و افزایش قابل ملاحظه بودجه دفاعی ایالات‌متحده و فراخوان نیروهای وظیفه ذخیره را اعلام کرد.53 گزارش­های جاسوسی که از پلیس مخفی روسیه (KGB) به خروشچف می­رسید این اخطار عمومی را تقویت می­کرد. این گزارش­ها به این نکته اشاره داشتند که اگر مسیرهای دسترسی به برلین مسدود شود، متحدان ناتو واکنش شدیدی از خود نشان خواهند داد و اقدامات اقتصادی و نظامی را به کار می‌گیرند «که ممکن است امنیت اتحاد جماهیر شوروی را به خطر بیاندازد.»54 گزارشی از سرویس جاسوسی آلمان شرقی اطلاعات دقیق­تر و هشدار دهنده­تری در بر داشت. بر طبق این گزارش در صورتی که نیروهای متعارف موفق به ارائه گزارش مسیرهای دسترسی به برلین غربی نشوند، ناتو از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی استفاده خواهد کرد.55 به نظر می­رسید این امر بازتابی از بحث­های میان مقامات سه قدرت اشغالگر است که گر چه تا آن زمان در یک طرح نظامی تبلور نیافته بود، اما کاملاً همسو با احساسات کندی بود.56 به نظر می­رسید افشاء مباحثات ناتو درباره استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در بحران­های محدود ارضی، مشتمل بر موضع بسیار نمادینی بود که با اعتبار رئیس جمهور ایالات‌متحده پیوند خورده، اثر جدی و تثبیت کننده­ای داشت. هر چند در آگوست 1961 نیروهای شوروی به طور متناوب اتوبان­های منتهی به برلین را مسدود کرده بودند 57، اما وقتی خروشچف از والتر اولبریخت، رهبر جمهوری دمکراتیک آلمان، در ساخت دیوار برلین پشتیبانی کرد، اولتیماتومی به متحدان به نشانه تهدیدی برای صلح با این کشور داده و به وضعیت خاص برلین خاتمه داد. با اینحال، تأثیر تثبیت کننده شفاف­سازی ناخواسته نیروگاه­های هسته‌ای ناتو و اعزام شبکه­های جاسوسی به کشورهای عضو پیمان ورشو به صورت متناقضی سال­ها ادامه یافت.

در سپتامبر 1962 خروشچف 80 موشک کروز هسته‌ای F KR1 و یک موشک ضد کشتی با برد 150 کیلومتر، 9 کلاهک برای موشک­های جنگی فراگ/ لونار، به اضافه شش بمب اتمی برای 28 بمب­افکن­های ایلیوشین کوتاه برد برای پشتیبانی از 40 موشک بالستیک استراتژیک میان برد را که قبل از آن به صورت محرمانه به کوبا معرفی شده بود به کوبا فرستاد. به نظر می­رسید هدف نظامی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی حمله به نیروهای احتمالاً مهاجم ایالات‌متحده بود یا همچنان که بحران عمق بیشتری می­یافت، حمله به ایستگاه دریایی ایالات‌متحده در گوآنتانامو بوده باشد. در آن زمان نه خبری درباره تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی اعلام شد و نه توسط سرویس جاسوسی ایالات‌متحده ردیابی گردیدند، در نتیجه وقتی وزیر دفاع سابق، رابرت مک نامارا، چندین دهه بعد درباره استقرار این تسلیحات سخن گفت واکنش­های حیرت­زده­ای را در پی داشت که اگر نیروهای ایالات‌متحده تحت حمله تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی قرار می­گرفتند، نتیجه احتمالی آن وقوع جنگ هسته‌ای فراگیری بود. از سوی ستاد ارتش شوروی به ژنرال عیسی پلییف، فرمانده ارشد شوروی در کوبا، اجازه انتشار اطلاعات داده نشده بود58، اما معلوم نیست که آیا به آنها یا به او درباره راه‌اندازی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در صورت مواجهه با حمله آمریکائیها دستوری داده شده بود یا خیر، هر چند فرض بر این بود که توان هسته‌ای شوروی با تمام قدرت خود باز هم در رتبه پایینتری نسبت به غرب قرار می­گرفت. با این وجود، تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی همچنان محرمانه نگه داشته شدند که این امر احتمالاً به دلیل ماهیت به شدت مخفیانه استقرار این تسلیحات و نیز محروم ساختن شوروی از ایجاد هر گونه اثر بازدارنده در حفاظت از قلمرو خود بود. علیرغم تضمین خروشچف مبنی بر این که تمام تسلیحات هسته‌ای در نوامبر از کوبا بیرون برده شده­اند، اما تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی تا اوایل دسامبر همچنان در کوبا باقی ماندند. «اگر سرویس­های جاسوسی ایالات‌متحده از این فریب جدید پرده بر می­داشتند، احتمال می­رفت در میانه فشار سخت برای تهاجم دوباره، بحران از سر گرفته شود.»59

این واقعه همچنین دشواری بسیار زیاد ردیابی تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی (و در نتیجه اثبات وجود آنها) را حتی در طی شدیدترین نظارت­های محلی مورد تأکید قرار می­داد. روسیه تا آن زمان بارها بر مخالفت با استقرار تسلیحات هسته‌ای هر کشوری در خاک سایر کشورها تأکید کرده بود. به صورت بالقوه جدی­ترین شکست مدیریت بحران در مسئله کوبا اصابت بمب­های خرج عمیق[3] غیر مجاز ایالات‌متحده به زیر دریایی­های شوروی در نزدیکی خط مرزی بود. آمریکائیها نمی‌دانستند که این زیر دریایی­ها از داخل مجهز به اژدرهای هسته‌ای اند و مجوز مشروط برای استفاده از آنها وجود دارد. این امر بعدها فاش شد، اما اگر میانجیگری شخصی قوی کاپیتان دوم واسیلی آرخیپف، فرمانده B59 نبود ممکن بود از اژدر هسته‌ای بر ضد واحد تخریبگر آمریکایی استفاده شود.60 در اوج بحران کوبا، در 27 اکتبر 1962، یکی از هواپیماهای شناسایی U-2 ایالات‌متحده به صورت اتفاقی از آلاسکا وارد محدوده هوایی شوروی بر فراز شبه جزیره چوکوتوفسکی شد و با ارسال پیامهای رادیویی درخواست کمک کرد. یک هواپیمای AF f-102 ایالات‌متحده، مسلح به موشک هوا به هوای هسته‌ای،61 از آلاسکا به زحمت پرواز کرده و بر فراز دریای برینگ قرار گرفت و در عین حال میگ‌های شوروی برای جلوگیری از ورود U-2 به محدوده هوایی خود به پرواز درآمدند. خوشبختانه، طوری عمل شد که این هواپیما بدون اینکه هدف گلوله­ای قرار گیرد از حریم شوروی خارج شود.62 در این سه مورد بسیار متفاوت، نزدیک بود که تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به صورت غیرمجاز یا غیر منتظره در موقعیت­هایی با حرکت سریع، پیش­بینی نشده، برنامه­ریزی نشده و بی سابقه بکار گرفته شوند. استفاده از این تسلیحات طرف مقابل را شگفت­زده می­کرد و کنترل مرکزی سختی را که واشنگتن و مسکو تلاش می­کردند در طی بحران کوبا تمرین کنند تهدید می­کرد.

استقرارات هسته‌ای تاکتیکی خارج از منطقه بریتانیا

در کنار ایالات‌متحده، بریتانیا نیز عوامل بازدارنده هسته‌ای گسترده­ای را از سال 1955 تا 1979 از طرف سازمان پیمان مرکزی (سنتو) فراهم کرد که خاورمیانه را در بر می­گرفت. مأموریت­هایی به هواپیمای کانبرا و بعدها ولکان متعلق به نیروی هوایی خاور نزدیک بریتانیا، مجهز به ردبرد[4] و بعدها مجهز به بمب­های WE177 که از حدود سال 1961 تا 1975 در مناطق پایگاه قدرتمندی در قبرس مستقر بود، محول گردید که در وهله اول در جمهوری­های آسیای مرکزی اتحاد جماهیر شوروی انجام می­شد.

ترتیبات مشابهی نیز برای خاور دور اتخاذ گردید. هواپیماهای کانبرا با ردبردهای (بعدها WE177 ها) نیروی هوایی شرق دور بریتانیا از اوایل دهه 60 تا زمان خروج بریتانیا از شرق سوئز در سال­های 71-1970 در تانگای سنگاپور مستقر شدند. وظیفه این هواپیماها پشتیبانی از سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی SEATO، 77-1954) و در وهله اول در مقابل تهاجم احتمالی از سوی چینی­ها بود. در اکتبر 1963، با تشدید درگیری دوم میان هند و چین، آمریکائیها از بریتانیا خواستند «به هدف­هایی در برمه، بخش­های مجاور چین و هاینان حمله کند.» هواپیماهای نیروی دریایی که از بریتانیا به اقیانوس هند حمل می­شدند به طور کامل در برنامه­ریزی حمله هسته‌ای ادغام شده بودند.63 این استقرارات هسته‌ای در آن زمان به صورت محرمانه و دور از چشم دولت قبرس و سنگاپور نگهداری می­شد.64

  1. 1967- 1963. ظهور تردیدهایی در خصوص تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی- اعلام واکنش انعطاف­پذیر

 

 

 

در طی دهه 50 میلادی، تردیدها نسبت به اتکاء به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به تدریج افزایش می­یافت. سربازان، مقامات و استراتژیست­های غیر نظامی به صورت فزاینده­ای اعتبار استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی و عملی بودن نظریه­هایی که در جنگ­های تدریجی یا محدود بر آنها متکی بود را زیر سؤال می­بردند.65 در سال 1957، پس از رزمایش­هایی همچون ساگبروش، ارتش ایالات‌متحده به این نتیجه رسید که دفاع با استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی برای دفاع مفید نیست. علاوه بر این، ناتو در سال 1955 رزمایش کارته بلنش[5] و در سال 1957 رزمایش لیون نویر[6] را انجام داده بود که تأیید می­کرد آلمان حتی پس از استفاده محدود نامحتمل از تسلیحات هسته‌ای به دلیل اثرات ناشی از انفجار و تشعشعات رادیواکتیو از بین خواهد رفت. تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی ناتو منشأ اضطرابی برای بخش‌های قابل ملاحظه­ای از افکار عمومی غرب گردید و این امر تا حدی به این دلیل بود که نتایج حاصل از این رزمایش­ها به فضای عمومی غرب درز کرده بود.

در طی دهه 1960، در طی مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ایالات‌متحده، کندی در خصوص انعطاف­ناپذیری و پذیرش ریسک اقدامات تلافی جویانه گسترده از آیزنهاور انتقاد کرد. کندی از تمایل به هزینه بیشتر ناتو در زمینه تسلیحات متعارف برای ایجاد ثبات استراتژیک سخن گفت. مک نامارا نیز بازدیدهای مکرری از ناتو داشت تا کشورهای عضو را به افزایش نیروهای متعارف تا سطوح معتبرتری متقاعد سازد، به صورتی که از توسل اولیه به تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی اجتناب کرده و بازدارندگی کلی تقویت گردد. او تأکید داشت که باید گزینه­های هسته‌ای، آتش بس و زمان چانه­زنی به رئیس جمهور ارائه گردد.66 اما پیام او مورد استقبال قرار نگرفت چون رئیس جمهور را به هزینه بیشتر فراخوانده و ممکن بود به عنوان پیش درآمدی بر جدایی ایالات‌متحده از هم­پیمانانش تفسیر شود. مذاکرات ناتو در این دوره به طور خاصی آشفته­کننده بودند، چون وزارت امور خارجه در مقابل مخالفت روسیه و فرانسه تا سال 1965 همچنان بر اعمال طرح پیشنهادی امیدوار کننده خود یعنی «نیروی هسته‌ای چند جانبه» پافشاری می­کرد. گرایش بسیار متفاوت رئیس جمهور فرانسه، شارل دوگل، در قبال استراتژی هسته‌ای مشکلاتی را در اجماع بین کشورهای عضو ناتو به وجود می­آورد و در سال 1966 خروج فرانسه را از ساختار نظامی یکپارچه و برنامه مشترک هسته‌ای اعلام کرد.

با پافشاری مک نامارا بر کنترل متمرکز، مذاکرات ابتدایی محدود گسترش تسلیحات هسته‌ای برای تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی مستقر در پشت خط مقدم[7] و در معرض آسیب  خط مقدم ایالات‌متحده که به نظر می­رسید در انتهای دهه 1950 مجاز اعلام شدند، روند معکوسی پیدا کرد. ایالات‌متحده نیز به روش مشابهی شروع به اعمال تلاش­های بیشتر برای اطمینان از کدگذاری امن در ارتباطات اقدام مجاز (PAL ها) کرد تا مطمئن شود تمام تسلیحات هسته‌ای ایالات‌متحده در سراسر کشورهای عضو این پیمان با کدگذاری مربوطه تطبیق می­کند.67 (از حدود 50 سال پس از ابتکار تکنیکی دیگر که تا به حال به توسعه ارتباطات اقدام مجاز اختصاص داده شده، این تردید وجود دارد که آیا B-61 ها را که به عنوان تنها تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی باقیمانده ایالات‌متحده به صورت گسترده دوباره به کار گرفته شده و طراحی گردیده است را می­توان در صورت حمله تروریستها یا نیروهای ویژه منفجر کرد یا خیر.)

واکنش انعطاف­پذیر: MC 14/3

پذیرش نهایی مصالحه بر سر واکنش انعطاف­پذیری در سال 1967 به اندازه تلاش برای ایجاد یک ابهام خلاقانه که نهایتاً با به میدان فرستادن سطوح معتبری از نیروهای متعارفی که ناتو را قادر به واکنش نسبت به هر حمله­ در یک سطح سنجیده و مناسب می­ساختند برای بالا بردن آستانه جنگ هسته‌ای اهمیت داشت. گر چه ناتو دیگر برای استفاده از تسلیحات هسته‌ای خود در جنگ برنامه­ریزی نکرد، اما برای خاتمه دادن به جنگ این برنامه­ریزی همچنان ادامه داشت. هدف این بود که حمله را متوجه رهبری شوروی کنند تا وخامت اوضاع آنها را وادار به توقف حملات نماید. ابهام، ماهیت واکنش انعطاف­پذیر است: بدون آن، احتمال کمی وجود داشت که ناتو در دوران صلح بر سر نقش و زمان­بندی استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی به توافق برسد. در اینجا، سر مایکل کوئین تاکتیک ابهام تعمدی را چنین توصیف می­کند:

«گفتگوهای عمومی ناتو چنان به دقت بیان می­گردید که شوروی بتواند از آن استفاده کند... ما دقیقاً باور داشتیم که سرویس جاسوسی شوروی نکات بحث و گفتگوهای مربوط به خط مشی این پیمان را که در پشت درهای بسته اتفاق می‌افتد به چنگ می­آورد، بنابراین سعی می­کردیم از انتقال دو پیام کلیدی به مسکو مطمئن شویم- نخست اینکه ناتو با مسایل دشواری در استفاده از تسلیحات هسته‌ای مواجه است و دوم اینکه ناتو دست به اقدام شتابزده و تحریک­آمیز نخواهد زد.»68

ژنرال هانس استینینگ وون ساندرارت، فرمانده جبهه مرکزی ناتو اظهار داشت: «ما از یک مزیت بزرگ برخوردار هستیم... ستاد مشترک ارتش شوروی علیرغم تمام شناختی که از ناتو دارد، هرگز از شرایط دقیقی که تحت آن «به سراغ تسلیحات هسته‌ای خواهیم رفت» مطمئن نیست و این بنا به این دلیل ساده­ است که خود اعضاء ناتو هم دقیقاً نمی‌دانند] در چه شرایطی دست به اقدام خواهند زد»69 این فرمول­بندی رسمی معمولی بر آن بود که ناتو تا حد امکان از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی استفاده نخواهد کرد، اما در صورت لزوم در اولین زمان ممکن آنها را به کار خواهد بست.»70 این بازدارندگی بود که در حد پیش فرض طراحی شده.71

[1] - delivery system

[2] - تغییرات زمانی دوره­ای به دوره دیگر به صورت تدریجی صورت می­گیرد. مترجم

[3] - depth charging، بمب­هایی که در عمق دریا شلیک شده و منفجر می­شوند. (مترجم)

[4] - Red Beard، نخستین تسلیحات تاکتیکی بریتانیا (مترجم)

[5] - Carte Blanche

[6] - Lion Noire

[7] - forward-deployed

Reviews

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی و ناتو”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *