دانشنامه جغرافیای شهری در آینه ادب پارسی

کتاب های مرتبط

مقدمه

در این بخش به ارائه­ی اطلاعاتی پیرامون شهرها -شهرهایی که در کتاب­های موردمطالعه نامشان ذکرشده است– می­پردازیم. این اطلاعات در دو بخش  دیروز و امروز  ارائه شده است که به ترتیب شامل اطلاعاتی از گذشته و امروزِ این شهرها است. منابع ما در قسمت دیروز؛ کتاب‎های ارزشمندی در علم جغرافیا هستند که از تاراج زمان در امان مانده­اند. این کتاب­ها متعلق به دوران شکوفایی ایران بعد از اسلام است. «قرن چهارم و نیمه‎ی اول قرن پنجم هجری؛ مهم­ترین دوره از ادوار تمدن اسلامی ایران و از جهات مختلف قابل‌توجه و مطالعه است. این عصر که باید آن­ را عصر تمدن اسلامی ایران دانست؛ دوره­ی استحصال ایرانیان از کوشش­های متمادی خود در قرن دوم و سوم برای بازیافتن استقلال کامل، دوره­ی بهره­برداری آنان از تلاش­های علمی و ادبی برای داشتن حکما و علما و ادبای درجه­ی اول و دوره­ی شکفتگی نثر و نظم فارسی است.»[1]

از قدیمی­ترین کتاب­های این دوره در علم جغرافیا؛ کتاب المسالک و الممالک به زبان عربی از  ابواسحق ابراهیم ابن محمد فارسی معروف به  استخری (تاریخ وفات: ۳۳۶ خورشیدی) از جغرافی­دانان و نقشه‌کشان برجسته­ی ایرانی در سده­ی چهار هجری قمری است. نام «استخری» برگرفته از نام شهر باستانی استخر در استان فارس است. در این کتاب که به معنای «راه­ها و ایالت­ها» است، مؤلف به کتاب صورالاقالیم ابوزید بلخی نظر داشته است.

کتاب دیگر؛ «کتاب گران­قدر اشکال­العالم تألیف ابوالقاسم بن احمد جیهانی، نه‌تنها از امهات کتب جغرافیایی کشورهای اسلامی است که در نیمه­ی دوم قرن چهارم هجری تحریر یافته، بلکه نخستین مجموعه­ای است که محققی آگاه و دانا و ایرانی­تبار از آداب‌ورسوم و امور اجتماعی و اقتصادی به‌ویژه اوضاع جغرافیایی سرزمین­های اسلامی فراهم آورده است.»[2]

با به دست آمدن «ترجمه­ی فارسی اشکال­العالم جیهانی معلوم می­شود که استخری نه‌تنها مطالب خود را از صورالاقالیم ابوزید بلخی گرفته است، بلکه مطالب اشکال­العالم تألیف جیهانی را که تا ربیع‌الثانی 367 در وزارت بوده است نیز عیناً بی هیچ­گونه تصرفی در کتاب خود آورده است؛ و حتی آنچه را که وی به چشم خود دیده به خویشتن نسبت داده است.»[3]

به همین دلیل از بین دو کتاب اخیر به اشکال­العالم مراجعه کردم و آوردن اطلاعات کتاب المسالک و الممالک را تکراری بیش ندیدم.

کتاب دیگری که حاوی اطلاعات ارزشمند درباره­ی خراسان و ماوراءالنهر است؛ کتابی است به نام حدودالعالم من المشرق الی المغرب. حدودالعالم بنا به یافته‌های امروزی؛ نخستین کتاب جغرافیا به زبان فارسی است. این کتاب در رابطه با شکل و موقعیت کره زمین و جغرافیای عمومی به‎ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. نام مؤلف کتاب معلوم نیست اما برخی آن را به ابویوسف پیشاوری نسبت داده‌اند. اطلاعات این کتاب، دقیق و نثر آن ساده و روان است.

آثاری که تاکنون از آن­ها نام‌برده شد، مربوط به قرن چهار و اوایل قرن پنج است. اما هدفی که این پژوهش دنبال می­کند نشان دادن سیر تحول شهرها و هم­چنین آثار جغرافیایی در طول تاریخ است و به همین دلیل آخرین کتابی که از آن بهره می­بریم کتاب نزهةالقلوب اثر حمدالله مستوفی قزوینی است. وی از خاندان مستوفیان قزوین است که مدت­ها متصدی حکومت آن شهر بودند. پدر حمدالله و نیز خود او با عنوان «مستوفی» در دستگاه ایلخانان خدمت می‎کردند. در این اثر «مؤلف ضمن ذکر ناحیت­ها و شهرهای ایران، پاره­ای آگاهی­های مربوط به زمان خود را نیز در آن­ها آورده است.»[4]

در شرح برخی از شهرها از شرح ابیات نامه­ی باستان بهره گرفته­ام، که در آن صورت اطلاعات ارائه شده دارای دو بخش دیروز و امروز نیست.

 

■ شهر

در این بخش به ارائه­ی اطلاعاتی پیرامون شهرها -شهرهایی که در کتاب­های مورد مطالعه نام­شان ذکر شده است– می­پردازیم. این اطلاعات در دو بخش  دیروز و امروز  ارائه شده است که به ترتیب شامل اطلاعاتی از گذشته و امروزِ این شهرها است. منابع ما در قسمت دیروز؛ کتاب‎های ارزشمندی در علم جغرافیا هستند که از تاراج زمان در امان مانده­اند. این کتاب­ها متعلق به دوران شکوفایی ایران بعد از اسلام است. «قرن چهارم و نیمه‎ی اول قرن پنجم هجری؛ مهم­ترین دوره از ادوار تمدن اسلامی ایران و از جهات مختلف قابل توجه و مطالعه است. این عصر که باید آن­ را عصر تمدن اسلامی ایران دانست؛ دوره­ی استحصال ایرانیان از کوشش­های متمادی خود در قرن دوم و سوم برای بازیافتن استقلال کامل، دوره­ی بهره­برداری آنان از تلاش­های علمی و ادبی برای داشتن حکما و علما و ادبای درجه­ی اول و دوره­ی شکفتگی نثر و نظم فارسی است.»[5]

از قدیمی­ترین کتاب­های این دوره در علم جغرافیا؛ کتاب المسالک و الممالک به زبان عربی از  ابواسحق ابراهیم ابن محمد فارسی معروف به  استخری (تاریخ وفات: ۳۳۶ خورشیدی) از جغرافی­دانان و نقشه‌کشان برجسته­ی ایرانی در سده­ی چهار هجری قمری است. نام «استخری» برگرفته از نام شهر باستانی استخر در استان فارس می‌باشد. در این کتاب که به معنای «راه­ها و ایالت­ها» است، مؤلف به کتاب صورالاقالیم ابوزید بلخی نظر داشته است.

کتاب دیگر؛ «کتاب گران­قدر اشکال­العالم تألیف ابوالقاسم بن احمد جیهانی، نه تنها از امهات کتب جغرافیایی کشورهای اسلامی است که در نیمه­ی دوم قرن چهارم هجری تحریر یافته، بلکه نخستین مجموعه­ای است که محققی آگاه و دانا و ایرانی­تبار از آداب و رسوم و امور اجتماعی و اقتصادی به ویژه اوضاع جغرافیایی سرزمین­های اسلامی فراهم آورده است.»[6]

با به دست آمدن «ترجمه­ی فارسی اشکال­العالم جیهانی معلوم می­شود که استخری نه تنها مطالب خود را از صورالاقالیم ابوزید بلخی گرفته است، بلکه مطالب اشکال­العالم تألیف جیهانی را که تا ربیع الثانی 367 در وزارت بوده است نیز عیناً بی هیچ­گونه تصرفی در کتاب خود آورده است؛ و حتی آن­چه را که وی به چشم خود دیده به خویشتن نسبت داده است.»[7]

به همین دلیل از بین دو کتاب اخیر به اشکال­العالم مراجعه کردم و آوردن اطلاعات کتاب المسالک و الممالک را تکراری بیش ندیدم.

کتاب دیگری که حاوی اطلاعات ارزشمند درباره­ی خراسان و ماوراءالنهر است؛ کتابی است به نام حدودالعالم من المشرق الی المغرب. حدودالعالم بنا به یافته‌های امروزی؛ نخستین کتاب جغرافیا به زبان فارسی است. این کتاب در رابطه با شکل و موقعیت کره زمین و جغرافیای عمومی به‎ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. نام مؤلف کتاب معلوم نیست اما برخی آن را به ابویوسف پیشاوری نسبت داده‌اند. اطلاعات این کتاب، دقیق و نثر آن ساده و روان است.

آثاری که تا کنون از آن­ها نام برده شد، مربوط به قرن چهار و اوایل قرن پنج است. اما هدفی که این پژوهش دنبال می­کند نشان دادن سیر تحول شهرها و هم­چنین آثار جغرافیایی در طول تاریخ است و به همین دلیل آخرین کتابی که از آن بهره می­بریم کتاب نزهةالقلوب اثر حمدالله مستوفی قزوینی است. وی از خاندان مستوفیان قزوین است که مدت­ها متصدی حکومت آن شهر بودند. پدر حمدالله و نیز خود او با عنوان «مستوفی» در دستگاه ایلخانان خدمت می‎کردند. در این اثر «مؤلف ضمن ذکر ناحیت­ها و شهرهای ایران، پاره­ای آگاهی­های مربوط به زمان خود را نیز در آن­ها آورده است.»[8]

در شرح برخی از شهرها از شرح ابیات نامه­ی باستان بهره گرفته­ام، که در آن صورت اطلاعات ارائه شده دارای دو بخش دیروز و امروز نیست.

 

 

 

 

 

 

  • شهرها:

 

■ آبه (آوه)

دیروز:

ساوه، آوه، بوسننه، روده، شهرک­هایی­اند انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم [و] هوای درست و راه حجّاج خراسان. (حدودالعالم، ص 142)

مواضع آبه و اردان و الیشار و ... از مواضع آن – خرقانین - است. (نزهةالقلوب، ص 73)

امروز:

آوه، یا آبه، شهرکی کهن نزدیک ساوه بوده و اکنون شهری است از بخش مرکزی که در جنوب شهرستان ساوه در استان مرکزی ایران قرار دارد. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۵۵۸ نفر (۸۴۳ خانوار) است.

 

■ آذرآبادگان (آذربایجان)

دیروز:

اقلیم سیزدهم. ذکر ارمینه و ارّان و آذربایجان؛ ابتدا به ارّان و آذربایگان و مضاف آن کردیم و آن را تا ارمینه اقلیمی نام نهادیم. حدود آن و آن‌چه بدان محیط است بگوییم: از جانب مشرق جبال است و دیار دیالمه و شرق و دریای خزر و از جانب مغرب حدود آن از ارمن و الان و چیزی از حدود جزیره، از جانب شمال بعضی الان. (اشکال­العالم، ص139)

سه ناحیت­ است -آذرآبادگان، ارمینه و ارّان- به یکدیگر پیوسته و سوادهای ایشان به یکدیگر اندر شده و مشرق این ناحیت حدود گیلان است و جنوب وی حدود عراق است و مغرب وی حدود روم است و سریر و شمال وی حدود سریر است و خزران و این جای­ها بسیار نعمت‌ترین ناحیت­هاست اندر اسلام و ناحیتی­ است آبادان و با نعمت بسیار و آب­های روان و میوه­های نیکو و جایگاه بازرگانان و غازیان و غریبان بسیار از هر جایی و از وی رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه­های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا برده­ی رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد. (حدودالعالم، ص158)

آن نُه تومان است و بیست­ و هفت پاره. شهر اکثرش را هوا به سردی مایل است و اندکی معتدل بود. حدودش با ولایت عراق عجم و موغان و گرجستان و ارمن و کردستان پیوسته است. طولش از باکویه تا خلخال نود و پنج فرسنگ و عرض از باجروان تا کوه سینا پنجاه­ و پنج فرسنگ. دارالملک آذربایجان در ماقبل مراغه بوده است و اکنون شهر تبریز است و آن نزه­ترین و معظم­ترین بلاد ایران است. حقوق دیوانی آذربایجان در زمان سلاجقه و اتابکان قریب دو هزار تومان این زمان بوده است. (نزهةالقلوب، ص75)

امروز:

محدود است از شمال به­ رود ارس و از مغرب به ارمنستان و کردستان ترکیه و از جنوب به کردستان و خمسه و از مشرق به کوه­های طالش و مغان. سرزمین آذربایجان فلاتی مرتفع و کوهستانی است و بلندترین نقطه آن؛ قله­ی معروف به کوه نوح کوچک با ارتفاع 1500 گز است.  موقعیت جغرافیای آن در عرض شمالی از 36 تا 38 درجه و نیم و طول شرقی از 41 درجه و نیم تا 46 درجه و ربع و مساحت آن 104 هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن حدود دو میلیون نفر است.

اراضی آن عموماً حاصل­خیز و مشتمل بر مراتع سبز و خرم است و انواع حبوب و میوه­ها به خوبی و فراوانی در آن به عمل می­آید. مخصوصاً انگور آن به تنوع و وفور و خوبی مشهور است.
مهم­ترین کوه­های آذربایجان؛ سبلان و سهند و بلاد مشهور آن؛ تبریز و ماکو و مرند و خوی و سلماس و قراجه­داغ و اردبیل و خلخال و سراب و هشترود و مراغه و صاین­قلعه­ی افشار و ساوجبلاغ و ارومیه هستند.

زبان مردم آذربایجان؛ شعبه­ای از زبان فارسی موسوم به زبان آذری بوده است.
آذربایجان در این عصر به دو قسمت مستقل -شرقی و غربی- تقسیم شده است. مرکز آذربایجان غربی؛ شهر ارومیه است. دومین دریاچه­ی مهم و معتبر ایران در آذربایجان غربی واقع است و آن دریاچه­ی ارومیه می­باشد که آب آن مختلط با املاح بسیار است و غلظت و شوری و تلخی آن به­ حدی است که هیچ­گونه جانوری در آن نمی­تواند زیست کند.
آذربایجان از زلزله آسیب بسیار دیده و به‌ویژه شهر تبریز چند بار توسط زلزله خراب شده است و بدین سبب از آثار قدیمی در این سرزمین، جز اندکی بر جای نمانده است.

 

■ آمل

دیروز:

شهری­ست عظیم و قصبه­ی طبرستان است و او را شهرستانی­ست با خندق بی­ بارو و از گرد ربض وی است و مستقر ملوک طبرستان است و جای بازرگانان است و خواسته­ی بسیار است و اندر وی علما بسیاراند به هر علمی و آب­های روان است سخت بسیار و از وی جامه­ی کتان و دستار خیش و فرش طبری و حصیر طبری و چوب شمشاد خیزد کی به همه جهان جایی دیگر نبود و از وی ترنج و نارنج خیزد و گلیم سپیدگوش و گلیم زربافت و دستارچه­ی زربافت گوناگون و کیمخته خیزد و از وی آلت­های چوبین خیزد، چون کفچه و شانه و شانه­ی نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق و طیفوری و آنچ بدین ماند. (حدودالعالم، ص 145)

آمل از اقلیم چهارم باشد؛ طولش از جزایر خالدات فزک و عرض از خط استوا لول، طهمورث ساخت. شهری بزرگ است و هوایش به گرمی مایل و مجموع میوه­های سردسیری و گرم­سیری از لوز و جوز و انگور و خرما و نارنج و ترنج و لیمو و مرکب و غیره فراوان باشد و مشمومات به غایت خوب و فراوان چنان­چه اگر شهربند شود هیچ چیز از بیرون احتیاج نباشد. (نزهةالقلوب، ص 160)

 

امروز:

در مرکز استان مازندران قرار دارد و از شمال به شهرستان محمودآباد، از شمال شرق به شهرستان فریدون­کنار، از شرق به شهرستان بابل، از غرب به شهرستان نور و از جنوب به استان تهران محدود می‌شود. این شهرستان با جمعیتی برابر با ۳۷۰،۷۷۴ نفر (شهر آمل؛ ۲۷۱،۲۶۹نفر) و ۳۰،۷۴۴ کیلومتر مربع مساحت، دارای پنج شهر: آمل، رینه، گزنک، دابودشت و امامزاده عبدالله، و پنج بخش: مرکزی، لاریجان، دابودشت، دبشت‌سر و امامزاده عبدالله است.

شهر آمل واقع در جلگه مازندران و طرفین رود هراز با ارتفاع ۷۶ متر از سطح دریا در ۵۲ درجه و ۲۱ دقیقه طول شرقی و ۳۶ درجه و ۲۵ دقیقه عرض شمالی و در فاصله ۷۰ کیلومتری غرب ساری -مرکز استان-، ۱۸ کیلومتری جنوب دریای خزر و شش کیلومتری شمال دامنه کوه البرز و ۱۸۰ کیلومتری شمال شرقی تهران قرار دارد.

 

■ آموی

دیروز:

نام شهری در خراسان بزرگ و فرارود بوده است. این شهر که آمل و چهارجوی نیز نامیده می­شده است و در نزدیکی مرو و زَم جای داشته است، شهری آبادان بوده است که در آن همه­ راه­های خراسان که به شهرهای فرارود می­انجامیده­اند، به هم می­رسیده­اند. (نامه­ی باستان، جلد 8، ص 558)

امروز:

آمو. آمویه. آمون. آمل. نام شهری به دشت آموی به ساحل جیحون.

 

 

ابخاز

دیروز:

هوایش سرد است و حدود آن تا ولایت ارّان و ارمن و روم پیوسته است و حقوق دیوانی آن ولایت در عهد ملوک آن­جا قریب پانصد تومانِ این زمان حاصل شده و در این عهد صد و بیست تومان و دو هزار دینار است و دارالملک گرجستان و ابخاز شهر تفلیس است. (نزهةالقلوب، ص93)

 

امروز:

آبخاز یا آبخازیه که در فارسی به شکل ابخاز، ابخازیا و آبخازستان نیز نوشته شده است، سرزمینی در غرب قفقاز و کرانه­ی شرقی دریای شرقی است. حدود ۲۴۲ هزار نفر جمعیت دارد که بیشترشان تابعیت روسی دارند. پایتخت این جمهوری؛ بندر سوخومی است. این استان خودمختار بخشی از گرجستان است و کاملاً مستقل نمی‌باشد.

 

■ اَبَرقوه (برقوه، اَبَرکوه)

دیروز:

شهری­ست استوار و با نعمت فراوان و نرخ­ها ارزان و کم­تر از سیک اصطخر نباشد و در حوالی آن هیچ درخت و بستان نیست. (اشکال­العالم، ص 116)

ابرقو از اقلیم سیُّم است. در اول، در پایان کوهی ساخته بوده­اند و برکوه می­گفتندی و بعد از آن بر صحرای، که اکنون است، این شهر کردند. شهری کوچک است و هوای معتدل دارد و آبش هم از کاریز است و هم از رود. غلّه و پنبه نیکو می­آید. مردمش اکثر پیشه­ور باشند و به طاعت و عبادت مشغول، و از مزار اکابر در آن­جا؛ طاووس­الحرمین است. حقوق دیوانی ابرقوه و ولایتش صد و چهل ‌هزار و چهارصد دینار است. (نزهةالقلوب، ص121)

امروز:

شهرستان اَبَرکوه یکی از شهرستان­های استان یزد در مرکز ایران است. شهر ابرکوه مرکز این شهرستان است. ابرکوه در غرب استان یزد در ۳۰ کیلومتری مرز آن با استان فارس و شهر سورمق شهرستان آباده قرار دارد. این شهر قبلاً بخشی از استان فارس بوده است. جمعیت شهرستان ابرکوه در سال ۱۳۹۰ برابر با 46،662 نفر بوده‌ است.

مردم ابرکوه؛ فارس بوده و به زبان فارسی رایج با لهجه ابرقویی سخن می‌گویند و بسیاری از واژه‌ها و ترکیبات زیبای فارسی را در گویش خود حفظ کرده‌اند. موقعیت جغرافیایی این شهر توریستی و باستانی در میان سه شهر تاریخی ایران زمین؛ اصفهان، یزد و شیراز می‌باشد به طوری‌که به طور تقریبی در میان مثلث این سه شهر واقع می‌باشد.

ابرکوه در ناحیه‌ای کویری واقع شده و در ۲۰ کیلومتری شرق این شهرستان، کویر نسبتاً وسیع ابرکوه واقع‌ است. مرتفع‌ترین نقطه شهرستان؛ تپه‌ای به ارتفاع ۲۳۷۸ متر است که در شمال غربی شهرستان قرار گرفته ‌است. مختصات جغرافیایی ابرکوه: ۳۱ درجه و ۷ دقیقه و ۴۴ ثانیه شمالی و ۵۳ درجه و ۱۶ دقیقه و ۵۷ ثانیه شرقی می‌باشد.

 

■ ارّان (الان، الانان)

دیروز:

اقلیم سیزدهم: ذکر ارمینه و ارّان و آذربایجان؛ ابتدا به ارّان و آذربایگان و مضاف آن کردیم و آن را تا ارمینه اقلیمی نام نهادیم. حدود آن و آن‌چه بدان محیط است بگوییم: از جانب مشرق جبال است و دیار دیالمه و شرق وی دریای خزر و از جانب مغرب حدود آن از ارمن و الان و چیزی از حدود جزیره. از جانب شمال بعضی الان. (اشکال­العالم، ص139)

سه ناحیت است -آذرآبادگان، ارمینه و ارّان- به یکدیگر پیوسته و سوادهای ایشان به یکدیگر اندر شده و مشرق این ناحیت حدود گیلان است و جنوب وی حدود عراق است و مغرب وی حدود روم است و سریر و شمال وی حدود سریر است و خزران و این جای­ها بسیارنعمت­ترین ناحیت­هاست اندر اسلام و ناحیتی­ است آبادان با نعمت بسیار و آب­های روان و میوه­های نیکو و جایگاه بازرگانان و غازیان و غریبان بسیار از هر جایی. و از وی رنگ قرمز خیزد و شلوار[بند] و جامه­های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا برده­ی رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد. (حدودالعالم، ص158)

الان از اقلیم پنجم است؛ طولش از جزایر خالدات فح و عرض از خط استوا م، فیروزبن قباد ساسانی ساخت. هوایش به غایت خوب است و به سردی مایل و آبش از جبالی متصل به البرز می­آید و در رود کر می­ریزد، حاصلش غله و میوه باشد. (نزهةالقلوب، ص93)

هوایش گرم­سیر است و به عفونت مایل. حدودش با ولایات ارمن و شیروان و آذربایجان و بحر خزر پیوسته است. حقوق دیوانیش در عهد اتابکان زیاده از سیصد تومان این زمان بوده است و اکنون سی تومان و سه ­هزار دینار است که بر روی دفتر آمده است. (همان، ص89)

امروز:

درباره­ی محدوده ارّان نظریه‌های متفاوتی وجود دارد؛ برخی منطقه میان دو رود کر و ارس را ارّان نامیده‌اند و برخی دیگر فاصله میان ارس و دربند قفقاز را. با این وصف، محدوده این سرزمین از عهد باستان تا سده‌های ۵ تا ۷ میلادی به تقریب یکسان بوده و محدوده کنونی جمهوری آذربایجان را در بر می‌گرفته ‌است.

 

■ اردبیل

دیروز:

اردویل قصبه­ی آذرآبادگان است. شهری است عظیم و گرد وی باره است و شهری سخت بسیار نعمت بود، اکنون کمتر است، و مستقر ملوک آذرآبادگان است و از وی جامه­های برد و جامه­های رنگین خیزد. (حدودالعالم، ص158)

 

در این تومان دو شهر است؛ اردبیل و خلخال. اردبیل از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات «فب ک» و عرض از خط استوا «لح»، کیخسروبن سیاووش کیانی ساخت. در پای کوه سبلان افتاده است. هوایش در غایت سرد است، چنان­که غله در آن سال که بدروند به تمام خورد نتوان کرد، بعضی با سال دیگر بماند و آن­جا خلاف غله چیزی دیگر حاصل نباشد. آبش از کوه سبلان جاری و نیک گوارنده است و بدین سبب مردم آن­جا اکول تمام باشند و اکثراً بر مذهب امام شافعی­اند و مرید شیخ صفی­الدین علیه­الرحمه هستند. ولایتش صد پاره دیه است و همه سردسیر است و بر سر کوه سبلان قلعه محکم بوده است. آن را دز بهمن و رویین­دز خوانده­اند و در شاه­نامه گوید به وقت نزاع پادشاهی میان کی­خسرو و فریبرز بر فتح آن قرار دادند و فریبرز از فتح آن عاجز شد و کی­خسرو فتح کرد و پادشاهی بدو مقرر شد. اکنون خراب است و دز شیدان که مقابل بابک خرم­دین بوده در کوه اردبیل است. (نزهةالقلوب، ص81)

امروز:

وسعت شهرستان اردبیل ۳۸۱۰ کيلومتر مربع است و چهره­ی عمومی آن متأثر از ارتفاعات کوهستان‌های سبلان و تالش و بزغوش است که اين عوامل طبيعی سبب محصور شدن آن شده‌اند. اردبيل از مناطق با اهميّت ايران به شمار می‌آيد و دارای آثار و ابنیه تاريخی و جاذبه‌های طبيعی بسيار زيادی است.

جمعیت اردبیل در سال ۱۳۹۰ خورشیدی بالغ بر ۴۸۲،۶۲۳ نفر بوده که این رقم با احتساب جمعیت ساکن در حومه­ی شهر به بیش از 580،000 نفر می‌رسد. اردبیل از شهرهای باستانی و تاریخی ایران است. این شهر در نزدیکی مرز جمهوری آذربایجان قرارگرفته‌ و از سردترین شهرهای ایران محسوب می‌گردد. این شهر در ۲۱۹ کیلومتری تبریز و ۵۷۸ کیلومتری تهران واقع شده‌ است.

■ اردُن

دیروز:

ناحیتی­ست خرم و آبادان و با نعمت بسیار. (حدودالعالم، ص 173)

امروز:

اردُن با نام رسمی پادشاهی اُردُن هاشمی از پادشاهی‌های عرب در غرب آسیا است. پایتخت اردن؛ شهر امّان است. اردن یک کشور پادشاهی است که در کرانه خاوری رود اردن واقع شده‌ است. جمعیت این کشور 6.5  میلیون نفر است و ۹۸% از مردم آن عرب هستند. نوع حکومت آن؛ پادشاهی مشروطه و واحد پول آن؛ دینار اردن می‌باشد. مردمان نبطی از هزاره‌های یکم و دوم پیش از میلاد در این منطقه زندگی می‌کردند. کشور اردن در سال ۱۹۲۱ تأسیس شد، در سال ۱۹۲۲ به عنوان یک تحت­الحمایه‌ی بریتانیا به رسمیت شناخته شد و در سال ۱۹۴۶ نیز به استقلال رسید. نیمی از کشور اردن را صحرای عرب پوشانده ولی بخش غربی کشور در هلال حاصل­خیز واقع شده و دارای زمین‌های قابل کشت و هم‌چنین جنگل است.

 

■ اردَن

دیروز و امروز:

گوییا خواست از اردَن ارزن است. دو شهر با این نام می­شناسیم: یکی ارزن است یا ارزنه؛ شهری در خاور میافرقین، بر کرانه­ی باختری رود سربط، که ناصرخسرو پس از گذشتن از شهرهای اخلاط و بطلیس، بدان­ شهر رسیده و آن را شهری «آبادان و نیکو» یافته است، با آب روان و بوستان­ها و درختان و بازارهای نیک که در آن، به هنگام آذرماه پارسیان دویست من انگور را که «زرِ ارمانوش» نامیده می­شده است به دینار می­فروختنه­اند. دیگر شهری است که تازیان آن را ارزن­الروم می­نامیده­اند و ارمنیان کرن و یونانیان تئودوزیوپولوس. امروز این شهر ارز روم نامیده می­شود و اردن می­بایست همین شهر باشد. این نام نمی­تواند اُردُن باشد که جغرافیا نویسان کهن، آن را شهری از شام می­دانسته­اند. (نامه­ی باستان، جلد8، ص430)

■ اَرمان

دیروز:

از کشانی­ست. (حدودالعالم، ص 107)

امروز:

شرایط امروزین این شهر بر نگارنده معلوم نشد.

■ ارمینه

دیروز:

اقلیم سیزدهم: ذکر ارمینه و ارّان و آذربایجان؛ ابتدا ذکر ارّان و آذربایگان و مضاف آن کردیم و آن را تا ارمینه اقلیمی نام نهادیم. حدود آن و آن­چه بدان محیط است بگوییم: از جانب مشرق جبال است و دیار دیالمه و شرق و دریای خزر و از جانب مغرب حدود آن از ارمن و الان و چیزی از حدود جزیره. از جانب شمال بعضی الان. (اشکال­العالم، ص139)

سه ناحیت­ست -آذرآبادگان، ارمینه و ارّان- به یکدیگر پیوسته و سوادهای ایشان به یکدیگر اندر شده و مشرق این ناحیت حدود گیلان است و جنوب وی حدود عراق است و مغرب وی حدود روم است و سریر و شمال وی حدود سریر است و خزران و این جای­ها بسیار نعمت­ترین ناحیت­هاست اندر اسلام و ناحیتی­است آبادان و با نعمت بسیار و آب­های روان و میوه­های نیکو و جایگاه بازرگانان و غازیان و غریبان بسیار از هر جایی و از وی رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه­های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا برده­ی رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد. (حدودالعالم، ص158)

 

در ذکر مواضع ولایت ارمن؛

و آن بر دو قسم است ارمینةالاکبر و ارمینة­الاصغر و ارمینةالاصغر داخل ایران نیست و ارمینة­الاکبر در شرق او افتاده است و ولایات روم بر شمالش و دیار شام بر جنوبش و دریای روم در غربش و بلاد سیس و قبرس و طربزون معظم بلاد آن­جاست و از آن­جا هر سال سه تومان بر سبیل خراج به ایران می­دهند و ارمینة­الاکبر داخل ایران است و به حساب یک تومان و به تومان اخلاط مشهور است و هوایش اکثر معتدل حدودش تا ارمینة­الاصغر و دیاربکر و کردستان و آذربایجان و ارّان پیوسته است طولش از ارزن­الروم تا سلماس و عرض از ارّان تا اقصی ­ولایت اخلاط و دارالملک آن دیار شهر اخلاط است. حقوق دیوانیش در زمان سابق؛ قریب دویست تومان این­زمانی بوده­ است و اکنون سی­ و نه تومان است. (نزهةالقلوب، ص100)

امروز:

ارمنستان در قفقاز جنوبی، در میان دریای سیاه و دریای خزر قرار دارد که مرز میان آسیا و اروپا محسوب می‌شود. همسایگان ارمنستان؛ در غرب ترکیه، در شمال گرجستان، در شرق جمهوری آذربایجان و در جنوب ایران و جمهوری خودمختار نخجوان (جزئی از جمهوری آذربایجان) می‌باشند.

کشور ارمنستان بین مدارهای 38 درجه و 42 درجه شمالی و نصف‎النهارهای 43 درجه و 47 درجه شرقی قرار گرفته است.

ارمنستان کشوری کوهستانی و پرباران است و نیز یک کشور محاط در خشکی است. دریاچه آب‌شیرین سوان؛ بزرگ‌ترین دریاچه این کشور است که پهنه نسبتاً بزرگی از بخش میانی کشور را پوشانده است. مساحت ارمنستان 29،743 کیلومتر مربع (۱۴۳ام در جهان) است و حدود 3،060،000 نفر جمعیت دارد.

 

■ استارآباد (ستارآباد، استرآباد)

دیروز:

شهری­ست بر دامن کوه نهاده و با نعمت و خرم و آب­های روان و هوای درست. ایشان به دو زبان سخن گویند: یکی به لوترا استرآبادی و دیگر به پارسی گرگانی. از وی جامه­های بسیار خیزد از ابریشم چون مبرم و زعفوری گوناگون. (حدودالعالم، ص144)

استرآباد از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات فط­له و عرض از خط استوا لو­نه. شهری وسط است نزدیک به دریای خزر و آب و هوای معتدل دارد. حاصلش غله و میوه و انگور و ابریشم باشد. (نزهة القلوب، ص160)

امروز:

شهر گرگان؛ مرکز استان گلستان، در جانب شرقی شمال کشور ایران است. گرگان کنونی تا سال 1316 «اَستَرآباد» یا «اَستراباد» نام داشت. آب و هوای معتدل دارد، هرچند تابستان‌های آن نسبتاً گرم و شرجی است. اقلیم منطقه بسیار گوناگون و متنوع است و کوه، جنگل و چمنزار، جلگه و دشت، بیابان و شوره‌زار، دریا و خلیج، رودخانه و تالاب و زمین کشاورزی را شامل می‌شود. شهر گرگان و منطقه پیرامونش که از نیمه سال ۱۳۷۶ خورشیدی به صورت رسمی به استان گلستان موسوم شده، از یکم دی‌ماه ۱۳۱۱ خورشیدی تاکنون به نام گرگان  شهرت داشته است.

بنا بر سرشماری سال ۱۳۹۰ جمعیت این شهر 329،536 نفر بوده است. اکثریت جمعیت شهر گرگان پارسی‌زبان هستند.

■ استخر (اصطخر)

دیروز:

اصطخر شهری­ست میانه و فراخی آن اندازه­ی میلی باشد و آن قدیم­ترین شهرهاست از فارس و معروف­ترین آن، زیرا که پادشاهان قدیم در آن‌جا نشسته­اند. بعد از آن اردشیر ملک دارالملک خویش به خوزستان ساخت و روایت می­کنند که سلیمان(ع) از طبریه بامداد بیرون آمدی و شبان­گاه به اصطخر آمدی و بدان­جا مسجدی­ست معروف به سلیمان و بنای ایشان از گل و سنگ است و گچ بر اندازه دستگاه بنا فرمایند و پل خراسان بیرون شهر است بر در آن و پسِ پل بناهای قدیم است. (اشکال­العالم، ص115)

شهری بزرگ است و قدیم و مستقر خسروان بوده است و اندر وی بناها و صورت­ها و نقش­های قدیم است. او را نواحی بسیار است و اندر وی بناهاست. عجب که آن را مزگت­سلیمان خوانند و اندر وی سیب باشد نیمه­ی ترش و نیمه­ی شیرین و اندر کوه وی معدن آهن است و اندر نواحی وی معدن سیم است. (حدودالعالم، ص131)

اصطخر از اقلیم سیُّم است، طولش از جزایر خالدات فج­ک و عرض از خط استوا ک، به قولی کیومرث به پا کرد و به روایتی پسرش اصطخرنام و هوشنگ عمارت بر آن افزود و جمشید به اتمام رسانید، چنان­که از حد حفرک تا آخر رامجرد مسافت چهارده فرسنگ طول آن بود و عرض ده فرسنگ و در آن­جا چندین عمارت و زراعت و قری کرد، که از وصف بیرون بوده و سه قلعه­ی محکم داشته ­است و بر سر سه کوه؛ یکی معروف به اصطخر، دوم شکسته، سوم شنکوان و آن را سه­گنبدان گفتندی. مؤلف فارس­نامه گوید جمشید در اصطخر در پای کوه، سرایی کرده بود و صفت این ­سرای آن‌ که؛­ در پایان کوه دکه‌ای ساخته بود از سنگ خارای سیاه و آن دکه چهار سو است: یک جانب در کوه پیوسته و سه طرف در صحرا گشوده و بر بلندی سی گز ساخته. به دو طرف به نردبان برو رفتندی و بر آن دکه ستون­ها از سنگ سفید مدور کرده و بر او نقاری چنان باریک کرده که بر چوب نرم نتوان کرد و بر درگاه، دو ستون مربع نهاده­اند و بارهای آن ستون­ها هر یک زیادت از صدهزار من باشد و در آن نزدیکی که بر آن شکل سنگ نیست و براده­ی آن امساک خون می­کند بر جراحان و بر آن­جا هر یک براق مصطفی صلعم کرده­اند؛ رویش به شکل آدمی با ریش مجعد و تاج بر سر و دست و پا و دم بر صفت گاو و صورت جمشید به شکل سخت زیبا کرده بودند و در آن کوه، گرمابه از سنگ کنده­اند؛ چنان­که آب گرمش از چشمه زاینده است و به آتش محتاج نمی­شده و بر سر آن کوه، دخمه­های عظیم بوده است که عوام آن را زندان باد گفتندی. به وقت ظهور اسلام چون اهل اصطخر چند نوبت خلاف عهد کردند و عذر اندیشیدند، مسلمانان در آن­جا قتل و خرابی عظیم کردند و در عهد صمصام­الدوله دیلمی امیر قتلمش لشکر کشیده و آن را به کلی خراب گردانید و به قدر دیهی مختصر مانده. در میان خرابی­های آن عمارت جمشیدی، توتیای هندی یابند که چشم را مفید بود و کس نداند که آن توتیا از کجاست و چون در آن­جا افتاده و اکنون مردم ستون­هایی که در آن عمارت مانده، چهل منار می­خوانند و در مجمع ارباب­الملک گوید که آن ستون­ها از عمارت­خانه­های بنت بهمن است و در صورالاقالیم آمده که آن ستون­ها از مسجد سلیمان پیغمبر عم بوده است و شاید که خانه­ی جمشید را سلیمان پیغمبر عم با مسجد کرده ­باشد و همای خانه کرده و هر سه روایت درست بود و چون عرصه­ی اصطخر طویل و عریض بود، بعضی از مواضع که اکنون مرودشت می­خوانند داخل آن عرصه بوده­ است. ارتفاعاتش غله و انگور بهتر بود و از میوه­هایش سیب شیرین خوب می­باشد. (نزهةالقلوب، ص120)

امروز:

استخر در دره‌های باریک پلوار (رود)، بین شمال کوه رحمت و نقشِ رستم واقع شده‌ است. اصطخر در نزدیکی جایی که دره به ‌سوی مرودشت باز می‌شود قرار گرفته ­است و تا نزدیکی‌های تخت جمشید گسترش می‌یابد. احتمال می‌رود که اصطخر در اصل، حومه­ی اسکان شهری در اطراف اقامت‌گاه‌های شاهی هخامنشی بوده ‌است، اما امروزه نشانه‌ها و آثار اندکی از آن بر جای مانده ­است.

 

■ اسفزار

دیروز:

و از هرات تا اسفزار سه منزل و از اسفزار تا دره دو منزل [است]. (اشکال­العالم، ص 173)

شهری وسط است و چند پاره دیه، توابع دارد و باغستان بسیار و میوه و انگور فراوان باشد و در صورالاقالیم گویند اهل آن­جا سنی شافعی مذهب­اند و در دین متعصب. (نزهةالقلوب، ص 152)

امروز:

روستای اسفزار، در دهستان مود  از توابع  بخش مود، شهرستان سربیشه، واقع در استان خراسان جنوبی است. در فاصله ۴۸ کیلومتری شرقی شهر  بیرجند  در مسیر جاده­ی  چاچ  به  شهرستان درمیان  قرار دارد. اهالی این روستاها از نظر مذهب، معیشت، شیوه­ی زندگی و اوضاع اجتماعی با یک­دیگر وجه اشتراک زیادی دارند.

جمعیت این روستا براساس سرشماری سال ۱۳۸۵ بالغ بر ۴۶۰ نفر بوده ­است که از این تعداد ۲۷۰ نفر با سواد بوده‌اند.

 

■ اسکندریه

دیروز:

شهری­ست بر کنار دریا، فرش­های زمین و بناهای او و ستون­ها از سنگ رخام است؛ و مناره­ای­ست آن­جا که بنیاد آن از آب برآورده­اند، از سنگ، در غایت بلندی و در آن مناره زیاده از سیصد خانه است که هیچ­کس به دلیل بر آن­جا نتواند رفت؛ و هر زمینی که فسطاط راه­ است به آن­چه بالای نیل است صعید گویند و آن­چه زیر است ریف.

و از حد فسطاط از جانب جنوب نیل بناهای بزرگ­ است عدد آن بسیار و برابر فسطاط نزدیک دو فرسنگ بناهای دیگر است بزرگ و بزرگ­تر آن دو خان است که بلندی هر یکی چهارصد گز است و فراخی چهارصد گز مانند صورت عماری، زیر آن مربع چندان که بالاتر می­شود تنگ­تر می­گردد تا بالا رسد مقدار آن­ است که شتری نتواند خفت، در این بناها کتابه­هاست به زبان یونان؛ و در اندرون بناها راهی­ست که بالای آن می­توان رفت. مؤلف کتاب می­گوید: درست­تر آن­چه از این مردمان و دیگر مردم شنیده­ام آن ا­ست که می­گویند: گورخانه­های ملوک اول است و پیش از گورخانه انبار غله بوده است.

عرض عمارت نیل از حد سوان ا­ست نیم­روزه مسافت تا یک­روزه تا فسطاط، پس فراخ­تر می­شود تا عرض او می­رسد از حد اسکندریه تا آن­جا که متصل شود به بیابان قلزم هشت روزه راه ا­ست. (اشکال­العالم، ص 71)

شهری­ست از دو سوی با دریای روم و دریای تنَّیس پیوسته و اندر وی یک مناره است کی گویند کی دویست ارش است و اندر میان آب نهاده بر سر سنگی و هر گه کی با آن آید مناره بجنبد چنانک نتوان دید. (حدودالعالم، ص 176)

 

امروز:

امروزه جمعیت این شهر ۳٫۵ تا ۵ میلیون نفر است و دومین شهر بزرگ مصر و پنجمین بندر بزرگ آن به­ شمار می‌آید. کتاب­خانه اسکندریه از کتابخانه‌های معروف جهان است.

اسکندریه هم­چنین بخاطر لوله‌های گاز و نفتی که از  سوئز  به آن ارتباط دارد منطقه صنعتی مهمی به شمار می‌آید.

 

■ افرنجه (افرنگه، فرنگ)

دیروز:

ناحیتی است اندر روم به دریای روم پیوسته. (حدودالعالم، ص 186).

امروز:

فرانسه از شمال و شمال ‌غربی دارای مرزهای مشترک با بلژیک ، لوکزامبورگ، آلمان، سوئیس، ایتالیا، موناکو، اسپانیا و آندورا است. خاک کشور فرانسه در اروپا شامل مساحت ۵۴۷،۰۳۰ کیلومتر مربع می‌شود که با این حساب، فرانسه از لحاظ مساحت، بزرگ‌ترین کشور در بین اعضای اتحادیه اروپا است. فرانسه همچنین دارای جاذبه‌های طبیعی بسیاری هم­چون جاذبه‌های ساحلی در مناطق شمالی و غربی و مناظر کوهستانی عمدتاً مربوط به رشته‌کوه‌های آلپ در قسمت شرقی است.

قسمت‌های شمالی و شمال­ شرقی فرانسه دارای آب‌وهوای معتدل است. قسمت‌های جنوبی نیز آب‌وهوای مدیترانه‌ای دارند. قسمت‌های غربی فرانسه دارای اقلیم اقیانوسی است به این معنی که این مناطق دارای میزان بارش بالایی بوده و زمستان‌هایی معتدل و تابستان‌هایی گرم را تجربه می‌کنند. سایر مناطق نیز معمولاً از تابستان‌هایی گرم و گاهی طوفانی و زمستان‌هایی سرد برخوردارند.

 

■ التویُنه

دیروز و امروز:

نام شهری­ست ناشناخته؛ ولف آن را با گمان و دودلی و با نشانه­ی پرسش، شهری در خراسان دانسته است. (نامه­ی باستان، جلد 7، ص 609)

 

■ انبار

دیروز:

شهری­ست میانه و با نخل بسیار. باقی بناهای امام ابوالعباس القایم بالله و سرایی که در آن­جا ساکن بوده است، آبادان است و خرماستان و درختان و زراعت بسیار دارد و بر جانب شرقی فرات است. (اشکال­العالم، ص 94)

شهرکی­ست خرم و آبادان و با نعمت و بسیارمردم و مستقر ابوالعباس امیرالمؤمنین آن­جا بوده­است. (حدودالعالم، ص 156)

انبار از اقلیم سیُّم بر کنار آب فرات به جانب مشرق افتاده­است، لهراسب کیانی ساخت جهت زندان اسیران که بخت­النصر از بیت­المقدس آورده­بود؛ بدین سبب، انبار گویند. شاپور ذوالاکتاف، تجدید عمارت آن کرد و سفاح، خلیفه­ی اول بنی عباس، در آن­جا عمارت عالی کرد و دارالملک ساخت و دور باروش، پنج هزار گام است و آب و هوا و محصول و خوی و طبع مردم او مانند بغداد است. حقوق دیوانش یک تومان و داخل تغمای شهر بغداد است. (نزهةالقلوب، ص 37)

امروز:

انبار که بزرگ‌ترین استان عراق است در غرب این کشور قرار گرفته است. مرکز این استان شهر رمادی  است.

■ اَندخو

دیروز:

شهرکی­ست اندر میان بیابان، جایی با کشت و برز بسیار و کم­نعمت. (حدودالعالم، ص 98)

امروز:

اَندخوی شهری در ولایت فاریاب در شمال­غربی افغانستان  است. این شهر حدود ۳۷٬۰۰۰ نفر (۲۰۰۴) جمعیت دارد. این شهر در کناره جنوبی بیابان قره­قوم  و در کنار رود اندخوی واقع شده و ۳۰ کیلومتر با آمودریا  فاصله دارد. جمعیت آن از اقوام ترکمن، پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و دیگران تشکیل شده‌است.  و مردم آن به فارسی دری تسلط کامل دارند. در منطقه اندخوی دام­داری اهمیت دارد و به خاطر کم­بود آب کشاورزی رونقی ندارد.  خانه‌های کاه­گلی اندخوی گنبدهایی از گل و آجر دارند.

 

■ اندرآبه

دیروز:

اندرآبه و جاپایه- دو شهر است خردتر از پنجهیر. هر دو معدن نقره است و مقام مردمان ایشان بیش­تر نزدیک آن معدن­ها است. (اشکال­العالم، ص 172)

شهرکی­ست اندر میان کوه­هاست، جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود­ست و سیم­هایی کی از معدن پنجهیر و جاریانه افتد این­جا آن را درم زنند و پادشای او را شهرسلیر خوانند. (حدودالعالم، ص 100)

امروز:

اندراب روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان سرعین، بخش مرکزی، دهستان سبلان  قرار دارد. بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این روستا ۳۳۷ نفر با ۷۷ خانوار بوده‌است.

 

■ اندلس

دیروز:

ناحیتی­ست مشرق وی حدود روم­ست و جنوب وی خلیج دریای روم­ست و مغرب وی دریای اقیانوس مغرب­ است و شمال وی هم ناحیت روم ا­ست و این ناحیت آبادان و خرم و اندر وی کوه­ها و آب­های روان و خواسته­ی بسیار و اندر وی معدن همه جواهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیز و آنچ بدین ماند؛ و بناهاشان همه از سنگ­ست و ایشان مردمانی­اند سپیدپوست و ازرق چشم. (حدودالعالم، ص 181).

اندلس از اقلیم سیُّم و چهارم است؛ و مملکتی طویل و عریض است. در صورالاقالیم آمده که در زمان سابق اندلس را از حساب مُلک روم شمرده­اند و در عهد اسلامی مملکتی علی­حدّه شده است و دارالملکش در ماقبل قرطبه بوده­است و در مغرب بزرگ­تر و پرنفع­تر و پرمیوه­تر از آن شهر نبوده­است و بارو از سنگ داشته و در او مردم متمول بسیار بوده و اکنون در عمارات وسط است و دارالملک اندلس اشبیلیه شده­است و دیگر مشاهیر بلادش جیان و سرقصّ و نطیله و لارده و فرج که وادی­الحجاره و قونکه و قرقشونه و قنطره و قسطنطنیه و قلعه­ی ایوب و المریه و بلنسیه و قادس و ترجاله و قوریه و مارده و اسنجه و قبره و ریه و قرناطه. (نزهةالقلوب، ص 265)

امروز:

یکی از ۱۷ بخش خودمختار کشور اسپانیا است. پایتخت آن شهر سبیا یا سویل است.

 

■ اندیوشهر (جندی­شاپور)

دیروز:

جندشاپور شهری­ست با نعمت بسیار در او زراعت و آب­های روان و خرماستان فراوان. یعقوب بن لیث صفاری آن­جا نزول کرد و به جهت فراخی و نعمت بدان­جا مقیم شد و هم آن­جا بمرد و گور او آن­جاست. (اشکال­العالم، ص 106)

امروز:

ویرانه‌های جندی شاپور در خوزستان واقع در شرق شوش، جنوب­شرقی دزفول و شمال­غربی شوشتر جای دهکده شاه آباد کنونی بوده­است.

 

■ انطاکیه

دیروز:

انطاکیه حصار روم است بر کنار دریا نیک استوار و روستاها و مزارع بسیار و رعایا فراوان دارد و عمارت میرسد تا جوی قسطنطنیه. (اشکال­العالم، ص 88)

انطاکیه شهری وسط است و از اقلیم چهارم و هوای به غایت خوب دارد، او نیک قلعه است و بر سر کوهی و شهری آبشخور در پای آن قلعه؛ شیخ حسن پسر حاجی طغای سوتای ساخته است و امیر شیخ حسن چوپانی آن شهر را خراب کرد. بر هشت فرسنگی ارزن­الروم است. (نزهةالقلوب، ص 96)

 

 

 

امروز:

انطاکیه شهری است در  ترکیه در کنار رود اورونقس (نهرالعاصی)، واقع در 22 کیلومتری ساحل مدیترانه و از شهرهای مشهور و قدیمی است که در حدود 300 ق. م، سلوکوس اول آن را بناکرد.

 

■ اورمزداردشیر

دیروز و امروز:

اورمزداردشیر یا «هرمزاردشیر» که تازیان آن را «هُرمسیر» می­نامیده­اند، شهری بوده است که بنیاد آن را به هرمز پور شاپور نیز باز خوانده­اند. این شهر با «هوچستان واچار» (=خوزستان بازار)، در نوشته­های پهلوی، یکی دانسته شده است. (نامه­ی باستان، جلد 7، گزارش بیت 3322)

 

■ اوزکند

دیروز:

آخر شهر فرغانه است از آن­چه نزدیک دارالحرب است؛ و مقدار چهار دانگ اوش باشد؛ و آن را قهندزی­ست و شهرستانی نیک محکم و استوار؛ و آن را ربضی دیگر و بازارهای آن در ربض؛ و آن را آب­های روان و باغ­ها و بستان­ها؛ و آن شهر جای بازرگان ترکان است. (اشکال­العالم، ص 194)

اوزكند شهري است بر حد ميان  فرغانه و ترك و بر كرانه­ی وي دو رود بگذرد، يكي را رود تباغر خوانند، از  تبت­رود و ديگر را برسخان خوانند كی از  خلّخ‌  رود. (حدودالعالم، ص 113)

ماوراءالنهر مملکتی بزرگ است از اقلیم چهارم و بلاد مشهورش بخارا و سمرقند و سغد و خجند و زرنوق و نور و کش و بدخشان و ترمد و اشناس و بیکند و اسروشنه و اوزکند و اترار و چاچ و اسبیجاب و نسف و نخشب و طراز و فاراب و فناکت و سغناق و کنت. (نزهةالقلوب، ص 261)

امروز:

اوزگَند (نام‌های دیگر:  اوزگن، اوزکند) از شهرهای  قرقیزستان است که در مرز خاوری  فرغانه کهن نهاده شده است.

 

■ اهواز

دیروز:

نام آن هرمزشهر است. شهری­ست بزرگ که جمله شهرها را در آن ولایت بدان نسبت کنند. (اشکال­العالم، ص 104).

شهری­ست سخت خرم و اندر خوزستان شهری نیست ازین خرم­تر با نعمت­های بسیار و نهادی نیکوی و مردمانی زرد روی و گویند کی هر که به اهواز مقیم شود اندر خرد وی نقصان افتد و همه طبیبی کی آنجا بری از هوا­ی وی بوی او برود و اندر کوه­های وی مارشکنج­ست. (حدودالعالم، ص 138)

اهواز از اقلیم سیُّم است، طولش از جزایر خالدات فح و عرض از خط استوا لا، اردشیر بابگان ساخت و آن را کوه عظیم توابع کرد چنان­چه تمامت خوزستان بدان­جا بازخوانند. (نزهةالقلوب، ص 110)

امروز:

اهواز مرکز استان خوزستان یکی از کلان‌شهرهای ایران  است. این شهر که در بخش مرکزی  شهرستان اهواز  قراردارد، در موقعیت جغرافیایی ۳۱ درجه و ۲۰ دقیقه عرض شمالی و ۴۸ درجه و ۴۰ دقیقه طول شرقی، در بخش جلگه‌ای خوزستان و با ارتفاع ۱۸ متر از سطح دریا واقع شده‌است.

بر پایه آخرین آمار رسمی، ۳۲٪ مردم استان خوزستان در کلان‌شهر اهواز زندگی می‌کنند. از این جمعیت ۳۵٪ در حاشیه شهر مستقرند و از این رو پس از کلان‌شهر  مشهد، اهواز جایگاه دوم حاشیه‌نشینی را داراست. ۵۱٪ نفت شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب کشور ایران، در اهواز تولید می‌شود و برخی از بزرگ­ترین کارخانه‌های مادر کشور در این شهر جای دارند.

شهر اهواز با مساحت 31،800 هکتار، سومین شهر وسیع ایران پس از تهران و مشهد است. در سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن 1،059،461 نفر بوده که اهواز را در جایگاه هفتمین شهر پرجمعیت ایران قرار می‌دهد.

■ ایتاس

دیروز و امروز:

می­باید نام سرزمینی باشد در فرارود؛ اما در کتاب­های جغرافیایی از چنین سرزمینی نشانی نیست. (نامه­ی باستان، جلد 6، 456)

 

■ بابِل

دیروز:

دهی­ست خرم و قدیم­ترین بناهای عراق است و آن اقلیم را بدان باز می­خوانند از قدیمی ­آن. پادشاهان کنعان بدان­جا مقیم بوده­اند و آثار و بناها و علامات باقی­ست و می­توان شناخت که در روزگار قدیم شهری به غایت بزرگ بوده است و می­گویند اول جایی که ضحاک بنا کرده است، بابل بوده ­است. (اشکال­العالم، ص100)

قدیم­ترین شهر­ست اندر عراق و مستقر ملوک کنعانیان بودی. (حدودالعالم، ص153)

بابل از اقلیم سیُّم است و از مداین سبع عراق است و بر کنار فرات به جانب شرقی افتاده­ است. قینان ­بن انوش ­بن شیث­ بن آدم عم ساخت. طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد و شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علونی بوده ­است و ضحاک در آن­جا قلعه ساخته ­بود و بعد از ضحاک ملوک کنعان آن را دارالملک داشته­اند و بعد از آن­که خراب شد اسکندر رومی تجدید عمارتش کرد. اکنون باز خراب است و از توابع شهر حلّه است و بر سر تلی که قلعه­ی آن شهر بوده­ است، چاهی عمیق است و در عجایب­المخلوقات گوید هاروت و ماروت در آن­جا محبوس­اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد به کوه دماوند محبوس­اند. (نزهةالقلوب، ص37)

 

امروز:

بقایای آن در الهلال در استان بابل کشور عراق در ۸۵ کیلومتری جنوب  بغداد است. این شهر به صورت کامل تخریب شده و تنها مقداری گل و آجرهای تخریب­شده از آن باقی ‌مانده است.

■ باجروان

دیروز:

باجروان از اقلیم چهارم است؛ طولش از جزایر خالدات فج­نط و عرض از حط استوا لح، در اول شهرستان موغان بود و اکنون خراب است و به قدر دیه­ای معمور در المسالک ­و الممالک آمده.

هوای باجروان به گرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمی­خیزد. حاصلش غیر غله چیزی دیگر نمی­باشد. (نزهةالقلوب، ص 90)

 

امروز:

باجروان  یا بجروان از شهرهای مهم آذربایجان و در منطقه­ی  مغان  بوده‌است که تا قرن‌های سوم و چهارم، این شهر رونق داشته­است. اعضای هیئت آلمانی که در سال ۱۶۳۳ میلادی (۱۰۵۳ هجری) و در زمان حکومت صفوی، در مسیر راه شیروان به اردبیل از بالقارچای (بالهاری =  بالهارود) و از نزدیک باجروان گذشته‌اند، از این آبادی نام برده و آن­جا را انتهای مغان دانسته‌اند.

 

■ بادانِ پیروز

دیروز و امروز:

نام شهری است دیگر که پیروز پی افکنده است و نام کهن اردبیل دانسته شده است. بنداری، در برگردان خویش، اردبیل را شهر فیروز دانسته است که به گمانم همان پیروزرام است و بادانِ پیروز را شهری در نزدیکی ری. (نامه­ی باستان، جلد 9، ص 319)

 

■ بادغیس (بادغیش)

دیروز:

شهرهای آن کوه نقره است و کوه کوغناباد، بست، جادو، کابرون، کالون، دهستان. مقام والی به کوغناباد باشد، معمورتر و بزرگترین مواضع دهستان است نیم­پوشنج باشد؛ و آن بد کوهی است و ایشان را سرداب­ها باشد در زمین، اما آب روان اندک و بستان و زرع و باغ است؛ هم­چنین کوه نقره. در کوه نقره، کانِ آن معطل است و کار نمی­کنند از بی­هیزمی؛ اما کوه در صحرا است و به کوغناباد و بیت و جادو و بستان­ها و آب، بسیار است؛ و کابرون و کالون را بستان و آب و گوسفندان و مواشی بسیارند و کوهِ نقره بر راه سرخس است از هرات. بادغیس اهل سنت و جماعت­اند. (اشکال­العالم، ص 167)

جایی آبادان است و با نعمت بسیار و او را نزدیک سیصد ده است. (حدودالعالم، ص 93)

بادغیش از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات صه­ل و عرض از خط استوا له­ک. قصبات کوه نقره و کوه غناباد و بزرگ­ترین و بست و لب و حاد و ازکایرون و کالون و دهستان، از توابع آن است. حاکم­نشین کوه غناباد و بزرگ­ترین و دهستان و کاریز که مقام حکیم برقعی که سازنده­ی ماه نخشب است، هم از توابع آن­جاست و در آن ولایت بیشه­ای­ست، پنج فرسنگ در پنج فرسنگ تخمیناً که مجموع درخت فستق است و از هرات و دیگر ولایات، به موسم محصول فستق در آن­جا روند و هر کس از برای خود حاصل کند و به ولایت برند و بفروشند و بعضی مردم باشند که معاش ایشان از این حاصل شود و از عجایب حالات آن­که اگر کسی قصد کند و از فستق کسی دیگر که حاصل کرده باشد بر دارد خر او را همان شب گرگ خورد و اگر خیانت نکند سالم بماند. (نزهةالقلوب، ص 153).

 

امروز:

ولایت (استان) بادغیس از ولایت‌های شمال باختر کشور افغانستان به مرکزیت  قلعه‌نو است. بادغیس از باختر به ولایت هرات، از خاور به ولایت فاریاب، از شمال به کشور ترکمنستان و از جنوب با ولایت غور  همسایه می‌باشد. این ولایت ۲۳٫۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و دارای شش ولسوالی است.

بادغیس از ولایات کوهستانی افغانستان است که راه‌های دشوارگذری دارد. برخی مناظر طبیعی این ولایت در افغانستان کم‌نظیرند. این ولایت دارای راه‌های مواصلاتی زیادی نیست. بسیاری از باشندگان مجبورند از چهارپایان استفاده کنند. بیش­تر مردم بادغیس کشاورز به روش‌های کهن و سنتی هستند و پس از پسته، خربزه دومین منبع درآمد کشاورزان بادغیس است. بادغیس نزدیک به سی‌هزار هکتار جنگل پسته دارد که کم­تر از یک سده پیش، مساحت این جنگل‌ها به نودهزار هکتار زمین می‌رسید و برش درختان پسته توسط مردم هم‌چنان ادامه دارد. بادغیس از ولایات دورافتاده افغانستان است که از لحاظ بازسازی شاهد کم­ترین توجه از سوی حکومت مرکزی بود. کمبود آب بهداشتی از مهم‌ترین مشکلات مردم بادغیس است.

بادغیس ولایتی است که از راه ارتباطی کافی کم­بهره‌است و آب کافی ندارد. به همین­خاطر کم­ترین جمعیت (جمعیت نسبی) را در افغانستان دارد و درجه رشد و توسعه این ولایت در پایین‌ترین سطح است.

بر پایه برخی منابع هزاره­ها ۵۶٪ از جمعیت را تشکیل می‌دهند و ۴۰٪  پشتون‌ها، ۴٪ ازبک‌ها، ترکمن‌ها  و بلوچ‌ها  و سایر اقلیت‌ها هستند. بر پایه AIMS و NPS جمیعت بادغیس ۶۲٪ تاجیک، ۲۸٪ پشتون، ۵٪ ازبک، ۳٪ ترکمن و ۲٪ بلوچ است.

 

■ بامیان

دیروز:

شهری­ست بر کوه، نیمه­ی بلخ باشد. آن را حصار نیست و در میان آن جویی می­رود که به غرجستان می­افتد. میوه­ها از جای­ها به آن­جا برند و آن­جا میوه و باغ نیست؛ و جز بامیان در آن نواحی هیچ شهر بر کوه نیست. (اشکال­العالم، ص 172)

شهری­ست بر حد میان گوزگانان و حدود خراسان و بسیارکشت­ و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است، یکی را سرخ­بت خوانند و یکی را خنگ­بت. (حدودالعالم، ص 101)

از اقلیم چهارم است و طولش از جزایر خالدات فب و عرض از خط استوا لدله. هوایش سرد است. در عهد خروج مغول جهت آن­که شه­زاده موتوکن بن جغتای خان را آن­جا کشته ­بودند چنگیز خان به کین نبیره­اش آن را به کلی خراب کرد و ماوبالق خواند و حکم کرد که هیچ کس آن­جا عمارت و مسکن نکند و از آن وقت باز خراب است. (نزهةالقلوب، ص 155)

 

امروز:

بامیان شهری در ناحیه مرکزی افغانستان و مرکز  ولایت بامیان است. این شهر در مرکز هزاره‌جات (قسمت‌های هزاره­نشین افغانستان) واقع است.

 

■ باوَرد

دیروز:

اندر میان کوه و بیابان است. جایی بسیارکشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدودالعالم، ص 90)

امروز:

باورد روستای کوچکی از توابع  بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران. این روستا در ۴ کیلومتری مغرب گزیر  واقع شده­است.

 

■ بحرین

دیروز:

ناحیتی­ست با مردم بسیار و شهرها و ده­ها و جای­های آبادان. (حدود العالم، ص 169)

 

امروز:

کشوری است جزیره­ای در خلیج فارس که 665 کیلومتر مربع وسعت دارد. پایتخت آن منامه و زبان رسمی آن عربی است.

 

■ بخارا

دیروز:

شهری­ست در زمین هامون و بناهای ایشان از چوب. گرداگرد آن شهر کوشک­ها و بستان­ها و محله­ها و دهات به­ هم­ پیوسته، چنان­که درازی آن دوازده فرسنگ باشد در دوازده فرسنگ و دیواری به قصبه­ی آن کشیده و آن­چه یاد کردیم، چنان­چه در آن هیچ خرابی و بیابانی نیست. به قصبه جداگانه دیوار دیگری کشیده است مقدار فرسنگی در فرسنگی و در آن­جا قهندزی، جای پادشاهان خراسان از آل سامان در این قهندز بوده­است و قهندز را ربضی محکم و مسجد جامع بر در قهندز در شهر بر بازارها.

در همه خراسان و ماوراءالنهر هیچ شهر انبوه­تر از مردم و عمارت چون بخارا نباشد. آب آن از جوی سغد است و در میان شهر می­رود و آن­چه از ضیاع و اسباب و آسیاها و زراعت­ها باقی می­ماند از بیکند به کوالی، که آن را سامجاس می­گویند می­رسد.

شهر را هفت در است: یکی را درِ شهرستان گویند، دوم را درِ نو، سیُّم را درِ حفره، درِ چهارم را درِ آهنین، پنجم را درِ قهندز، ششم را درِ بنی­اسد و هفتم را درِ بنی­سعد. قهندز را دو در است: یکی را درِ ریگستان گویند و دیگر را درِ مسجد جامع و ربض بیرون درهاست. درِ میدان، درِ ابراهیم، درِ ربود، درِ مرو قمشه، درِ کلاباد، درِ سمرقند، درِ نوبهار، درِ لفاسکون، درِ رامینه، درِ پل بازارچه، درِ فارجک، درِ درواجه، درِ کوی مغان و درِ دروازه­ی سمرقند اندرونی و درِ قهندز آبروان نیست. از بلندی جای درون ربض جوی­هاست، بسیاری از جوی­های بزرگ شکافته به روستاها و اسباب و ضیاع می­رود. بناهای دهات بخارا جایی بلند است؛ استوار کرده به قهندزها و بنیادهای محکم. در اندرون حایط هیچ کوه و بیابان نیست و نزدیک­ترین کوهی به بخارا، کوه ورکه است. سنگ­های شهر به جهت بنیاد فرش زمین از این کوه باشد و گل کوزه­ها و سبوی­ها و دیگر خنورها سازند و آهک و گچ از آن­جا آرند. هیزم از باغ­ها و بستان­ها برند و گزونی از بیابان آرند. نمک­سارها بیرون حایط باشد.

زمین­های بخارا آب نزدیک است. بدین­سبب درختان بیخ­آور بلند چون چنار و جوز و امثال آن نباشد و میوه­های بخارا خوش­تر و سزاوارتر و درست­تر از میوه­های ماواءالنهر باشد. زمین­های بخارا چنان برومند بود که اگر چیزی در زمین بکارد و عمارت کند دخل او با خرج برابر کند و معاش او از آن حاصل آید. اما از بسیاری مردم از دیگر ولایات ماوراءالنهر طعام به شهر نقل می­کنند.

این کوهی که دنبال او بود که کشیده است، کوهی­ست میان کش و نخشب و سمرقند می­کشد تا کوه­های بتم و بر اسروشنه می­گردد از پهنای فرغانه و می­رود تا ناحیت سلحی و طراز پس می­کشد تا آخر چین. کان­ها که با سروشنه و ایلاق و سلحی تا زمین خرخیز است و در اصل این کوه و آن­چه از کوه­ها بدو پیوسته است: نوشادر و زاک و آهن و سیماب و سرب و زر، جزع و نفط و قیر و زفت و فیروزه و میوه­هایی که مباح است و صفت آن کرده شده است، در این کوه­هاست. بعضی بر سر کوه و بعضی بر دامن کوه.

در این کوه به ناحیت بتم چشمه­هاست و آب­ها، که در تابستان در وقت گرما می­افسرد تا چون ستونی می­شود و باز پاره می­شود و در زمستان آب گرم می­شود. زمستان چهارپایان را به جهت خوشی هوا آن­جا می­برند.

بخارا را شهر­هاست؛ بعضی در اندرون حایط که گفته­ایم و بعضی بیرون. آن­چه در اندرون است: طواویس، نمجکت، زندنه، مغکان، حجاده و امثال آن و بیرون حایط: بیکند، فرب، حد نمکت، خرغانکت، مدیا مجکت. (اشکال­العالم، ص183)

شهری بزرگ است و آبادان­ترین شهری­ست در ماوراء­النهر و مستقر مَلِک مشرق است و جایی نمناک­ست. بسیار میوه­ها و با آب­های روان. مردمان وی تیراندازند و غازی پیشه. از او بساط و فرش و مصلی نماز خیزد و پشمین و شوره خیزد کی به جای­ها ببرند. حدود بخارا؛ دوازده فرسنگ اندر دوازده فرسنگ­ست و دیواری به گرد این همه درکشیده به یک پاره و رباط­ها و ده­ها از اندرون این دیوار است. (حدودالعالم، ص106)

 

امروز:

بخارا (همراه با سمرقند)؛ یکی از دو شهر عمده­ی تاجیک­نشین و فارسی‌زبان ازبکستان است. اکثریت مردم بخارا تا امروز نیز به زبان فارسی با گویش ویژه آسیای مرکزی -که امروزه به زبان فارسی تاجیکی معروف شده- حرف می‌زنند، که برخی منابع میزان فارسی‌زبانان این شهر را ۹۰٪ هم ذکر کرده‌اند. ازبک­ها و یهودیان بخارایی نیز در بخارا زندگی می‌کنند. بخارا زمستان­های بسیار سرد و تابستان­های بسیار گرمی دارد. میانگین بارش سالانه شهر بسیار پایین است. دمای هوا در مردادماه به اوج خود (نزدیک ۵۰ درجه سلسیوس) می­رسد.

 

■ بَدَخشان

دیروز:

شهری­ست خرد و آن را روستاها و جوی­های آب و رزهاست. آن­جا کان لعل است و بیجاده و لاجورد و مشک تر می­باشد و از راه تبت آن­جا می­آرند. (اشکال­العالم، ص 172)

شهری­ست بسیار نعمت و جای بازارگانان و اندر وی معدن سیم­ست و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشک بدان­جا برند. (حدودالعالم، ص 105)

 

امروز:

بَدَخشان سرزمینی شامل پاره‌ای از شمال خاوری افغانستان و جنوب خاوری  تاجیکستان می‌باشد. اکثریت ساکنان این منطقه را تاجیک­ها تشکیل داده و به زبان دری حرف می‌زنند. در بدخشان تاجیکستان زبان‌های دیگری به نام زبان‌های «پامیری» از خانواده زبان‌های خراسانی هنوز زنده هستند و مردم به آن‌ها تکلم می‌کنند.

«بدخشان» دارای کوه‌های بلند و رودخانه‌های خروشان و دره‌های سرسبز و جنگل است و از محصولات کشاورزی آن می‌توان به گندم، جو، ذرت و ارزن و میوه‌های درختی هم‌چون گردو، توت، زردآلو و سیب اشاره کرد. هم‌اینک به سبب فقر فزاینده­ی مردمان این سرزمین و کم­بود انرژی و نبود برق، بسیاری از درختان کهن‌سال هم‌چون درختان گردو و توت برای تولید گرما قطع شده‌اند.

 

■ بَردَع

دیروز:

شهری­ست بزرگ و با نعمت بسیار و قصبه­ی ارّان است و مستقر پادشای این ناحیت است و او را سوادی­ست خرم و کشت و برز و میوه­های بسیار و انبوه و آن­جا درختان تودسبید است بسیار و از این شهر ابریشم بسیار خیزد و استرلن نیک و روناس و شاه­بلوط و کرویا. (حدودالعالم، ص 161)

بردع از اقلیم پنجم است. طولش از جزایر خالدات فح و عرض از خط استوا م­ک، اسکندر رومی ساخت؛ قبادبن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرد. شهر بزرگ بوده است و کثرت عظیم داشته درو عمارات عالیه فراوان بوده و کثرت میوه و از میوه­هایش فندق و شاه­بلوط بهتر از جای­های دیگر باشد آبش از رودی که به ترتر مشهور است. (نزهةالقلوب، ص 91)

 

امروز:

بَردَع نام بخشی در جمهوری آذربایجان و در مرکز این جمهوری است. مرکز این بخش،  شهر بردع است. مهم‌ترین فعالیت در این بخش، کشاورزی است و محصولاتی مانند  پنبه، ابریشم، محصولات لبنی و هم­چنین پرورش  ماکیان از جمله تولیدات بخش کشاورزی در این ناحیه‌ است.

 

■ بَرسَخان

دیروز:

شهری­ست بر کران دریا آبادان و با نعمت و دهقان او از خلّخ­ست و لکن هوای تغزغز خواهند. (حدودالعالم، ص 83)

امروز:

محلی در آسیای مرکزی، در کرانه­ی جنوب دریاچه­ی ایسیق گول، در منطقه­ای به نام سمیرچ یا یتی­سو (سرزمین هفت رود) که اکنون در سرزمین قرقیزستان قرارگرفته­است.

 

■ برطاس

دیروز:

مشرق و جنوبش غور است و مغربش رود آتل است و شمالش ناحیه­ی بجناک است و مردمان وی مسلمانند و ایشان را زبانی است خاصه و پادشاه را مس خوانند و خداوند خیمه و خرگاه­اند. (حدودالعالم، ص 194)

امروز:

برطاس نام قومی در ناحیه شمال دریای خزر بوده که در قرون وسطا می­زیسته‌اند و تابع خزران بودند. برطاس­ها قومی بودند که نزدیک سرزمین خزران، میان خزر و سرزمین بلکار  (بلغارهای اطراف رود اتل) می‌زیستند.

 

■ برکه­ی اردشیر

دیروز و امروز:

چهارمین شهر از شش شهری است که اردشیر پی افکنده بوده­است، دانسته نیست که کدامین شهر است و در کجا جای داشته­است. این شهر می­باید، به پاس آبگیرهایی که داشته­است، بدین نام خوانده شده باشد. (نامه­ی باستان، جلد 7، گزارش بیت 3324)

 

■ بزگوش

نام سرزمینی بوده­است در مازندران. بزگوش می­تواند بود که ریختی گشته از «بَرگوش» باشد. «برگوشان» جاندارانی افسانه­ای بوده­اند که گوش­هایی بسیار فراخ داشته­اند که بر و سینه­شان را می­پوشانده است. (نامه­ی باستان، جلد 4، ص 635)

 

■ بُست

دیروز:

هیچ شهر و نواحی سیستان و مضافات آن بعد از زرنج، بزرگ­تر از بست نیست اما هوای عفن دارد. شکل و لباس ایشان مانند عراق است. مردمان توانگر و با مروت باشند و جای بازرگانی اهل هندوستان است. بدان­جا خرما و انگور و دیگر میوه­ها بسیار است و شهری­ست آبادان و با نعمت تمام. (اشکال­العالم، ص164)

شهری بزرگ است با باره­ی محکم بر لب رود هیرمند نهاده با ناحیتی بسیار و در هندوستان است و جای بازارگانان است. مردمانی­اند جنگی و دلاور. ازو میوه­ها خیزد کی خشک کنند و به جای­ها برند و کرباس و صابون خیزد. (حدودالعالم، ص103)

بست از اقلیم سیُّم است. طولش از جزایر خالدات فب و عرض از خط استوا لج. شهری وسط است و هوایش معتدل، آبش از رود، ارتفاعاتش خرما و غله و اندکی میوه باشد. در صورالاقالیم گوید مردمش صاحب مروت باشد. (نزهةالقلوب، ص142)

امروز:

هم‏اكنون در ساحل چپ رود هيرمند (هلمند) و در ملتقاى اين رود با رود ارغنداب، خرابه‏هاى شهر كهن و تاريخى بُست ديده مى‏شود كه يكى از مراكز مهم مدنيت قديم اين سرزمين بوده است و آثار به‏جامانده، از عظمت و شكوه بسيار آن، در ادوار گذشته حكايت مى‏كند.

شهر جديد بُست به نام لشكرگاه، كه نام آن از روستاى لشكرگاه بازار در آن نزديكى گرفته شده، در نزديك ويرانه‏هاى شهر باستانى بُست واقع شده است و بر روى زمين‏هاى آبرفتى ساحل چپ هيرمند، زير نظر سازمان عمران دره هيرمندـ‎ارغنداب در سال 1325ش بنا شده است. اين شهر كه با هدف توسعه منطقه هيرمند طراحى شد، با تمام شهرهاى ديگر افغانستان از نظر طبيعى، اجتماعى و اقتصادى تفاوت اساسى دارد. اين شهر توسط مهندسان امريكايى به شكل دو مستطيل در دو سوى يك ربع دايره طراحی شده و شامل منطقه وسيعى است كه كمربند سبزى اطراف آن را فراگرفته است. هم‏چنين ساختمان‏هاى دولتى و اماكن عمومى ‏در كنار رودخانه و مساجد، در مرز بين منطقه مسكونى با اين منطقه قرار گرفته‌اند. مرفه‏ترين محلات نيز در كنار رودخانه واقع شده‌اند و خانه‏هاى ساده‏تر كه به صورت جدا از هم، رديفى و يا به صورت آپارتمان دیده می شوند در اطراف شهر وجود دارند.

 

 

■ بسطام

دیروز:

شهری­ست بر دامن کوه به حدود گرگان پیوسته، ­جایی بسیارنعمت. (حدودالعالم، ص 146)

بسطام از اقلیم چهارم است؛ طولش از جزایر خالدات فط­ک و عرض از خط استوا لوی. شهری کوچک است و هوای معتدل دارد. (نزهةالقلوب، ص 161)

 

امروز:

بسطام نام شهری در شهرستان بسطام در استان سمنان است. این شهر در ۶ کیلومتری شمال شرقی شاهرود جای دارد. جمعیت بسطام بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵، برابر با ۷، ۷۲۴ نفر بوده‌است. شهر بسطام آب­وهوایی مطبوع در تابستان و سرد در زمستان دارد. باغات زردآلو سراسر شهر را احاطه کرده‌اند. عمده در آمد مردم از همین طریق است. این شهر از سویی به سبب مجاورت کوه‌های شاهوار و ابر دارای زمستان­های سرد و طولانی است و از طرفی دیگر به دلیل هم­جواری با کویر دارای آب­وهوایی کوه­پایه‌ای است و بی شک یکی از خوش آب­وهواترین نقاط استان سمنان است.

در جلسه­ی هیئت وزیران در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۸۶ که در سمنان برگزار شد، این شهر به استناد ماده­ی ۸ قانون تشکیل سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، به‌عنوان شهر نمونه­ی گردشگری بین‌المللی تعیین شد. همچنین در جلسه مورخه ۹۲/۰۱/۱۸ هیئت محترم وزیران با دو بخش مرکزی و کلاته­خیج به شهرستان بسطام ارتقا یافت.

 

■ بشت

دیروز:

بشت، کلسکان، یوکند، کوکث، خشکاب – شهرک­هایی­اند به یک­دیگر نزدیک و با کشت و برز بسیار و مردمانی درویش. (حدودالعالم، ص 114)

 

امروز:

شرایط امروزین این شهر بر نگارنده معلوم نشد.

 

■ بصره

دیروز:

شهری­­ست بزرگ و در ایام پادشاهان عجم نبوده است. در روزگار عمر بنا نهادند مسلمانان و عتبته­ بن رضوان آن را شهر کرده­است. بر جانب مغرب آن به شکل کمانی بیابان گرداگرد آن درآمده ­است و به جانب مشرق آن آب­ها و جوی­ها و عمارات گرد آن چون کمانی درآمده و مؤلف کتاب می­گوید: بعضی از اصحاب خبر مرا گفت: که جمله جوی­های بصره را در روزگار بلال­بن ابی برده برشمردند، صد هزار جوی زیادت بود و از آن جمله بیست­ هزار جوی چنان بود که در آن زورق توانستی بود. مرا آن سخن راست نیامد و انکار عظیم کردم، چندان­که بیشتر از جایگاه و ولایت­های بصره بدیدم، در اندازه­ی یک تیروار راه، بسیار جوی­های خرد دیدم که در هر یکی زورقی بتوانستی رفت و هر جویی را نامی نهاده­اند و بدان­کس بازمی­خوانند که بریده­ است و فرموده است تا بدان ناحیت که در آن موضع بریده­اند. چون آن­قدر جوی­ها دیدم در مسافت تیرواری، یقین دانستم که آن­چه تقریر کرده بودند راست باشد و آن مبلغ جوی در چندان مسافت ولایت باشد.

و بیش­تر بناهای بصره خشت پخته است. بصره در میان دیگر شهرهای عراق شهری­ست خراج آن ده­ یکی و آن را درختان خرماست به ­هم پیوسته تا عبادان زیادت پنجاه فرسنگ راه؛ چنان­که هر که در آن­جا باشد و رود، در این مقدار ولایت در میان خرماستان و جوی­ها باشد تا جایی­ که می­بیند. بر زمین هموار است و در آن هیچ کوه نیست. گور طلحه­ بن عبدالله بر شهر بصره است و بیرون شهر در صحرا گور انس ­بن مالک و گور حسن بصری و ابن سیرین.

بصره را جویی است معروف به نهرالابله؛ درازی آن در میان بصره و ابله چهار فرسنگ و بر هر دو سوی این جوی کوشک­ها و بوستان­ها به ­هم­ پیوسته، چنان­که کسی پندارد که یک باغ است و جوی­های دیگر بر این می­پیوندد و از این شکافته می­شود. جمله جوی­های بصره از یک­دیگر بریده شده است و به هم­دیگر راه کرده، چنان­که اگر افزونی دریا شود، آب به همه جوی­ها درآید و در خرماستان­ها و باغ­های ایشان بی­تکلیفی می­رود و چون آب دریا کم شود، بستان­ها و خرماستان­ها از آب خالی ماند و باقی در جوی­ها اندک شورمزه شود و در این وقت به جهت خوردن، آب از حد جوی معقل آرند. چندان­که آب در جوی خوش و ابله بر این جوی­ست که گفته شد و بر یک سوی اُبله، در جوی جایگاهی‌ست خطرناک، که بسیار کشتی باشد که در جمله جای­های خطرناک دریا به سلامت برود و در این موضع غرقه شود. این جایگاه را خورالابله گویند. (اشکال­العالم، ص96)

 

شهری­ست عظیم و او را دوازده محلّت­ست هر یکی چند شهری، از یک­دیگر گسسته و گویند کی او را صدهزار ­و بیست­­ و چهار هزار رود است و بنای وی خلیفه‌ی دوم کرده است و اندر عراق هیچ ناحیت نیست عشری، مگر بصره و علوی برقعی از آن­جا خروج کرد و گور طلحه و انس ­بن مالک و شیخ حسن بصری و پسرش سیرین آن­جاست و از وی نعلین خیزد و فوط­های نیک و جامه­های کتان و خیش مرتفع. (حدودالعالم، ص152)

بصره از اقلیم سیُّم است. شهر اسلامی­ست. طولش از جزایر خالدات عد و عرض از خط استوا ل، خلیفه‌ی دوم ساخته است در سنه خمس عشر هجری و معمار در آن عتبه ابن غزوان بود. مسجد جامع آن ابن عامر از خشت خام ساخته بود. زیاد­بن ابیه به آجر کرد و امیرالمؤمنین علی مرتضی رضع آن بزرگ گردانید. (نزهةالقلوب، ص37)

هوای آن شهر، روز به غایت گرم است اما شب به نسبت خوش­تر بود. آب چاهش شور است اما از شط­العرب جوی خوش آن­جا روان است؛ آن را نهر ابله خوانند. چهار فرسنگ طول دارد. ملک بصره با­غستان بی­شمار دارد و زمین باغستان بلند است و آب شط­العرب در گودی اما به وقت مد دریا، همه روزه آب شط بلند شود و باغستان بصره را مسقی کند. طول آن باغستان قریب سی فرسنگ در عرض دو فرسنگ و در اکثر مواضع از غلبه­ی درختان کمابیش صد گز زیادت دیدار ندهد و نزهتیِ آن مقام از مشاهیر جهان است و خرماهای خوب دارد و خرمای آن­جا را تا هند و چین و ماچین می­برند. اهل آن­جا اکثر سیاه­چهره­اند و بر مذهب اثنی­عشری و زبان­شان عربی مغیَّر است و فارسی نیز گویند. (همان، ص38)

امروز:

بصره معرب بس­ره و بس­راه پارسی به معنای راه بسیار، دومین شهر بزرگ عراق، با جمعیتی بیش از 2،600،000 نفر در سال ۲۰۰۳ می‌باشد. این شهر؛ بندر اصلی کشور عراق است. شهر بصره مرکز استان بصره‌ است. این شهر در تاریخ آغازین اسلام نقش پررنگی داشته ‌است.

 

■ بَعلبَک

دیروز:

از جمله جند دمشق بعلبک و آن شهری­ست بر کوه، جمله بناهای آن از سنگ؛ و بدان­جا کوشکی است از سنگ بر ستون­های بلند نهاده و در شام هیچ بنای سنگ بزرگ­تر از آن نیست. (اشکال­العالم، 80)

شهری­ست بسیارنعمت و بر برِ کوه نهاده است. (حدودالعالم، ص 173)

شام از اقلیم سیُّم و چهارم است و دارالملکش شهر دمشق و دیگر بلاد بزرگش حمص و حماه و حلب و عکّه و سامیه و انطاکیه و لاذقیه و اجنادین و قنسرین و طبریه و شمشاط و بلقا و فیق و صور طربلوس و بعلبک و مرعش و رحبه و دیرخالد و بیره و تدمر و اردن و به نعمت عمارتی در آن ملک کنیسه و جامع انطاکیه بوده. (نزهةالقلوب، ص 268)

 

امروز:

بعَلبَک یکی از شهرهای تاریخی کشور لبنان  است که در دره  بقاع در ارتفاع ۱۱۷۰ متر از  سطح دریا  و در شرق رود لیطانی واقع­شده­است.

 

■ بغداد

دیروز:

شهری­ست نو در اسلام. در آن­جا عمارت نبود. منصور جعفر دوانقی آن­جا بنا نهاد و در جانب غربی دجله به جهت حواشی و بندگان و خدم خویش دیوار بستی­ها کرد. بعد از آن عمارت کردند و بناها نهادند تا آن­گاه که مهدی لشکرگاه خویش در جانب شرقی دجله آورد و دارالخلافه بدین جانب نقل افتاد و کوشک­ها و باغ­ها از بغداد تا «نهربین» برسید. اندازه­ی دو فرسنگ بر یک دیوار و از «نهربین» تا کنار دجله. پس بناهای دیگر به دارالخلافه نقل افتاد پیوسته نزدیک پنج میل تا سماسه و هم­چنان کشیده تا آخر کرخ.

پس عمارت آن­چه بر جانب شرقی است، جانب طاق خوانند، جانب رصافه خوانند و جانب عسکرالمهدی خوانند. هر که جانب طاق خواند، نسبت آن به سر طاق باشد و آن­جای بازار بزرگ است و هر که جانب رصافه خواند، نسبت به کوشکی­ست که هارون­الرشید ساخته است و هر که جانب عسکرالمهدی خواند، نسبت به لشکرگاه مهدی باشد و آن­چه بر جانب غربی است، کرخ خوانند.

در بغداد سه مسجد آدینه است بر سه موضع: مدینه­المنصور، جانب­الطاق و دارالخلافه و عمارت و بناها به ­هم­ پیوسته است.

به کلواده در میان هر دو جانب بغداد پلی ساخته­اند بر دجله از کشتی و از دروازه­ی خراسان تا برسی به پل و از آن­جا بگذری به دروازه یاسریه رسی. پهنای شهر در هر جانب دجله پنج میل باشد یعنی فرسنگی و سه یک فرسنگی و معمورترین جایی در بغداد کرخ است و توانگران و تجّار بیش­تر آن­جا باشند و در جانب غربی از فرات جوی عیسی برمی­خیزد، نزدیک انبار و از آن جوی اندک­اندک جدا می­شود که آن را صراط خرد و بزرگ گویند و در آخر، جوی عیسی به دجله می­رسد و در جوی عیسی کشتی­ها از جوی فرات به دجله می­آید.

و در جوی صراط مانعی­ست که کشتی تمام نمی­تواند رفت. تا پل صراط می­رسد، آن مانع بازمی­دارد. پس هر چه در آن کشتی باشد بیرون آرند و از آن مانع بگذرانند و در کشتی دیگر نهند و بروند.

میان بغداد و کوفه سواد و درختان است به­هم­درشده و جوی­های آب از فرات روان گشته. اول آن از جوی صرصر است نزدیک بغداد، که کشتی در آن­جا نتواند رفت و پلی دارد از کشتی که بر آن­جا بگذرند. (اشکال­العالم، 98)

شهری عظیم است و قصبه­ی عراق است و مستقر خلفاست و آبادترین شهری­ست اندر میان جهان و جای علما است و خواسته­ی بسیار است و منصور کرده ­است اندر روزگار اسلام و رود دجله اندر میان وی بگذرد و بر دجله پلی­ست از کشتی­ها کرده و از وی جامه­های پنبه و ابریشم و آبگین­های مخروط و آلات­های مدهون خیزد و روغن­ها و شراب­ها و معجون­ها خیزد کی به همه جهان ببرند. (حدودالعالم، ص151)

بغداد از اقلیم سیُّم است و ام­البلاد عراق عرب و شهر اسلامی­ست و بر طرف دجله افتاده است. طولش از جزایر خالدات عز و عرض از خط استوا لج. در زمان اکاسره بر آن زمین بر طرف غربی دیه­ای کرخ نام بود، شاپور ذوالاکتاف ساخته و به طرف شرقی دیه­ای ساباط نام، از توابع نهروان و کسری انوشیروان خفف­الله عنه بر صحاری آن دیه باغی ساخته بود و باغ­داد نام کرده. بغداد اسم علم آن شد و عرب آن را مدینة­الاسلام خوانند و عجم زورا گویند. امیرالمؤمنین المنصور بالله ابوجعفر عبدالله­ بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس رضعهم، که دوم خلیفه­ی عباسی بود و با بو­دوانیق مشهور در سنه خمس­ و اربعین ­و مائه بنا کرد و بر جانب غربی عمارت بیش­تر ساخته. طالع آغاز عمارت آن، برج قوس. پسرش المهدی بالله محمد بن عبدالله رضع، دارالخلافه به اطراف شرقی آورد و در آن­جا عمارت بسیار کرد و چون نوبت خلافت به پسرش هارون­الرشید رسید، در اتمام آن سعی بلیغ نمود و به مرتبه رسانید که طولش چهار فرسنگ و عرض یک فرسنگ و نیم عمارت و احواش بود و در عهد پسرش المعتصم بالله محمد بن هارون­الرشید رضعهما، جهت آن­که او را غلامان بسیار بودند و بغدادیان از ایشان به زحمت بودند، دارالخلافه به سامره بردند و آن­جا عمارت عالیه ساختند و بعد از او اولاد و احفادش هفت خلیفه واثق و متوکل و منتصر و مستعین و معتز و مهتدی و معتمد، به سامره دارالخلافه آن­جا داشتند؛ تا المعتضد بالله احمد بن الامیر الموفق طلحه بن المتوکل علی‌الله که شانزدهم خلیفه بود، دارالخلافه باز به بغداد آورد و بعد از او تمامت خلفا متابعت او کردند و دارالخلافه آن­جا داشتند و پسرش المکتفی بالله علی بن المعتضد دارالشاطیه و جامع طرف شرقی ساخت و چون خلافت به مستظهر بالله احمد بن المقتدی رسید آن را بارو و خندق به آجر ساخت. دور بارو به طرف شرقیش که آن را حرمین خوانند، هجده­ هزار گام است و چهار دروازه دارد. باب خراسان و باب خلج و باب الحلبه و باب السوق السلطان و محله­ای­ست به طرف غربی که آن را کرخ خوانند. باروی او دوازده­هزار گام است و اکثر عمارت شهر از آجر است و آب­وهوای درست دارد و به گرمی و نرمی­ مایل است و شمالش گشوده و غریب و شهری را سازگار بود و با مزاج زنان سازگارتر بود و موافق­تر از مردان و اکثر اوقات در آن­جا ارزانی بود و قحط و غلا از روی ندرت اتفاق افتد و در آن وقت نیز نایافت کلی نبود. اما گران باشد میوه­های آن هر چه گرم­سیری باشد، بسیار و نیکو است. چون خرمای مختوم و خستوی و نار دراجی و انگور مورقی مثل آن، در دیگر جای نیست. اما آن­جا سردسیری باشد، سخت نیک نمی­آید پنبه و غله بود و دیگر حبوبات به غایت نیکو می­آید.

شکارگاه­های نیکو دارد. (نزهةالقلوب، ص33)

آب دجله در میان شهر می­گذرد. (همان، ص35)

مردم آن­جا سفیدچهره و خوب­روی و خوش­خوی و کم­غم باشد. (همان)

و در او مدارس و خانقاه، بسیار است. منهانظامیه که ام­المدارس است و مستنصریه که خوش­ترین عمارت آن­جاست. (همان)

مزارات و متبرکه بسیار است بر جانب غربی مشهد حضرت امام موسی کاظم و نواده­ی او حضرت امام محمد تقی الجواد رضعهما. (همان)

در این وقت محصول دیوانی آن­جا به تمغا مقرر است و تقریباً هشتاد تومان می­باشد. (همان، ص36)

امروز:

بغداد؛ مرکز استان بغداد، بزرگ‌ترین شهر عراق و پایتخت این کشور است؛ که در مرکز جغرافیایی آن در کنار رود دجله است. این شهر؛ دومین شهر بزرگ جنوب غربی آسیا است و در سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی 9،500،000 نفر جمعیت داشته است.

بیشتر ساکنان این استان را عرب‌ها تشکیل می‌دهند.

در این استان اقلیت‌های آسوری و کردی نیز به ویژه در شهر بغداد زندگی می‌کنند.

 

■ بَغلان

دیروز:

شهرهای طخرستان خلم باشد و سمنگان، بغلان، طالقان، سرای عاصم، اندراب و کاه و غیر آن. (اشکال­العالم، 171)

هم­چون سکلکند است. ( سکلکند: شهرکی­ست اندر میان کوهها نهاده، بسیار کشت و برز، و جای درویشان. (حدودالعالم، ص100))

امروز:

ولایت بَغلان از ولایت‌های کشور افغانستان است به مرکزیت  پل ­خمری، مساحت آن 21،112 کیلومتر مربع و جمعیتش 779000 نفر است.

اراضی شهر کنونی بغلان از سه بخش زراعتی تشکیل می‌شود. بغلانِ ­نو در ۴ کیلومتری جنوب قرار دارد. شهر جدید، مرکز استان­داری است و از سال ۱۹۳۷ به حیطه حکومتی شیرخان افزوده ­شد و مرکز حکومتی از خان­آباد به این منطقه منتقل شده ‌است. در سمت جنوب بغلانِ جدید و با فاصله ۸ کیلومتری بغلانِ صنعتی قرار دارد.

بازار شهر به دو بخش تقسیم شده‌ است، در مرکز و ناحیه غربی غلات و میوه و در بخش شرقی بازار تجاری، خیاطی و چاپ­خانه مشاهده می‌شود.

منطقه بغلان در قدیم از آنِ کوشان‌ها بود. بازمانده‌های یک آتش­گاه زرتشتی به نام سُرخ‌کُتَل در بغلان وجود دارد.

این ولایت به ۱۵ وُلُسوالی (شهرستان) تقسیم شده‌است. پل خمری مرکز آن می‌باشد که تقریبا ۸۸،۳۷۹ نفر جمعیت دارد. جمعیت کل ولایت بغلان بالغ بر ۶۹۰،۷۴۱ نفر می‌شود. ۱۰،۹۹۵ خانواده در این ولایت وجود دارد و هر خانواده به طور میانگین شش عضو دارد.

 

■ بغمنج

دیروز و امروز:

بغمنج و گاه شهرها یا آبادی­هایی، در بخش­های اپاخترین ( شمال) ایران و در فرارود، می­باید بود. (نامه باستان، جلد 9، ص 548)

 

■ بلاساغون

دیروز:

مملکت وسیع است و از اقلیم ششم و هفتم. هوایش به غایت سرد و بیش­تر مردم صحرانشین و مواشی و دوّاب بسیار دارند و علف­زارهای نیکو باشد و از ارتفاعات غله اندکی دارند. (نزهةالقلوب، ص 256)

 

امروز:

درباره‎ی جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته، اما از پژوهش‌هایی که در سده ۲۰ به انجام رسیده، چنین برمی‌آید که بلاساغون در گستره رودخانه­ی چو نهاده­ است. بارتولد که در این نواحی به پژوهش پرداخته، این گمانه را مطرح می‌کند که بلاساغون در محل ویرانه‌های کنونی آق­پشین در منطقه فرونزه قرار داشته ­است. به نوشته او، ویرانه‌های بورانه در تقماق قدیم -که در پنج-شش کیلومتری این ویرانه‌ها نهاده‎ بوده ­است- نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ قرقیزی واژه­ی تازی مناره است.

 

■ بلخ

دیروز:

شهری­ست بر زمین و هامون و میان آن و کوه چهار فرسنگ است. آن را باره و ربض است و مسجد جامع در شهر است و بازار گرداگرد مسجد. شهر، یک فرسنگ در یک فرسنگ باشد و بنای ایشان از گل؛ و آن­را درهاست. یکی را نوبهار خوانند یکی را رخنه و یکی را نو و یکی را هندوان. یکی را در یهود و یکی را در شصت­من و یکی را در یحیی. آن را جوئی­ست بزرگ بر درِ نوبهار می­رود و ده آسیاوار باشد و روستاها را آب می­دهد تا سیاه گرد. گرداگرد درهای شهر باغ­هاست و رزهاست؛ و ربض آن را خندق نیست و باره­ی آن از گل است. (اشکال­العالم، ص 171)

شهری بزرگ است و خرم و مستقر بزرگان بوده­است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقش­ها و کارکردهای عجیب و ویران­گشته، آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جایی بسیارنعمت است و آبادان و بارکده­ی هندوان است و او را رودی­ست بزرگ از حدود بامیان برود و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرو­آید و همه اندر کشت و برز روستاهای او به کار شود و از آن­جا ترنج و نارنج و نیشکر خیزد و او را شهرستانی­ست با باره­ی محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است. (حدودالعالم، ص 99)

از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فاما و عرض از خط استوا لوما، کیومرث بنیاد کرد؛ طهمورث دیوبند به اتمام رسانید؛ و لهراسب تجدید عمارتش کرد و بارو کشید. شهری بزرگ است و گرم­سیر و آب­وهوایش در سازگاری وسط است. از میوه­هاش انگور و خربزه سخت نیکو است سلطان ملک­شاه در رساله آورده­است که مردم آن­جا را غیرت کم­تر باشد. (نزهةالقلوب، ص 155).

 

امروز:

شهر بَلخ به نام زری‌اسپه نیز آمده­است. از شهرهای مهم  خراسان بزرگ  و از قدیمی‌ترین شهرهای افغانستان است که امروزه در فاصله ۲۰ کیلومتری از  مزارشریف  مرکز ولایت بلخ  واقع است.

بلخ يکى از ولايات مهم شمال افغانستان است که از ولايات درجه­ی اول به سطح کشور محسوب مي­شود. شهر مزارشريف مرکز اين ولايت است که از نگاه تجارت و ارزش سياسى، حيثيت شهر مرکزى شمال نيز دارد؛ که در مسير شاه­راه کابل به سوى شمال، در بين شهرهاى ميمنه و پلخمرى، موقعيت دارد.   ولايت بلخ در ٢٩ درجه و ٣١دقيقه عرض البلد شرق و٦٨ درجه و ٢٨ دقيقه طول البلد شمال، موقعيت دارد. اين ولايت در شمال، مرز مشترک افغانستان را با کشورهاى تاجکستان و ازبکستان تشکيل کرده، درشرق، به ولايات کندز و سمنگان، درغرب، با ولايت جوزجان  و در جنوب، با ولايات سرپل و سمنگان هم­سرحد است. مساحت ولايت بلخ به اساس ادارۀ احصاييه مرکزى ١٦،٤٨٠کيلومتر مربع و به اساس معلومات دفتر (UNFPA)، ١٦١٨٦کيلومترمربع خوانده شده است که ٢،٨٤ درصد، مساحت تمامى کشور را تشکيل مي­دهد. نفوس اين ولايت به اساس معلومات احصاييه مرکزى، درسال ١٣٩٠ ه­.ش. ١،٢١٩،٢٠٠ تخمين شده، که ٦٦ درصد آن در قريه­جات و ٣٤ درصد آن شهرنشين است. ولايت بلخ از نگاه اقليم در فصل تابستان، کاملاً گرم و در فصل زمستان، بسيار سرد مي­شود. فصل بهار آن به شکل عمومى مرطوب و بارانى است که درجۀ حرارت در آن تا ٤٣درجه سانتى­گراد مي­رسد؛ اما در فصل زمستان، هواى سرد دارد که درجۀ حرارت آن در ماه دلو تا (٢-) درجه سانتى­گراد  پايين مي­شود.

 

■ بیت­المقدس (قدس)

دیروز:

در بیت­المقدس، آب بزرگ روان نیست، مگر چشمه­های خرد که به هیچ زمین کشت نرسد و این موضع با نعمت­تر از شهرهای فلسطین است و آن­جا محراب داوود علیه­السلام است و آن بنایی­ست بلند چنان­که پنجاه گز باشد در سی گز و چون از رمله به بیت­المقدس رسی، اول بنایی که چشم بر آن افتد محراب باشد.

و در مسجد بیت­المقدس جمله پیغمبران معروف، هر یکی را محرابی­ است بدو موسم و به ناحیت جنوب بیت­المقدس قرب سه میل مسافت دهی­ست که آن را بیت­اللحم گویند، مولد عیسی علیه­السلام آن­جا بوده است و می­گویند که در کلیسایی که آن­جاست پاره­ای از درخت خرما که مریم از آن خورده است، موجود است و در دست ساکنان آن موضع است. (اشکال­العالم، ص78)

شهری­ست بر برِ کوه و اندر وی هیچ آب روان نیست و اندر وی مزگتی­ست کی مسلمانان از هر جایی آن­جا شوند به زیارت. (حدودالعالم، ص175)

امروز:

بیت‌المقدس؛ یکی از قدیمی‌ترین شهرهای جهان است. جمعیت اورشلیم 800،000 نفر (سال ۲۰۱۲) و مساحت آن ۱،۲۵۱ کیلومتر مربع است.

 

 

■ بیکند

دیروز:

تنهاست و آن را دیه­ها نیست؛ اما رباط­هاست بدان متعلق؛ و در همه ماوراءالنهر هیچ موضع نیست که چندان رباط دارد که آن. مؤلف کتاب گوید، چنین شنیدم که عدد رباط­های آن هزار باشد؛ و این بیکند را باره استوار است؛ و مسجد آدینه به غایت متکلف و محرابی آراسته چنان­که در ماوراءالنهر خوب­تر از آن نیست. (اشکال­العالم، ص 185)

شهرکی­ست او را مقدار هزار رباط­ست، زمینش درست ا­ست و اندر وی گنبد گورخان­هاست کی از بخارا آن­جا برند. (حدودالعالم، 107)

 

امروز:

بیکند، یا بی‌کند، شهری تاریخی متعلق به سده‌های میانه، واقع در اراضی جمهوری ازبکستان که ویرانه‌های آن در 35 کیلومتری جنوب غربی بخارا باقی است.

 

■ بَیلَقان

دیروز:

شهرکی­ست با نعمت­های بسیار و از وی بردهای بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدودالعالم، ص 161)

بیلقان از اقلیم پنجم است. طولش از جزایر خالدات فج­لب و عرض از خط استوا لط­نه قباد بن فیروز ساسانی ساخت و اکنون خراب است و بیش­تر عمارات آن از آجر است. هوایش گرم است. حاصلش غله و شلتوک و پنبه و دیگر حبوبات نیکو باشد. (نزهةالقلوب، ص 91)

 

امروز:

بیلقان بخشی در جنوب  جمهوری آذربایجان و با مرکزیت  شهر بیلقان است که در کرانه شمالی رود ارس  واقع شده و با ایران  هم­مرز است. این بخش جمعیتی نزدیک به ۸۲۰۰۰ نفر را در خود جای داده‌ است.

 

■ بیهق

دیروز:

بیهق ولایتی و شهرستان آن سبزوار است و آن شهر وسط است. از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات قط­یه و عرض از خط استوا لونه. هوایش معتدل است و بازارها فاخ و خوب دارد و طاقی از چوب بسته­اند که چهار سوی بازار است به غایت محکم و عالی حاصلش غله و اندکی میوه و انگور باشد و قریب چهل پاره دیه است که از توابع دارد و مردم آن­جا شیعه اثنی­عشری­اند. (نزهةالقلوب، ص 149)

امروز:

بیهق، دهستانی است از توابع بخش ششتمد  و در شهرستان سبزوار استان خراسان رضوی ایران. بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۷٬۴۱۷ نفر (۲٬۲۳۷ خانوار) بوده است.

 

■ پارس (فارس)

دیروز:

آن­چه گرداگرد ولایت فارس است از حد جانب مشرق کرمان است و جانب مغرب خوزستان و اصفهان و از جانب شمال بیابانی است که میان فارس و خراسان است و جانب جنوب فارس دریای فارس که از محیط جدا می­شود تا قلزم.

و صورت ولایت فارس در چهار گوشگی است، مگر گوشه­ای که نزدیک اصفهان است و گوشه­ای که نزدیک کرمان است؛ و در حدی که به دریا پیوسته است کوژی مانند کمانی؛ و در آن دو گوشه که نزدیک اصفهان و کرمان است چهار گوشگی است.

پیش از این، ذکر دریای فارس کرده­ایم و حدود آن؛ اما شهرها و ولایات را به تقریر نرساندیم از بسیاری آن و ذکر کوه­ها نکردیم به سبب آن­که در فارس هیچ شهری نیست که در آن کوهی نیست تا به جایی که از این­جا کوه می­توان دید مگر اندکی. صورت فارس کما هو حقه این است.

اکنون ولایات و نواحی و شهرها و آن­چه بدان مضاف­ست به فارس، ذکر کنیم مجملاً و بعضی مفصلاً.

ولایات فارس پنج ناحیت است، بزرگ­تر و فراخ­تر و به شهرها بیش­تر اصطخر و قصبه­ی آن است. یزد بزرگ­تر ناحیتی­ست و بدان­جا از شهرها کیف است و میبد و نایین و الفهرج و ابرقو و اقلید و سرمق و مشگان و الارجان و مریزجان و صاهک­الکبری و سهردانکه، دسرله، رودان، لادکان، بیضا، مزار، مایین، ابرج، خرمه، خبر، مکر و کرل و لورجان و نزدیک آن در بزرگی اردشیر خره است و قصبه­ی آن خرد؛ و بزرگ­تر از قصبه جای­هاست مانند سیراف و شیراز.

اما جور به جهت آن قصبه شده است که بنای آن اردشیر ساخته است و دارالملک او بوده است.

اما شیراز اکنون قصبه­ی جملگی نواحی و ولایات فارس شده ­است و دارالملک آن است، اصل دیوان­ها آن­جاست و شیراز نو نهاده­اند در اسلام.

صیمکان، کران، جهرم، هم­دست، مایین، صفاده، توج، جرمق، گیر (قیر)، کادری، اندرد، سمیران و کوارُ نزدیک آن در بزرگی، دارابجرد و فصا دو قصبه­اند. والمص طمسان، کردمان، جهم، الصخان، الدارکان، اریراه، حریم، ایچ، الاصطهبانات، صارالمرزجان، المادوان، روبنج، سارق­الرستاق، فرح­طارم­الاسکایان و نزدیک بدین ولایت ارجان است و قصبه­ی ارجان. بلد شاپور، ری­شهر، فردک، مهرویان، حنانه­سر، کازرون، کمارج، برازجان، خواندن، لونجان، مورستان، جره.

و اما آن­چه در دریاست از جزیره­های منسوب به ولایت اردشیر خره: جزیره­ی بنی­کاوان لافت و اوال و خارک.

و جای­هاست منسوب به زُم. بزرگ­تر زُم جیلویه است و معروف به زُم رمیجان پس زُم شهری را معروف به زُم باسنجان. زُم احمد­بن حسن معروف به زُم کاریان و زُم اردشیر.

اما قبیله از شمار بیرون است و چنین گویند که در جمله­ی فارس پانصدهزار سیاه­خانه باشد که در صحرا نشینند و زمستان و تابستان به چراگاه­ها می­گردند بر رسم عرب؛ و از هر خانه از خداوند خانه و متعلقان او و شبانان و خدو ده کس بیرون آیند.

اما جوی­های بزرگ که در آن­جا کشتی تواند رفت نهر طاب است و نهر شیرین، نهر شایگان، نهر درچند، نهر خواندن، نهر رس، نهر سکان، نهر جرس، نهرالاحسر، نهر کر، نهر فروات، نهر بزره. (اشکال­العالم، ص 109)

ناحیتی­ست کی مشرق آن ناحیت کرمان است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب رود طاب­ست کی میان پارس و خوزستان بگذرد و بعضی از حدود سپاهان است و شمال وی بیابان پارس است از کرگس کوه و اندر وی شهرهای بسیار است و مردمانی بسیارند و ناحیتی آبادان و توانگر با نعمت­های گوناگون و جای بازارگانان و اندر وی کوه و رودهاست و مستقر خسروان بوده است و مردمان این ناحیت مردمانی­اند سخن­دان و خردمند و اندر کوه­های وی معدن­های زر است؛ و از وی جامه­های گوناگون خیزد، از کتان و پشم و پنبه و آب گل و آب بنفشه و آب طلع و بساط­ها و فرش­ها و زیلوی­ها و گلیم­های با قیمت خیزد و از وی هرچه به دریا نزدیک است گرم­سیرست و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیرست و اندر وی کوه­ها و معدن­­های زرست و اندر وی آتشکده­های گران است [و آثار] قدیمیان را بزرگ دارند و زیارت کنند و بیش­ترین شهرهای پارس را کوه است به نزدیکی وی. (حدودالعالم، ص 130)

در فارس­نامه آمده است که مملکت فارس دارالملک پادشاهان ایران بوده­است و مشهور است که ایشان اگرچه بر تمامت ایران حکم داشته­اند ملوک فارس خوانده­اند و قدرت و شوکت­شان چنان­که اکثر پادشاهان ربع مسکون خراج­گذار ایشان بوده­اند و کلام قرآن مجید از قدرت و شوکت ایشان خبر می­دهد. (نزهةالقلوب، ص 112)

البرّ ولایات برّ یعنی خشکی فارس در قدیم پنج کوره گرفته­اند. چون اردشیر خوره و اصطخر و دارابجرد و شاپور خوره و قباد خوره و در هر یک چند ولایت و شهر بوده و هست و حدود آن کورها تا ولایات عراق عجم و خوزستان و لرستان و شبانکاره و بحر فارس پیوسته است. طولش از قومشه تا قیس صدوپنجاه فرسنگ و عرض از یزد تا حوز سیصد و بیست فرسنگ مساحتش هجده­هزار فرسنگ باشد، کوره­ی اردشیر خوره به اردشیر بابگان اول اکاسره منسوب است و در این کوره اول شهر فیروزآباد بوده و در فارس دارالملک اصطخر گرفته بودند و آن کوره قدیم­تر از دیگر کوره­هاست اما چون اکنون دارالملک فارس شهر شیراز است و آن در کوره­ی اردشیر خوره است این کوره را مقدم داشتن اولی است. (همان، ص 113)

 

امروز:

استان فارس  یکی از استان‌های ایران است که در بخش جنوب این کشور واقع شده‌است. آب­وهوای استان فارس در نقاط مختلف این استان به سه دسته کوهستانی، معتدل و گرم تقسیم می‌شود. این استان با مساحتی در حدود ۱۲۲٬۶۰۸ کیلومتر مربع، چهارمین استان بزرگ و با جمعیتی معادل ۴٬۵۲۸٬۵۱۳ نفر، بر طبق برآورد جمعیتی سال ۱۳۸۹ خورشیدی سازمان ملی آمار ایران، چهارمین استان پرجمعیت ایران به‌ شمار می‌رود. بر اساس تقسیمات کشوری اردیبهشت­­‌ماه سال ۱۳۹۰ خورشیدی، استان فارس به ۲۹ شهرستان، ۱۰۰ شهر، ۸۳ بخش  و ۲۰۴ دهستان تقسیم شده‌است.

در این استان، امروزه به جز اکثریت  فارسی‌زبان اقوام مختلفی نیز در این استان زندگی می‌کنند؛ از جمله لرها، قشقایی‌ها، عرب خمسهو لک، که هر یک به گویش‌ها و زبان‌های مختلفی مانند  فارسی، لری، لارستانی، قشقایی، سیوندی، دوانی، اردکانی، عربی و کهمره‌ای (بککی) سخن می‌گویند.

منابع مهم اقتصادی استان فارس بر پایه کشاورزی و دامداری، شهرک‌های مختلف صنعتی، پالایشگاه‌ها، صنایع پتروشیمی و نیروگاه‌های مختلف بنا شده‌است.

استان فارس با وجود جاذبه‌های متعدد تاریخی، طبیعی و مذهبی، یکی از مراکز مهم گردشگری ایران است. هم­چنین تعدادی از مراکز مهم دانشگاهی ایران در این استان واقع شده‌است.

 

■ پاریاب (پاراب،باریاب،فاریاب)

دیروز:

نام ولایتی­ست و مقدار آن در طول و عرض یکی­ست و یک­روزه راه باشد و جای استوار و مردان دلیر؛ و آن در زمین شوره است و آن را بیشه­ها و مزرعه­ها و عمارت و زراعت بسیار؛ و آن در جانب غربی جوی شاش است. (اشکال­العالم، ص 193)

شهری­ست بر شاه­راه کاروان و بسیار نعمت. (حدودالعالم، ص 97)

جوزجان ولایتی­ست و شهرش یهوده و فاریاب و شبورقان است. (نزهةالقلوب، ص 155)

 

امروز:

شهرستان فاریاب یکی از شهرستان‌های استان کرمان  واقع در ایران  است. شهرستان فاریاب در سال ۱۳۸۹ تاسیس شده است. مرکز این شهرستان، شهر  فاریاب  است.

فاریاب پیش­تر بخشی از  شهرستان کهنوج  در استان کرمان ایران بود؛ که در سال ۱۳۸۹ به شهرستان ارتقا یافت.

جمعیت شهرستان فاریاب طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰، برابر با ۳۴،۴۱۷ نفر بوده‌است.

 

■ پَروان (بروان)

دیروز:

از چارپایه تا پنجهیره یک­روزه و از آن­جا تا پروان دو منزل است. (اشکال­العالم، ص 174)

بروان شهری­ست بسیارنعمت و جای بازرگانان و در هندوستان است. (حدودالعالم، ص 105)

 

امروز:

ولایت پروان از ولایت‌های افغانستان است. مرکز این ولایت شهر «چاریکار» و مساحت ولایت ۵٬۹۷۴ کیلومتر مربع با جمعیت ۶۰۰٬۰۰۰ نفر است.

 

■ پنجهیر

دیروز:

شهری­ست در کوه و در آن­جا ده­هزار مرد باشد. مردمان با عشرت و لهو دوست دارند و پیوسته به تماشا مشغول باشند. ایشان را آب­ها و بوستان­های بسیار اما زراعت نیست. (اشکال­العالم، ص 171)

 

پنجهیر و جاریانه- دو شهرست و اندر وی معدن سیم است و رودی در میان این دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد. (حدودالعالم، ص 101)

 

امروز:

مناطق این ولایت تا سال ۱۳۸۳ خورشیدی بخشی از ولایت (استان) پروان بودند و ولسوالی‌های پنجشیر، حصه اول پنجشیر و حصه دوم پنجشیر را در پروان تشکیل می‌دادند. ولسوالی‌های کنونی عبارتند از:  عنابه، بازارک، پریان، خِنج، دَره، روخه، شُتُل.

پنجشیر به فاصله ۱۲۰ کیلومتری به طرف شمال­شرق کابل در بین دو شاخه جنوبی هندوکش، از شمال­شرق به جنوب غرب موازی به امتداد هندوکش  واقع است و دره‌های فرعی آن از شمال به جنوب و از جنوب به شمال امتداد داشته و به دره عمومی پنجشیر وصل می‌شود.

ارتفاع آن ۲۲۱۷ متر از سطح دریا بوده و در نقاط مرتفع به شش­هزار متر از سطح دریا می‌رسد. طول آن از دالان سنگ تا پای کوتل انجمن زیاده از ۱۲۵ کیلومتر است.

 

■ پوشنگ (پوشنج، فوشنج)

دیروز:

پوشنگ را حصار است و خندقی و سه دروازه: یکی به جانب نیشابور و یکی به هرات و یکی به قهستان؛ و آن­را دیه­ها و قصبه­ها چون: کوسوی، خرگرد، فریگرد؛ و بزرگ­تر همه کوسوی. (اشکال­العالم، ص 167)

فوشنج از اقلیم چهارم. طولش از جزایر خالدات صده و عرض از خط استوا لدنه. شهری کوچک است و ولایتی بسیار از توابع آن است و قصبات کوسوی و خسروگرد و روح داخل آن ولایت است و موضع معتبر دارد و باغستان بسیار و انگور و خربزه و میوه­اش نیکو می­باشد. چنان­که گفته­اند صدوچند نوع انگور دارد و آسیاهای آن همه به باد می­گردد و گویند فرعون که در زمان موسی عم در مصر بوده از آن­جا بوده­است و هامان هم که وزیر اوست هم از آن­جاست و گویند که جاماسب حکیم در کوسوی مدفون است. (نزهةالقلوب، ص 152)

 

امروز:

پوشنگ (بوشنج، فوشنج یا بوشنگ) با نام تغییریافته زنده‌جان،  نام شهری باستانی است در خراسان، که هم‌اکنون مرکز  ولسوالی زنده‌جان در افغانستان  است.

این شهر در باختر شهر هرات و در میانه­ی راه دو شهر  بوزجان و هرات، جای دارد.

ویرانه های آن امروزه در مغرب افغانستان است. این ویرانه­ها در مغرب شهر هرات، در مشرق آبادی غوریان نزدیک آبادی امروزی فوشنج، به جا مانده­است.

 

■ پیروزرام

دیروز:

پیروز شهرستانی ساخت که آن را پیروزرام نام نهادند. (نامه­ی باستان، جلد 8، ص 318)

امروز:

به روایت شاه­نامه نام قدیم ری است.

 

■ تبت

دیروز:

میان زمین چین و هند و خرلخ و دریای فارس است و بعضی در مملکت چین؛ و ایشان را پادشاهی­ست حاکم به نفس خویش و می­گویند اصل او از ملوک سین است. (اشکال­العالم، ص 38)

 

مشرق او بعضی از چینستان­ست و جنوب او هندوستان است و مغرب وی بعضی از حدود ماوراءالنهر است و بعضی از حدود خلّخ و شمال وی بعضی از خلّخ است و بعضی از تغزغز و این ناحیتی­ست آبادان و بسیار مردم و کم­خواسته و همه بت­پرست­اند و بعضی از وی گرم­سیرست و بعضی سردسیر و همه چیزهای هندوستان به تبت افتد و از تبت به شهرهای مسلمانان افتد و اندر وی معدن­های زر است و ازو مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب و سمور و قاقم و ختو و جایی کم­­نعمت­ست و ملک این ناحیت را تبت خاقان خوانند و مر او را لشکر و سلاح بسیار است و از عجایب تبت آن­ست کی هر که اندر تبت شود خندان و شادان­دل بود بی­سببی تا از آن ناحیت بیرون آید. (حدودالعالم، ص 73)

تبت مملکت وسیع است از اقلیم چهارم و پنجم. شهرهای بزرگ و هوای خوش دارد و از ارتفاعات غله و میوه و حبوبات باشد. از بلاد مشهورش خوجان و نغلشین به غایت بزرگ است و کثرت مردم در آن­جا به غایت است. (نزهةالقلوب، ص 256).

 

امروز:

تبت یک ناحیه جغرافیایی در غرب چین است که در قدیم کشوری مستقل بود. ناحیه تبت از سال ۵۱-۱۹۵۰ به کشور چین ضمیمه شده‌است. ناحیه تبت بر روی فلاتی بلند به نام فلات تبت قرار گرفته که میانگین ارتفاع آن ۴۹۰۰ متر بالاتر از سطح دریاست و مرتفع‌ترین فلات جهان به شمار می‌آید.

مردم تبت قومیت، هویت، زبان و دین خاص خود را دارند؛ اما امروزه مهاجرت شمار فراوانی از چینیانِ  هان  و هوئی ، اقلیت بزرگی از چینی‌تباران را در تبت به‌وجود آورده‌است. تبتیان دو دین اصلی دارند که یکی دین قدیمی بون است و دیگری  بوداگرایی.

پایتخت سنتی تبت، شهر لهاسا  است که با ۵۶۰ هزار نفر جمعیت، اکنون مرکز  منطقه خودمختار تبت  در چین است.

زمانی که ارتش آزادی‌بخش خلق چین در سال ۱۹۵۰ به تبت حمله کرد تبت حکومتی دین‌سالار  به رهبری دالایی‌لامای  چهاردهم داشت.

 

■ تبریز

دیروز:

شهرکی­ست خرد و با نعمت، آبادان و از گرد وی باره­ای و آن علا بن احمد کرده است. (حدودالعالم، ص 158)

تومان تبریز سه شهر است. تبریز از اقلیم چهارم است و شهر اسلامی و قبةالاسلام ایران. طولش از جزایر خالدات فب و عرض از خط استوا لح، زبیده خاتون منحوکه هارون­الرشید ساخت در سنه خمس ­و سبعین­مائه بعد از شصت و نه سال در سنه اربع ­و اربعین و مائتین، به عهد متوکل خلیفه عباسی به زلزله خراب شد. خلیفه آن را با حال عمارت آورد. بعد از صد و نود سال در رابع ­عشر صفر، سنه خمس­ و ثلثین­ و اربعمائه باز به زلزله به کلی خراب شد. (نزهةالقلوب، ص75)

و ده دروازه دارد ری و قلعه و سنجاران و طاق و جروب و جوء سرد و در دستی­شاه و نارمیان و نوبره و موکله محله است؛ چون در عهد مغول آن شهر دارالملک گشت کثرت خلایق در آن­جا جمع شدند و بر بیرون شهر عمارات کردند تا به مرتبه که بر هر دروازه زیادت از اصل شهر آبادانی پیدا شد. (همان، 76)

شهر تبریز باغستان بسیار دارد و آب مهران­رود که از کوه سهند می­آید و نهصد و چند کاریز که ارباب ثروت اخراج کرده­اند که در آن باغات صرف می­شود و هنوز کافی نیست. (همان، 77)

هوای تبریز به سردی مایل است و آبش گوارنده و آب رودش بهتر از کاریز و کاریز بهتر از چاه بود. (همان)

مردم سفید چهره و خوش­صورت و متکبر و صاحب نخوت باشند و اکثرشان سنی و شافعی مذهب­اند و از مذاهب و ادیان دیگر بی­شمارند. (همان)

امروز:

تبریز از شهرهای بزرگ ایران و مرکز استان آذربایجان­ شرقی است. این شهر بزرگ‌ترین شهر منطقه‌ی شمال‌ غرب ایران و مناطق آذری‌نشین و قطب اداری، ارتباطی، بازرگانی، سیاسی، صنعتی، فرهنگی و نظامی این منطقه شناخته ­می‌شود.

جمعیت تبریز در سال ۱۳۹۰ خورشیدی بالغ بر 1،494،998 نفر بوده که این رقم با احتساب جمعیت ساکن در حومه­ی شهر به حدود 1.8 میلیون نفر می‌رسد.

تبریز در غرب استان آذربایجان شرقی و در منتهی‌الیه مشرق و جنوب­ شرق جلگه­ی تبریز قرار گرفته ‌است. این شهر از سمت شمال به کوه‌های پکه‌چین و عون بن علی، از سمت شمال ‌شرق به کوه‌های باباباغی و گوزنی، از سمت شرق به گردنه­ی پایان و از سمت جنوب به دامنه­‌های کوه سهند محدود شده ‌است. آب­وهوای تبریز در زمستان‌ها بسیار سرد و در تابستان‌ها خشک و گرم است.

 

■ تخارستان (طخارستان)

دیروز:

نام ولایتی­ست و شهر بزرگ­تر آن طالقان است و آن را ذکر کرده­ایم. دو دانگ فرسخی باشد در مثل آن. و هم شهرهای طخرستان در بزرگی به هم­دیگر نزدیک باشد. (اشکال­العالم، ص171)

ناحیتی­ست نعمت او بیش­تر از کوه است و اندر صحراهای وی جای ترکان خلّخ است و از این ناحیت اسب خیزد و گوسپند و غله­ی بسیار و میوه­های گوناگون. (حدودالعالم، ص99)

 

امروز:

ولایت تخار؛ ناحیه­ای است با تاریخ كهن، که از جانب شمال به رودخانه آمو، از سمت جنوب به ولایت پروان، از طرف شرق به ولایت بدخشان و از سوی غرب به ولایت قندز و بغلان پیوسته است.

مساحت آن 12،457 كیلومتر مربع است كه این مساحت شامل جنگل­ها، دشت­ها و كوه­ها می­باشد.

ولایت کوهستانی تخار در شمال­ شرقی افغانستان، به 17 واحد اداری تقسیم گردیده که مرکز آن طالقان می­باشد. این منطقه؛ یکی از سیرآب‌ترین و حاصل­خیزترین مناطق جغرافیایی برای زندگی بشر است.

ولایت تخار، کوه­های بلند و دریاهای خروشان دارد و با داشتن دره­های سرسبز و زیبا، از آن به نام تخارستان یاد می­شود. تخار به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی‌اش -که تقریبآ 3 حصه­ی آن را کوه­ها تشکیل داده‌اند- دارای اهمیت خاص می­باشد.

این کوه­ها بیشتر در مناطق شمالی، شرقی و جنوبی تخار قرار دارند. کوه­ها بر اقـلیم  تخار تاثیر نموده و آن را از حالت دشتی کشیده و زمینه بارش­های کوهستانی را میسر کرده‌اند. کوه­های تخار ساحـه بزرگ برفی که یخچال­ها را تشکیل داده­اند و سر چشمه دریاهای بزرگ و رودخانه کوچک شمرده می­شود، از همین لحاظ در دامنه کوه­ها، دره­های سرسبزی به ­وجود آمده که شرایط مناسب برای فعالیت­های زراعتی، اقتصادی و بشری را فراهم ­کرده­اند.

■ تِرمِذ (ترمد)

دیروز:

شهری­ست بر کنار جیحون و آن را شهرستانی و قهندزی. شهر را هم­ باره و ربضی و سرای در قهندز است و مسجد جامع و بازار در شهر. بنای ایشان از گل است و به غایت آبادان. کوه بر یک­منزلی آن؛ و آب خوردن ایشان از جیحون؛ و به جهت زمین­ها و باغ­ها آب دیگر است از چغانیان می­آید. (اشکال­العالم، ص 182)

 

امروز:
ترمذ  یکی از شهرهای ازبکستان و مرکز استان سرخان‌دریا است.

این شهر بندری در جنوب خاوری ازبکستان و بر کرانه چپ رودخانه­ی آمودریا نهاده است. این ناحیه در مرز ازبکستان با افغانستان قراردارد.

 

■ تگیناباد (تکیناباد)

دیروز:

تکیناباد از اقلیم سیُّم است. طولش از جزایر خالدات فانه و عرض از خط استوا لج­ک. شهری وسط است و هوایش به گرمی مایل و آبش از جبالی که در آن حدود است میوه فراوان باشد. (نزهةالقلوب، ص 143)

 

امروز:

شرایط امروزین این شهر بر نگارنده معلوم نشد.

 

■ توران (طوران)

دیروز:

شهرهای آن محال و کرکان و سوره و قُصدار؛ اما اندسه و شهر آن قرابیل. (اشکال­العالم، ص 133)

قصبه­ی آن قُصدار است. شهری با روستا و دیه­های بسیار و نعمت فراوان؛ و بدانجا انگور و انار و میوه­های سردسیر باشد و درختان خرما نیست. جامه­های مسلمانان و کافران بدان نواحی و ولایت یکسان بود و مردمان ایشان موی­های فروگذاشته باشند و ازارها در خود گرفته. (همان، ص 136).

 

 

امروز:

نام ولايتي است بر آن طرف آب آموي؛ يعني ماوراءالنهر.

 

■ توس (طوس)

دیروز:

ناحیتی­ست و اندر وی شهرک­هاست، چون توران و نوقان، بروغون، رایگان، بنواذه؛ و اندر میان کوه­هاست؛ و اندر کوه­های وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان و شلواربند و جورب خیزد؛ و به نوقان مرقد مبارک علی­بن موسی­الرضاست و آن­جا مردمان به زیارت شوند و همان­جا گور هارون­الرشید است و از وی دیگ سنگین خیزد. (حدودالعالم، ص 90)

طوس از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات صب­لب و عرض از خط استوا لز، جمشید پیشدادی ساخت؛ بعد از خرابیش طوس نوذر تجدید عمارتش کرده به نام خود منسوب گردانید و از مزار عظما قبر امام معصوم علی­بن موسی الرضا رضی الله عنهما بن جعفر در دیه سناباد به چهار فرسنگی توس است و قبر هارون­الرشید خلیفه عباسی در مشهد مقدس آن حضرت است. (نزهةالقلوب، ص 151)

مردم طوس نیکوسیرت و پاک­اعتقاد و غریب­دوست باشند و از میوه­های آن­جا انگور و انجیر بسیار شیرین باشد و در حوالی طوس مرغزاری­ست که آن را مرغزار رایکان گویند. طولش دوازده فرسنگ و عرضش پنج فرسنگ. از مشاهیر جهان است. (همان)

 

امروز:

توس یا طوس شهری تاریخی در استان خراسان رضوی در ایران است. در گذشته، توس با نام طابران توس شناخته می‌شده است و بخشی از توس بزرگ به شمار می‌آمده. با محو شدن نام توس از پسوند دیگر شهرهای منطقه از جمله سنابادِ توس و نوگان توس، طابران توس خود را به عنوان توس به مردم می‌شناسد. توس تا بهمن ماه سال ۱۳۹۱ به عنوان یک روستای تابع مشهد شناخته­می‌شد؛ اما با تأیید  شورای عالی معماری و شهرسازی کشور در تاریخ ۹۱/۱۱/۲۶ این روستا به عنوان یک محدوده­ی منفصل شهری، به شهرداری مشهد واگذار می‌شود. هم­اکنون هم این ناحیه از مشهد، زیر نظر شهرداری منطقه دوازده، اداره می‌شود.

 

  1. صفا، ذبیح­الله، تاریخ ادبیات ایران، جلد اوّل، انتشارات ققنوس، سال1390، ص63.
  2. منصوری، فیروز، «اشکال العالم»، تهران، انتشارات آستان قدس رضوی، 1368، ص1.
  3. همان،ص22.
  4. صفا، ذبیح­الله، «تاریخ ادبیات ایران»؛ جلد چهارم، تهران، انتشارات فردوس، چاپ بیست ­و یکم، 1391، ص62..
  5. صفا، ذبیح­الله، تاریخ ادبیات ایران، جلد اوّل، انتشارات ققنوس، سال1390، ص63.
  6. منصوری، فیروز، «اشکال العالم»، تهران، انتشارات آستان قدس رضوی، 1368، ص1.
  7. همان،ص22.
  8. صفا، ذبیح­الله، «تاریخ ادبیات ایران»؛ جلد چهارم، تهران، انتشارات فردوس، چاپ بیست ­و یکم، 1391، ص62..

Reviews

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دانشنامه جغرافیای شهری در آینه ادب پارسی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *