روانشناسی ذهن

کتاب های مرتبط

 

هدف: حس خشنودی از روابط

یکی از مسافرت های دوران کودکی خود را به یاد بیاورید. احتمالاً سوار بر اتوبوس­های با تجهیزات آن دوران به همراه خانواده به سفر زیارتی یا تفریحی می­رفتید، شاید هم اگر پدر از وضع مالی خوبی برخوردار بوده با ماشین سواری شخصی به مسافرت می­رفتید. چقدر چنین سفری برای شما دلچسب بود و هیجان داشتین، پدر و مادر نیز از اینکه توانسته بودن علیرغم همه مشکلات زندگی زمینه سفر را مهیا کنند خوشحال بودند. وسیله سفر آن روزها سیستم تهویه آنچنانی نداشت و تو سرما یا گرما خیلی از عهده ایجاد آسایش برای سرنشینان برنمی­آمد. بعدها که بزرگتر شدین با ماشین شخصی بهتر و مدرن­تر و یا با اتوبوس­های به روزتر و یا حتی هواپیما مسافرت کردین اما نمی دانید چرا این مسافرت­ها حالی که آن موقع از مسافرت­ها می­بردید را ندارد؟

مثال دیگری می­زنم لطفا دقت کنید: خانواده متوسطی را می­شناسید که از درآمد معمولی برخوردارند، وسیله نقلیه تقریباً چندین سال کار کرده­ای در اختیار دارند با خانه­ای کوچک که افراد از فضای خصوصی آنچنانی برخوردار نیستند و انبوهی از مشکلات ریز و درشت که با آن مواجه می­باشند ولی در عین حال شاد و خوشحالند و در کنار هم احساس خوشبختی می­کنند، برعکس خانواده ثروتمندی نیز هست که از تمامی امکانات و مواهب برخوردار می­باشند در بهترین منزل مسکونی زندگی می­کنند، از خورد و خوراک و آموزش عالی برخوردارند و... اما متاسفانه کمتر احساس شادمانی می­کنند. یک ناظر بی­طرف خارجی می­تواند به اینکه خانواده اول خوشحال­تر از خانواده دوم می­باشد گواهی دهد.

(البته حالت­هایی هم هست که از تیپ خانواده اول احساس خوشبختی ندارند و یا شاید از تیپ خانواده دوم کاملاً شاد و خوشحال هستند.)

خب هدف از بیان این مثال­ها چه بود؟

ببینید دوستان عزیز، تا حالا اندیشیده­اید که هدف از زندگی ما چیست و ما برای چه تلاش می­کنیم؟ قصد ندارم بحث را کلی و به هدف آفرینش انسان سوق بدهم. نه، کاملاً منظورم از این سوال این است که قطب نمای حرکت ما در زندگی چیست؟ قرار است با چه معیاری زندگی کنیم و چه چیزی را برای خود مهم بدانیم و بر مبنای آن پیش برویم؟

همه ما در تلاش برای به دست آوردن بهترین امکانات، موقعیت­ها، پول، ثروت، دوستان، همسر و فرزند و هستیم و داشتن آن را ضامن خوشبختی و رضایت خود می­دانیم. اما سوال اینجاست با وجود این همه تفاوت در دارایی­های گوناگون افراد، که گاهاً هم در یک سطح نیستند آیا هرگز می­توانیم یک فرمول برای ایجاد رابطه بین شادمانی و خوشبختی و این دارایی های مادی، انسانی و... متصور شویم؟ آنچه که مشخص است شما نه از داشته های مادی یک فرد می توانید میزان حس خوشبختی او را حدس بزنید و نه بر عکس از میزان خوشبختی او به میزان دارایی هایش پی­ببرید. تقریباً در جهانی به سر می­بریم که همه جور آدم وجود دارد:

ثروتمند خوشحال، فقیر بدحال، فقیر خوشحال، ثروتمند بدحال، معلول خوشحال، معلول افسرده و...

دقت کردین هیچ فرمولی که بفهمیم آیا ارتباطی بین متعلقات فرد و میزان خوشحالی و رضایت او هست وجود ندارد، آیا داشتن همسر زیبا و فرزندان سالم یعنی رضایت فرد یا نه بر عکس آن کسی که اینها را ندارد آدم خوشحالی است؟

مسأله اصلی درون فرد نهفته است و ما به دنبال آن هستیم، چیزی که همه شما بر سر آن احتمالاً با من موافقید این است که انسان شاد و راضی و خوشنود و خوشبخت و خوشحال، ایده آل برای زندگیست، حال اینکه چگونه به این حالت برسیم بحث جدایی است. اما اول بیایید تا تعریف انسان خوشبخت و خوشحال را کامل کنیم تا در ادامه، بر اساس این تعریف محکم بتوانیم بحث خود را پیش ببریم.

انسان موجودی است مبتنی بر رابطه، رابطه با چی؟ با هر چیزی که بشود بین انسان و آن یک ارتباط ایجاد شود. (خواهشاً یک مقدار صبور باشید.) انسان به مدد حواس پنجگانه خود با جهان بیرون از خود ارتباط برقرار می­کند، با همه موجودات جان­دار و بی­جان، با همه موقعیت­ها و روزها و تاریخ­ها و اوضاع جوی. شما با لباس خود در حال یک ارتباط هستین، شما با اعضای بدن خود در یک رابطه به سر می­برین، شما با همسر و فرزند و دوستان و خانواده و همکاران خود دچار انواع رابطه های مختلف می باشید. شما با مناسبت­های تقویم زندگی شخصی و عمومی فرهنگ و کشور خود دچار رابطه هستین. همه این روابطی که به مدد ورودی های حواس پنجگانه احساس می شود و جواب داده می­شود از نوع رابط بیرونی هستن. برخی از این روابط یکسویه مدیریت می­شوند مثل رابطه شما با اجسام اطراف شما مثل لباسی که تنتان است، در این نوع روابط صرفاً شما تعیین کننده و کنترل کننده نوع و مدت زمان رابطه می باشید. در دسته بزرگی از روابط شما نصف داستان هستین و آدم­ها و گاها حیوانات و گیاهان در ارتباط با شما نصفه دیگر این ارتباط را تشکیل می­دهند. برخی از این روابط احساسی و عاطفی می باشند مثل روابط شما با پدر و مادر و فرزند و همسر و دوست پسر یا دوست دختر و برخی خشک و رسمی مثل رابطه با همکاران، مشتریان و روسا. برخی از روابط کاملاً فیزیکی هستن و تماس و برخورد فیزیکی روزمره با آن دارید برخی از روابط غیر فیزیکی هستن و از فاصله دور یا یک بستر مجازی برقرار می­باشند. نظری که شما نسبت به نظام سیاسی حاکم بر کشور خود دارید کاملاً یک رابطه غیر فیزیکی می­باشد برعکس ممکن است دوست صمیمی شما از چنین رابطه ذهنی با مسایل سیاسی برخوردار نباشد و یا حداقل حساسیتی کمتر از شما داشته باشد. شما همچنین با چیزی به اسم پول و ثروت در یک رابطه قرار دارین.

برعکس دنیای بیرون که به مدد حواس پنجگانه با آن ارتباط داریم و با بدن فیزیکی نسبت به این دریافت­ها عکس­العمل نشان می­دهیم، ما در دنیای درون خود نیز دچار روابطی هستیم.

رابطه ما با فلسفه جهان آفرینش، رابطه ما با آفریدگاری که برای جهان متصور هستیم، رابطه ما با باورهای دینی یا غیردینی که داریم، رابطه­ای که ما با خاطرات گذشته خود داریم، رابطه ما با باورهایی که حاصل تجارب مطالعات یا تربیت ما هستن، رابطه ما با شهودی که گاها به آن دست می یابیم و...

این دسته از روابط درونی ما کاملاً از نوع غیر فیزیکی می باشند. آنچه که مهم است همه ما بر اساس یکسری نیازهای بیرونی و درونی موقت یا دائمی در حالت­های ارتباطی متنوعی قرار داریم.

اغلب ما انسان­ها از روابط بیرونی یا درونی مشابه ولی متفاوتی برخورداریم. مشابه از آن جهت که به عنوان مثال همه انسان­ها برای تامین نیاز جنسی خود دارای رابطه با شریک جنسی هستن اما متفاوت از آن جهت که یکی شریک جنسیش همسرش می باشد دیگری دوست دختر یا دوست پسرش، یکی دیگر همجنس­گراست و ده­ها حالت متفاوت دیگر، مهم این است که ما متناسب با نیاز خود در رابطه ای که تامین کننده آن نیاز است قرار می گیریم.

افراد به روابط بیرونی و درونی خود نگرش و رفتار متفاوت­تری دارند، برای مثال نوع رابطه یک فرد با چیزی به اسم لباس، کاملاً ساده است و آن را صرفاً برای پوشش خود انتخاب می کند در حالی که شخص دیگری در رابطه پیچیده­تری با مفهوم لباس به سر می برد، به لباسش حساسیت بیشتری دارد و در انتخاب مشخصات لباس خود وسواس بیشتری به خرج می دهد.

خب امیدوارم تا اینجا موفق شده باشم یک نمای کلی از روابط با همه مفاهیم بیرونی و درونی، فیزیکی و غیر فیزیکی، انتزاعی (تجسمی) و غیر انتزاعی و... برایتان تعریف کرده باشم که بتوانید از این پس هرگونه تراکنش درونی و بیرونی خود با هر چیز یا کسی را بر مبنای یک رابطه ببینید و بسنجید. رابطه­هایی از نوع ساده تا انواع پیچیده آن، از نوع کوتاه مدت در حد یک لبخند به یک رهگذر از پشت شیشه اتومبیل تا نوع میان مدت مثل رابطه شما با وسایل شخصیتان مثل گوشی و ماشین و... تا بلندمدت مثل ارتباط با والدین، همسر و فرزندان و فامیل و یا ارتباط با یک منزل که سالیان دراز در آن زندگی می کنید. دقت کنید ممکن است کسی از نوعی رابطه برخوردار باشد که مفهوم آن ارتباط برای شخص دیگری اصلاً تعریف نشده باشد و یا در سطح ضعیف تری باشد و یا حتی بعدها این نوع رابطه برایش معنی پیدا کند، برای ما ارتباط با مفهوم مرگ چگونه است تا برای یک مرده شور که در غسالخانه هر روز با این پدیده مواجه است؟

اینها را گفتم تا برسیم به خوشحالی و شادمانی. خوشحالی و شادمانی ما محصول جمع جبری رضایتمندی و خشنودی و احساس آرامش یا نارضایتی و ناخشنودی و دغدغه ما از همه این روابط موجود می باشد. با در نظر گرفتن میزان اهمیت هر رابطه، ناخشنودی در هر یک باعث ایجاد یک دغدغه در ما می شود اگر یک رابطه، جزیی، معمولی و کم اهمیت باشد عدم خشنودی در آن، باعث ایجاد دغدغه کمتری می شود و هر چه رابطه مهمتر باشد ناخشنودی از آن اثر بزرگتر و عمیق تری برجای می گذارد. مجموع اینها به ما این حس را می دهد که آیا ما انسان شاد و خوشحالی هستیم یا نه.

برای روشن شدن مساله مثال می زنیم:

مثال اول: صبح که از خواب بیدار می شوید یادتان می آید که لباس مورد علاقه تان برای جلسه مهم امروز کثیف می باشد و یادتان رفته آماده اش کنید. این لباس را دوست داشتین و از قبل آن را برای امروز در نظر گرفته بودید، فراموشی یا هر علت دیگه باعث شد الان از اینکه نمی­توانید امروز آن را به تن کنید ناخشنود هستید و با اکراه لباس دیگری را انتخاب می کنید. این ناخشنودی یک دغدغه کوچک در شما ایجاد می کند ولی به احتمال زیاد درجه اهمیت آن کمتر از سایر روابط شما با دنیای اطراف یا درونتان است و احتمالا هجوم آن روابط با اهمیت دیگر، کاری می کنند که شما تا به محل کار نرسیده این مساله را فراموش کنید و فکر نمی کنم تا اواسط روز دیگر اصلاً چیزی از این موضوع در خاطرتان مانده باشد که بخواهد ناراحتتان کند.

مثال دوم: صبح که از خواب بیدار می شوید، متوجه می شوید فرزندتان تب دارد و دچار سرماخوردگی شده است. حالش بد است ولی نه آنقدر بد که برایش خطرناک باشد باید استراحت کند داروهای متداول سرماخوردگی را به او می خورانید و از او می خواهید که امروز را استراحت کند اگر تا عصر بهتر نشد او را حتماً نزد یک پزشک خواهید برد. توصیه های لازم را به همسرتان می کنید و به محل کار می روید. بیماری سرماخوردگی فرزند شما باعث ایجاد ناخشنودی در شما می شود و از بابت آن ناراحت هستید تا عصر که به منزل بر می گردید گاهاً به این مساله فکر می­کنید و احتمالاً چند باری هم با منزل تماس گرفته و از وضعیت فرزند خود مطلع می شوید.

مثال سوم: با همسرتان مشاجره و بگومگو دارید. مدتی است که بینتان صلح و آرامش بر قرار نیست. دیگر آن عشق بازی و صمیمیت ابتدای ازدواج بین شما دیده نمی شود. جفتتان دنبال بهانه برای جروبحث باهم هستید. گویا همدیگر را تحمل می کنید دقیقاً به یاد نمی­آورید از کی و چگونه دچار این وضعیت شده­اید. چندباری بزرگترهای فامیل را برای وساطت دعوت کرده­اید اما فایده­ای نداشته است، جفتتان احساس می­کنید به پایان راه رسیده­اید اما هیچ کدام شجاعت بیانش را ندارید. راندمان کاری هر دوی شما افت کرده است، دیگران هم متوجه این دغدغه و مشکل بزرگ شما شده اند.

در سه مثال بالا دقت کنید، در حالت اول یا موارد مشابه اگر شخصیتاً آدم آرام و آگاه باشید اینگونه موارد زیاد نمی تواند روز شما و زندگی شما را مختل کند، اتفاقی است افتاده و باید سریعاً با جایگزینی و تدبیری ساده از مشکل پیش آمده عبور کنید. ساعت مچی­تان کار نمی کند خب طبیعی است، ساعت مچی از ابزار کار و زندگیتان هست که با آن وقت را متوجه می شوید حالا یا باتریش تمام شده یا کلاً خراب شده است با تعمیر درست می شود یا نهایتاً عمرش را کرده و باید آن را با یک ساعت جدید دیگر جایگزین کنید. در هر حالت شما برای چنین وضعیتی راه حل دارید باید وقت بزارید به یک مغازه تعمیر ساعت مراجعه کنید تا هرکاری لازم است توسط تعمیر کار متخصص به شما پیشنهاد شود و شما با قبول آن و پرداخت هزینه مربوطه آن مشکل را برطرف کنید. طبیعتاً اینگونه مسائل و دغدغه ها نباید به جز هزینه مالی و زمانی بتوانند در برآیند خوشحالی شما اثر قابل توجهی بگذارند. مهم این است که در لحظه ایجاد مشکل در چنین روابطی که اکثراً با اشیا و اجسام می باشد، بدانید و این آگاهی را داشته باشید که اجسام و اشیا خراب می شوند و از بین می روند و شما باید برای چنین روزی آماده باشید و بدانید باید چه کار کنید.

در مثال دوم، این دسته از دغدغه­ها طبیعی است که شما را ناراحت کند، فرزند مریض می­شود، ماشین دقیقاً بین راه در یک ناکجا آباد خراب می شود، سرکار بابت یک مساله کاری با همکارتان بگو مگو می­کنید و هزاران نوع از این دغدغه های متوسط که خب برای مدتی شما رو ناراحت می کنند.

در مثال سوم و یا حالت های دیگری مثل مرگ یک عزیز، بیماری مزمن و خطرناک خود یا اطرافیان، از دست دادن شغل و... مشخص است که وضعیت حادتر است و مدت زمان بیشتری تا زمان حل مساله یا گذشت زمان از اوج بحران شما ناراحت خواهید بود. این گونه اتفاقات در جمع جبری خشنودی یا ناخشنودی از روابط آنقدر مهم هستند که می توانند شما را آدم غیر خوشحال و ناراحت و افسرده ای بکند و یا برعکس در موارد شادی بخش مثل تولد فرزند یا ازدواج شما را علیرغم وجود سایر ناراحتی های از نوع مثال یک و دو آدم خوشحال و خوشبختی نماید.

انشالله در یکی از فصل های آینده مشخصاً به مبحث روابط و تجزیه و تحلیل آن خواهیم پرداخت. این فصل را صرفاً به جهت تعریف شاد و خوشحال بودن و اثر خشنودی از روابط در ایجاد این خوشحالی و شادمانی یا عدم آن مطرح کردیم.

در انتهای این فصل چند نکته لازم است تا به آن اشاره کنم:

  1. در تعریف هر رابطه ای باید بدانید که در دسته ای از آنها شما تعیین کننده هستید که خشنودی یا ناخشنودی بتواند از شما آدم خوشحالی بسازد یا نه. ارتباط با وقایع و اجسام و ابزار و مناسبت­ها از این دسته اند. این موجودات فیزیکی و غیر فیزیکی از توانایی قابل توجهی برخوردار نیستند که شما را برنجانند یا خوشحال کنند. آنها از قوانین خاص خودشان پیروی می کنند که شما به میزان کم در آنها دخالت دارید، شاید فقط توجه و دقت شما در مراقبت یا تعمیرات برخی از آنها را بتوان جزو اختیارات شما دانست، به عنوان مثال از اختیار من و شما خارج هست که مشخص کنیم امروز عصر وضعیت هوا چگونه باشد بارانی یا آفتابی، ولی بسته به اینکه توانسته یک قرار ما را خراب کند یا نه برعکس لذت بخش تر کند ما از آن خشنود یا ناخشنود می­شویم. در این دسته از روابط شما مدیرید و شما می توانید خشنودی یا ناخشنودی خود را کنترل کنید.
  2. در سطحی بالاتر گاهاً بازخوردی که از انسان، سیستم، حیوان یا گیاه مقابل دریافت می­کنید رابطه را پیچیده­تر می­کند و چون سمت مقابل هم برداشت خشنودی و ناخشنودی از رابطه با شما را در قالب تعیین شده توسط خودش دارد، بنابراین کنترل رابطه زیاد در اختیار شما نخواهد بود اما کماکان خشنودی یا ناخشنودی شما در اختیار شماست و این به رعایت مسایلی نیازمند است که در فصل­ های بعدی بخصوص فصل روابط و ارتباطات به آن به ريز خواهیم پرداخت.
  3. آیا اساساً ناخشنودی از رابطه بیرونی یا درونی بد است؟ در جواب باید گفت اصلاً و ابداً نمی توان گفت خوب است یا بد. دقیقاً مثل دردی است که از بدن خود احساس می کنید به شما می فهماند بدن شما در معرض یک خطر یا آسیب است که باید به آن توجه کنید. ناخشنودی از یک رابطه نیز به شما اعلام می کند که این رابطه نیاز به توجه، ترمیم، برطرف کردن عامل ناخشنودی، تعویض یا اتمام رابطه و جایگزینی دارد. اگر فردی در انواع روابط خود سیگنال دریافت نکند و آنها را ارزیابی نکند و حسی از خوشایندی یا ناخوشایندی بروز ندهد اصولاً می­توان گفت در رابطه به سر نمی برد و رابطه برای او اهمیت خود را از دست داده است.
  4. و اما نکته آخر و مهم، هیچ استاندارد واحد و قابل دسترس مدونی برای اینکه بتوان بر اساس آن اشاره کرد یک رابطه در وضعیت خشنودی یا ناخشنودی است موجود نمی­باشد و اصلاً امکان پذیر نیست چرا که ممکن است شرایط یک رابطه بیرونی (این رابطه نسبت به رابطه درونی قابل سنجش و اندازه گیری می باشد) صرف نظر از اینکه با چه چیزی یا کسی است برای دو شخص مختلف کاملاً یکسان باشد ولی در یک زمان و شرایط مشخص برای یکی کماکان باعث خشنودی و برای دیگر نا خشنودی ایجاد کند. یک ناظر سوم هیچ وقت نمی تواند تفاوت این دو نتیجه را در رابطه یا فرد و شی مقابل جستجو کند و متوجه علت شود. در روابط انسانی دو سویه هم که شرایط رابطه متقابل کاملاً یکسان و مشابه هست (مثلاً پدر با پسر) گاها یک سمت در خشنودی به سر می­برد (مثلاً پدر) اما سمت مقابل (مثلاً پسر) ناخشنود است. واقعاً چرا؟

تمام بحث را به اینجا کشیدیم که جواب این چرا را پیدا کنیم و بعد در ادامه كل شیرازه بحث را بر روی آن استوار کنیم. واقعاً چرا و چه چیزی باعث می شود ما از روابط مختلف خودمان احساس خشنودی و رضایت داشته باشیم تا یک انسان شاد و خوشحال به حساب بیاییم یا این احساس را نداشته باشیم و با تجمع این ناخشنودی­ها و نارضایتی­ها تبدیل به یک آدم غرغرو و نگران و ناراحت بشویم؟ دقیقاً چه چیزی در وجود انسان ها باعث می شود که مثلاً دو نفر دارای دو اتومبیل کاملاً مشابه باشند ولی یکی از وسیله نقلیه خود راضی و خشنود است و دیگری ناراضی؟

برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که در یک رابطه چه سمت مقابل غیر انسانی باشد (مثل اجسام، وقایع، خاطرات، باورها، موضوعات، سیستم ها، تخیلات، حیوانات و گیاهان) و چه انسانی باشد، پاسخ این چرا برای فرد صاحب رابطه نه در رابطه است نه در بستر رابطه و نه در بخش مقابل رابطه، این عامل کاملا در وجود فرد یا افراد دخیل در رابطه می باشد و آن ذهن است.

ذهن علت همه این برداشت های متفاوت و بازخوردهای متنوع می باشد که باعث می شود ما از یک رابطه خشنود باشیم و یا برعکس احساس نارضایتی بکنیم و چون هر فردی دارای ذهن منحصر به فرد خودش می­باشد این همه تفاوت در همین ذهن­های افراد می­باشد که این تفاوت رفتارها و برداشت­ها به وجود می­آید.

در ادامه این کتاب به بررسی ذهن می پردازیم ابتدا سعی می کنیم ذهن را بشناسیم، به تجزیه تحلیل آن خواهیم پرداخت و در نهایت به کنترل ذهن و روش­های کنترل آن اشاره خواهیم کرد.

انسان و ذهن

در طول تاریخ حیات طبیعی زمین همه موجودات زنده از قبیل گیاهان و حیوانات تابع یک قانون کلی طبیعت به نام «قانون تکامل داروین» بودند. همیشه گونه­های سازگارتر و برتر و قوی­تر گیاهان و حیوانات توانسته­اند در زنجیره تولید مثل باقی مانده و بقای گونه خود را در طول زمان از گزند حوادث نابودگر طبیعت حفظ کنند. در مواردی گونه هایی از حیوان و گیاه این حجم از تندخویی مادر طبیعت را تحمل نکرده و از نقطه ای در تاریخ به بعد ناپدید و منقرض شده­اند. انسانها هم هم پای این مسیر تکاملی به پیش رفتند، اما اختلافی که بین انسان و سایر موجودات وجود دارد این است که در سایر گونه­ها صرفاً این بقا، بقای برای حیات بود اما در گونه انسان نوعی از رشد و پیشرفت در کیفیت رفتار، گفتار، زندگی و تمدن نیز به وقوع پیوسته است.

برای مثال جامعه کلاغ ها از هزاران سال پیش به این سو به جز تغییرات بدنی جزیی برای مطابقت با محیط اطراف خود تغییر خاصی نداشته­اند. گونه کلاغ هنوز به تمدن نرسیده است در حالی­که با یک نگاه گذرا می توان به تغییرات شدید و پیشرفت انسان­ها و جامعه آنها در همین مدت اذعان کرد، می­توان این ریسک را هم کرد و پذیرفت که انسان هزار سال آینده نیز در سطحی به مراتب بالاتر از اکنون خواهد بود اما کلاغ ها اگر سعی کنند از بین نروند فکر نکنم بتوانند تغییر خاصی تا هزار سال آینده بکنند.

 

 

 

شکل شماره (۱)

 

به شکل بالا توجه کنید مطابق با این شکل، انسان بعنوان یک موجود زنده پیچیده، از سه بعد وجودی تشکیل شده است، و دقیقاً یک انسان زندۀ سالم، مثلثی است از حضور و همنشینی این سه بعد در کنار همدیگر. بعد روح، بعد جسم و بعد ذهن، سه بخش و رکن اساسی وجود انسان هستند.

ارکان اساسی وجود انسان

1- بُعد روح:

متعالی ترین بخش این مثلث بُعد روح است که اتصال دهنده وجود انسان به یک ماورا و یک انرژی برتر می باشد. صحبت در این زمینه در تخصص ما و موضوع بحث ما نیست و معمولاً همیشه دین و عرفان جزو معدود مدعیان این حوزه هستند و ادعای تخصص در این زمینه را دارند.

۲- بُعد جسم

کالبد فیزیکی این مثلث که دقیقاً ظرف وجود انسان می باشد بدن و جسم انسان است. در تقسیم بندی ابعاد وجودی انسان بدن اختیاری از خود ندارد و در سایه مستقیم ذهن و روح به سر می­برد. در این بُعد انسان با سایر حیوانات مشابه می­باشد. جسم ضعیف­ترین بخش این سه­گانه است. متخصصان و صاحب نظران این حوزه، پزشکان، جراحان، دندان پزشکان، متخصصین تغذیه، ورزش، زیبایی اندام، آرایش گران و... می باشند که تلاش های آنها حفظ سلامتی، ترمیم، زیبایی و تناسب اندام بدن انسان می باشد.

٣- بُعد ذهن

بُعد سوم یا بعد ذهن، تشکیل دهنده روان غیر فیزیکی موجودی به نام انسان است. ریشه و منبع علل رفتاری، گفتاری، عملی، منطقی خرد و هوش در انسان می باشد. نرم افزار سیستم پیشرفته و پیچیده وجود انسان که وظیفه هماهنگی بین سایر ابعاد وجودی انسان را نیز بعهده دارد. حیوانات از ذهنی که به اینصورت انسان در اختیار دارد برخوردار نیستند بلکه ذهن در حیوانات یک پدیده غریزی است که منجر به یکسری رفتارها و تمایلات ذاتی مشترک در افراد آن گونه می شود و کمترین قابلیت آموزش و یادگیری را دارد. در حیوانات ذهن یک کدنویسی ثابت، ساده و کمتر قابل تغییر است که طبیعت متناسب با نوع آن گونه و مقتضیات حیات و زندگیش درون آن قرار داده است و در گذر زمان تحت تاثیر قاعده تکامل این کدگزاری که ذهن غریزی آنها می باشد اندک اندک تغییرات جزیی پیدا کرده است تا آن گونه بتواند بقا پیدا کند. بنابراین ذهن انسان با حیوانات اصلاً قابل مقایسه نیست، در نوع ساده­تر موجودات زنده یعنی گیاهان این مقدار ذهن غریزی باز ساده­تر و ابتدایی­تر می­شود.

هر سه این ابعاد (روح- جسم - ذهن) برای تغذیه خود به انرژی های مناسب خود احتیاج دارند. روح از انرژی متعالی­تری بهره­مند می­شود که خب در بحث ما صحبت از آن جایگاهی ندارد. جسم از غذا و آب و خواب و سکس و تفریح برای رشد و بقا استفاده می­کند، در مورد ذهن نیز به همین منوال، انرژی­های هستند که آن را تغذیه می­کنند در این ارتباط بیشتر صحبت خواهیم کرد.

ذهن انسان، هم پای تکامل جسم انسان، با عبور از ده­ها هزار سال، تکامل پیدا کرده است و به این حالت پیشرفته و هوشمند کنونی رسیده است.

متخصصان این حوزه، روانکاوان، روان شناسان، مشاورین علوم رفتاری و گفتاری و... می­باشند که در این مورد صاحب نظر هستند و تمام تلاش های آنها در جهت کمک به کسانی می­باشد که در این بعد خود دچار اختلال، به هم ریختگی و ناهماهنگی شده­اند. متخصصان این حوزه به تاثیر بعد ذهن بر جسم کاملاً واقف هستند اما متاسفانه متخصصان حوزه جسم، کمتر به دنبال ریشه­یابی عوارض پدید آمده در جسم و بدن در ذهن هستند و بیشتر به دنبال ریشه یابی عوامل موثر در دنیای بیرون می باشند که خب بعد بررسی خواهیم کرد که با توجه به تاثیر پذیری شدید بدن از ذهن ریشه خیلی از مسایل بدنی در ذهن انسان نهفته است. علم پزشکی شاید به غلط محل استقرار ذهن در بدن را مغز انسان می داند، دانشمندان علوم جدید به این نتیجه رسیده اند که بیشتر اعمال ذهن در مغز تجزیه و تحلیل می گردد ولی همه بدن انسان جایگاه ذهن است و شاید بتوان گفت مغز واحد سخت - افزاری ذهن برای کنترل و هدایت سایر اندام می باشد و فرآیند پردازش اطلاعات ورودی از طریق حواس پنجگانه و انتقال آن به ذهن در مغز انجام می شود.

تا اینجای کار توضیحی از سه بعد مثلث وجودی انسان دادیم برای بیشتر روشن­تر شدن مساله لطفاً به مثال زیر توجه کنید:

یک کالسکه را تصور کنید که به کمک اسب یا اسب­هایی جابجا می­شود. فردی به نام کالسکه ران در قسمت جلو و بالای کالسکه وظیفه هدایت این اسب­ها و در نتیجه کالسکه را به عهده دارد. مسافری که طبیعتاً از یک قدرت مالی یا موقعیتی خاصی برخوردار است و ارباب می باشد درون این کالسکه سوار است. این مجموعه کاملاً مشابه وجود انسان مورد مطالعه ما می باشد. کالسکه و اسب چهار چوب فیزیکی هستند که در حکم بدن و جسم هستند، کالسکه ران مانند ذهن، مسافر یا ارباب سوار بر کالسکه همان روح حاکم بر بدن و ذهن می باشد.

مجدداً به شکل شماره (۱) مراجعه کنید اگر بیشتر دقت کنید متوجه اختلاف ضخامت ضلع­های بین هر دو راس خواهید شد. خط یا ضلع ارتباطی روح با جسم نازک­ترین می­باشد. ضلع ارتباطی بین ذهن و جسم مقداری ضخیم­تر و نهایتاً ضلع ارتباطی بین روح و ذهن کلفت­ترین و محکم­ترین ارتباط است. با توجه به این مساله به مثال خود برمی­گردیم:

مسافر سوار بر کالسکه کم­ترین و ضعیف­ترین ارتباط و کنترل را بر کالسکه و اسب دارد و قادر به هدایت و کنترل کالسکه نمی­باشد. تنها اختیار و قدرت او نسبت به کالسکه در حد سوار شدن و پیاده شدن از کالسکه است. اما از طرف دیگر قوی ترین ارتباط را با کالسکه ران داشته و بر او کنترل دارد چرا که ارباب کالسکه ران می باشد و او را به خدمت گرفته است. (قاعدتاً باید این­گونه باشد مگر اینکه توسط کالسکه ران دزدیده شده باشد که دقیقاً این مورد را بعداً توضیح خواهم داد.) آخرین ارتباط، بین کالسکه ران با کالسکه است که کاملاً یکسویه و مقتدرانه است و کالسکه­ران هدایت مجموعه کالسکه و اسب­ها را برعهده دارد و برای اینکار آموزش دیده است تا بتوانند ارباب یا مسافر را که در خدمت او است به مقاصدش برساند.

در وجود انسان نیز یک چنین نظامی برقرار است جسم و ذهن وظیفه دارند که در یک هماهنگی، با مدیریت ذهن در خدمت روح و اهداف او باشند تا بتوانند روح را در رسیدن به مقاصدی که برایش در بعد متعالی برنامه­ریزی شده است یاری کنند.

جسم کاملاً در قید و کنترل ذهن می باشد. از آن تاثیر می پذیرد و به همان سمتی می­رود که ذهن برای آن مشخص می­کند حتی اگر برای کل مجموعه خطرناک و مهلک باشد باز اختیاری از خود ندارد.

اگر هدف و ماموریت مجموعه کالسکه ران و کالسکه را حمل و جابجایی ارباب (مسافر کالسکه) به سمت مقصد مورد نظر بدانیم هرگونه پیاده شدن و انصراف یا خروج ارباب از کالسکه چه در مقصد و چه در طی مسیر و عدم بازگشت مجدد او به کالسکه در حکم پایان ماموریت یا نیمه تمام ماندن ماموریت یا لغو ماموریت می باشد، دقیقاً در مورد انسان نیز پدیده مرگ و خروج روح از این مجموعه سه گانه (چه به وقتش یا چه بی­وقت) به مرگ طبیعی، که بر اثر استهلاک جسم صورت می­گیرد و یا بر اثر حادثه تصادف، بیماری، خودکشی، قتل و جنایت، حمله حیوانات، ترس بیش از حد و یا هزاران عوامل دیگر صورت می­گیرد.

به هنگام وقوع مرگ ضعیف­ترین ارتباط که بین روح و جسم برقرار بود (نازک­ترین ضلع مثلث) قطع می شود و روح جسم را ترک می کند. به محض این اتفاق مثلث ما از شکل خود خارج و به یک پاره خط که از دو پاره خط در امتداد هم (ضلع ذهن با جسم و ضلع ذهن با روح) می باشد تبدیل می شود. به شکل شماره (۲) نگاه کنید:

 

شکل شماره (۲)

 

در هنگام آغاز پدیدۀ مرگ، مثلث وجودی انسان به صورت شکل شماره(۲) در می­آید ذهن در یک ارتباط دو سویه قرار می­گیرد که از دو طرف کشش و تمایل برای قطع و جدایی وجود دارد. بعد از اینکه ارتباط روح با جسم به هر علتی قطع شد هر کدام به سمت عالم خود که با آن هم فرکانس هستند متمایل می شوند و حرکت می کنند. روح که از جنس انرژی متعالی است به بالا کشیده می­شود و جسم به سمت زمین و خاک که با آن هم فرکانس می باشد حرکت می­کند (بالنی را تصور کنید که اتصال سبد با بالن قطع شود، سبد به زمین سقوط می کند و بالن بالا می­رود) اگر ذهن این وسط نتواند مجدداً این مجموعه را راضی به تعادل و در کنار هم قرار گرفتن و تشکیل مثلث کند تا مجدداً ارتباط بین روح و ذهن برقرار شود ناچار ارتباط ذهن با جسم نیز که ضعیف­تر می باشد گسیخته شده و فرآیند مرگ کامل می شود و آثار حیات از جسم کاملًا محو شده و فرآیند نابودی و تجزیه جسم جهت بازگشت به منبع اولیه که همان زمین و خاک می باشد آغاز می شود. ذهن می ماند و روح که دو اتفاق ممکن است بیفتد. با اینکه اصلاً از این به بعد داستان، موضوع بحث ما نیست سعی می کنم فقط به آن اشاره ای بکنم تا حدودی مساله برای خواننده روشن شود. اگر ارتباط بین ذهن و روح نیز از بین برود که طبیعتاً روح بعنوان یک انرژی عالی و برتر، با کوله باری از تجربه­هایی که در این مدت، از همراهی با جسم و ذهن اندوخته است، که شامل خاطرات و تجربیات زمینی می­باشد، به سمت منبع خود کشیده خواهدشد و ذهن باقی مانده تنها بصورت انبوهی از اطلاعات و کوانتوم­های سرگردان و بی­هویت و بی­اراده در طبیعت بی­کران رها خواهد گردید. اگر هم ارتباط بین روح و ذهن از بین نرود و چسبندگی بین روح و ذهن وجود داشته باشد ذهن امکان عروج را از روح خواهد گرفت و این دو مجموعه بی­هدف و سرگردان در بعد غیر فیزیکی با هم، سیر خواهند کرد تا اینکه ذهن که دیگر قادر به تغذیه خود از طریق جسم نیست انرژی خود را از دست داده و روح را رها کند تا مانند بادکنک هلیومی که بند آن پاره شده است به سمت منبع خود گسیل شود. (از اینکه ناچار به توضیح این قسمت که خارج از بحث ما بود شدم از خوانندگان عزیز و متخصصان این حوزه پوزش می طلبم).

در مواردی که مثلث به واسطه قطع ارتباط روح و جسم از هم­گسیخته شده ولی مرگ کامل نشده است، فرد دچار حالت کما می شود اگر بعد از مدتی ذهن قادر شود روح را به جسمی که کماکان توانسته در مدت زمان کما هنوز آن را مدیریت کرده و زنده نگاه دارد برگرداند، فرد به زندگی باز می­گردد، مواردی هم بوده که فرد بعد از مدت­ها كما، به مرگ دچار شده است یا اطرافیان به دلیل ناامیدی از بازگشت عمداً و با اختیار به پایان زندگی جسم رضایت داده و باعث پایان پروسه مرگ او شده­اند.

برای درک بیشتر مبحث مرگ مجدداً به مثال ارباب و کالسکه و کالسکه­ران بر می­گردیم. به هر علت که ارباب از کالسکه خارج شود، در میانه راه یا در مقصد، کالسکه­ران که در خدمت ارباب می­باشد و نوکر اوست کالسکه را نگه داشته و به دنبال ارباب می­رود که آن را به کالسکه بازگرداند اگر به هر علتی ارباب مجدداً به کالسکه باز نگردد کالسکه ران چون ارادت و وابستگی بیشتری به ارباب دارد کالسکه را رها می­کند و احتمالاً اسب­های کالسکه رم کرده و بی­هدف از آن دو جدا شده و راهی می­شوند. ارباب می ماند و کالسکه ران. کالسکه ران نهایتاً انرژی و انگیزه خود را از دست داده و از یک جایی به بعد ارباب را نیز تنها می گذارد.

در ابتدای تولد فرزند انسان دو بعد روح و بعد جسم وجود دارند اما ذهن هنوز شکل نگرفته است و تنها بصورت یک ذهن غریزی اولیه متولد شده است (مثل حیوانات). این ذهن غریزی که هنوز چیزی از دنیای پس از تولدش نمی­داند صرفاً کارکردهای محدودی برای جسم کودک دارد از جمله اینکه: وقتی گرسنه می شود بدن را وادار به واکنش گریه می کند، به طور غریزی کودک تازه به دنیا آمده حالت سقوط را حس می­کند و واکنش نشان می­دهد، به صداهای بلند اطرافش واکنش نشان می­دهد.

شاید تنها فرق ذهن یک کودک تازه متولد شده با ذهن یک حیوان را بتوان در میل شدید او به یادگیری دانست هر چند در برخی موارد حیوان تازه متولد شده ذهن غریزی تواناتری دارد. یک حیوان اکثر مسایل لازم برای حیاتش را بصورت غریزی می داند و به مرور این غریزه در مواجهه با تقلید هم نوعانش بخصوص مادر بروز می کند.

ذهن ناتوان کودک دقیقاً هم پای خود کودک رشد پیدا می کند و از همان ابتدا در معرض انبوهی از اطلاعات که از طریق حواس پنجگانه (بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، لامسه) دریافت می شود قرار می­گیرد. رفتارهای غیر ارادی بدن مانند تنفس و ضربان قلب از همان ابتدا مانند سایر موجودات در اختیار ذهن غریزی می باشد اما کودک تا ماه­ها بعد از تولد هنوز قادر به کنترل ارادی بدن و حرکات آن نیست. برای مثال یک کودک شش ماهه هنوز به راحتی نمی تواند دست خود را کنترل کند تا بتواند چیزی را برداشته و یا در جای مشخصی قراردهد. راه رفتن اولیه حاکی از این عدم تسلط کافی ذهن بر بدن است تا اینکه به مرور با توجه به تمایل شدید ذهن به یادگیری، رشد پیدا کرده و بر رفتارهای ارادی بدن مسلط می شود.

ذهن به مشابه سیستم عامل یک سخت افزار می باشد که باعث می شود بدن بتواند قابلیت­های بالقوه خود را طبق خواسته ذهن در جهت اهداف مشخص شده که برخی غریزی و ذاتی و برخی اختیاری است بالفعل کند.

اگر به مثال قبل ارباب و کالسکه ران برگردیم کالسکه ران حکم دستیار و خدمت­گزار ارباب را دارد که همیشه در خدمت ارباب و دستورات او می باشد و ساختار فیزیکی را بر مبنای خواست و رضایت ارباب خود مدیریت می­کند. در حقیقت تمام رفتارهای انسان توسط ذهن انجام می­شود، ذهن وظیفه دارد به ما در صحبت کردن، گوش کردن، اندیشیدن، فکر کردن، تصمیم گرفتن و... کمک کند و این ارباب وجود، بی شک بدون داشتن یک دستیار شش دانگ و آماده، قادر به انجام هیچ کاری نیست. برای مثال، یک انسان بزرگسال که دچار عقب ماندگی ذهنی یا در موارد حاد دچار جنون شدید باشد را تصور کنید، در این افراد بخش ذهن به آن صورتی که در انسان های سالم می باشد وجود ندارد، در نتیجه این مقدار ذهن باعث رفتارهای کاملاً نسنجیده و نامتناسب با سن و بی خردانه ای می شود، طوری که در مواردی حتی قادر به حفظ خود از خطر که یک میل ذاتی است نیز نمی شود.

بی­شک نمی­توان در این انسان­ها منکر بعد روح شد اما به دلیل نقص در بعد ذهن این دستیار و سیستم عامل حضور کامل و مفیدی ندارد که بتواند نسبت به مجموعه جسم و رفتارهای آن نظارت و مدیریت داشته باشد.

تصور کنید یک بادکنک باد نشده بزرگی (مثلاً به قطر یک متر) را به شما می­دهند تا باد کنید، این بادکنک در ابتدای کار کوچک است و وقتی باد می­کنید هنوز بخش زیادی از چهره شما را نمی­پوشاند. بادکنک را به آرامی باد می کنید و بزرگتر می شود در هر بازدمی که هوا به داخل باد کنک می رود بادکنک بزرگتر و بزرگتر می شود و همینطور چهره شما را می پوشاند تا جایی که از یک جایی به بعد فردی که در مقابل شماست به جای چهره شما بادکنک را فقط می­بیند. دقیقاً روند رشد ذهن انسان نیز به همین صورت است، در ابتدای تولد بادکنک کوچکی است که به مرور بر اثر اطلاعات زیادی که از بیرون به سمتش سرازیر می شود، قابلیت های ذاتی و ژنتیکی که به مرور بروز می کند و از سمت محیط بیرون تأیید و تحسین یا رد می­شود و مجدداً به صورت بازخورد به سمتش باز می­گردد بزرگتر و بزرگتر می­شود و این روند در طول حیات ادامه دارد با این تفاوت که سرعت رشد آن در سال­های آغازین زندگی باورنکردنی است.

در حقیقت یک کودک تازه متولد شده حاوی روحی است که به هیچ وجه قدرت ارتباط با دنیای بیرون را ندارد، سوار بر بدن ناتوانی شده است که فعلاً این بدن با استفاده از ذهن غریزی عمل می­کند و این روح منتظر است تا هم پای جسم روبه رشد، دستیار او یعنی ذهن نیز رشد کند و توانمند بشود تا بتواند به واسطه آن با دنیای بیرون ارتباط برقرار کند و از قابلیت های بیشتر بدن در راستای اهداف خود استفاده کند.

رشد ذهن را می­توان به مانند انبوهی از کاغذهای برچسبی دانست که از سمت دنیای بیرون بر خود واقعی زده می شود طوری که این خود واقعی کودک در طی رشد و نمو در زیر انبوهی از این برچسب­ها پنهان شده و مدفون می شود و ذهن شروع به باور این برچسب ها می­کند. اولین برچسب کودک تازه متولد شده اسمی است که توسط دنیای بیرون، معمولاً پدر و مادر به او زده می­شود و از شدت تکرار اولین یادگیری ذهن می گردد و خودش را معادل آن اسم می داند، و هزاران برچسب دیگر مانند نام خانوادگی، شناخت بدن خود و جنسیتی که دارد، شناخت پدر و مادر، ایجاد حس مالکیت به اسباب بازی های خود و... که به مرور توسط دنیای بیرون بر خود واقعی کودک زده می شود و کودک رشد می کند.

این عمل رشد ذهنی و جسمی وقتی که در سال­های بعد پیش می رود منجر به ایجاد شخصیت در کودک می شود و اساساً علاوه بر اطلاعات جاری و همگانی دنیای اطراف یک سری اطلاعات هدفمند و انتخابی محیط اطراف مانند پدر و مادر و برادران یا خواهران تاثیر به­سزایی در شکل­گیری اولیه این ذهن و در نتیجه تشکیل شخصیت اولیه دارد که اساساً در فرد رسوب کرده و در سال­های بعدی زندگی بقیه دریافت­های فرد بر اساس همان شخصیت اولیه پیش می­رود، چرا که شخصیت اصلی کودک در همان سال های اول از تاثیر محیط بیرونی شکل و زیربنای خود را به دست آورده است.

با توجه به مثلث بُعدهای وجودی انسان، شما چه کسی هستید؟ آیا روح هستین، جسم هستین یا ذهن؟ شما هیچ کدام از این ها نیستین شما الان یک سیستم پیچیده متشکل از این سه بعد (با زیر سیستم های مختلف هر یک) می باشید. شما ذهن نیستین اصالت وجودی شما در روح شماست که از طریق جسم و ذهن نمود پیدا می­کند و ابراز وجود می­کند.

بیایید از الان قرار دادی را با هم تا پایان کتاب ببندیم. ذهن، موجود مجازی هستش که در کنار شما قرار دارد، اصالت ذاتی ندارد یعنی روح آن را از جایی با خود از قبل نیاورده است و حاصل رشد و نمو هر فرد از ابتدای تولد و دریافت های بیرونی او متناسب با قابلیت های جسمی و ژنتیکی که به ارث برده است می­باشد. اما در یک انسان بالغ مثل شما این موجود یعنی ذهن جوری رشد پیدا کرده است و با شما هم نشین شده است که به سختی می توان بین این موجود و شما فرقی قائل شد.

اساساً در اغلب انسان ها ارباب وجود (روح) آنقدر تفویض اختیار کرده و ناتوان از انجام نظارت و کنترل بر دستیار خود یعنی ذهن شده است که ذهن از این فرصت سوءاستفاده کرده و وکالت همه رفتارهای ارباب در بیرون از خانه را به نفع خود بعهده گرفته است و دنیای پیرامون همه رفتارها و واکنش­ها و تصمیمات دستیار (ذهن) را به حساب ارباب او می گذارند. دستیار اگر بدحسابی کند دیگران ارباب او را بد حساب می­دانند و به پای ارباب او می­نویسند. ارباب ناتوان توسط این دستیار ناخلف خود زندانی و حبس شده است و اختیار خود را از دست داده و صدایش به بیرون نمی رسد و یا اصلاً در جریان دستیار و کارهای او نیست.

 

فصل اول: شناخت ذهن و کنترل آن.. 1

هدف: حس خشنودی از روابط... 1

انسان و ذهن.. 9

ارکان اساسی وجود انسان.. 10

1- بُعد روح: 10

۲- بُعد جسم.. 10

٣- بُعد ذهن.. 11

آشنایی با ساختار ذهن.. 21

هوشیاری و خودآگاهی.. 23

پرسونا یا نقاب... 25

منِ ذهنی یا ایگو. 27

ذهن ناخودآگاه 38

آنیما و آنیموس.... 41

کهن الگوها 42

خودِ واقعی.. 42

کنترل ذهن.. 43

گام اول.. 44

گام دوم. 45

روابط و بهسازی آن.. 63

روابط درونی.. 64

روابط بیرونی.. 66

روابط انسانی.. 68

نکات عمومی و کلی رابطه. 73

مدیریت رابطه. 76

فصل دوم: توانمند کردن ذهن... 81

کاری کنید که هر کسی ... همیشه دوستتان داشته باشد. 81

کاری کنید که هر کسی شما را فوق العاده جذاب احساس کند. 84

چگونه در برخورد اول تأثیری فوق العاده بر دیگران بگذاریم.. 85

آزمون ۶ ستاره برای تشخیص دوست واقعی.. 86

آیا داستانش حقیقت دارد. 87

چگونه بفهمید که فردی می خواهد فریبتان دهد. 87

کاری کنید که هر کسی پیشنهاد تان را بپذیرد. 88

کاری کنید که هر کسی در خواست تان را برآورده کند. 89

بزرگ ترین رموز روانشناختی رهبری؛ کاری کنید که هر کسی از شما پیروی کند. 90

الف: شخصیت رهبری.. 90

* ب - فوت و فن رهبری.. 91

کاری کنید که هر کسی هر چیزی را درک کند. 91

قانون اقلیت... 92

رازهایی برای برنده شدن در هر رقابت... 92

کاری کنید که هر کسی شما را به خاطر هر چیزی ببخشد. 93

بهترین راه برای دادن خبرهای بد. 93

بدون احساس ناراحتی یا شرم، نه بگویید. 94

چگونه شخصی بی ادب و نفرت انگیز را به بهترین دوست خود تبدیل کنید. 95

نظر مساعد هر کسی را بی درنگ جلب کنید! 95

هر شکایتی را سریع و آسان حل و فصل کنید. 96

فقط برای والدین.. 96

بی درنگ فرزندتان را وادار کنید درست رفتار کند؟. 96

فصل سوم: آشنایی با نظریه ذهن... 99

آشنایی با نظريه ذهن.. 99

تعریف کلی از شناخت اجتماعی.. 99

تعریف نظریه ذهن یا Theory of Mind) TOM) 100

منشأ نظريه ذهن.. 100

فلسفه ذهن.. 101

انواع حالت های ذهنی.. 101

مبانی نظری نظریه ذهن.. 103

دیدگاه روانشناسان نظریه نظریه. 103

سطوح تحول TOM از نظر (برتش، Bartsch و ولمن، ۱۹۹۵) 104

دیدگاه شبیه سازی.. 108

رویکرد پیمانه ای.. 111

جمع بندی نظرات رویکردهای نظریه - نظریه، شبیه سازی و پیمانه ای.. 116

ارزیابی توان نظريه ذهن در کودکان.. 118

False belife tasks (تكاليف باور غلط) 118

Appearance - Reality Tasks (تکالیف نمود - واقعیت) 118

آزمون ۳۸ سوالی (فرم اصلی: استيرنمن ۱۹۹۴ steerneman) 119

مراحل تحول نظريه ذهن.. 119

ارتباط نظريه ذهن با سایر توانایی ها 125

فصل چهارم: نظریه رویکرد تحولی(نظریه ذهن) 127

نظریه ذهن: رویکردی جدید به روانشناسی تحولی.. 127

رویکرد نظریه ذهن.. 128

تعریف... 129

منشاء نظريه ذهن.. 130

نظریه های تحولی پیرامون تبیین تحول نظریه ذهن.. 133

الف: نظریه نظریه. 133

ب: نظریه پودمانی.. 135

ج: نظریه شبیه سازی.. 136

حالت های ذهنی.. 137

١- باور غلط... 138

۲- میل.. 139

٣- قصد. 139

۴- دانش.... 139

۵- وانمود سازی.. 140

بازنمایی و فرا بازنمایی.. 141

بازنمایی (representation) 141

فرا بازنمایی(meta-representation) 141

تکالیف نظريه ذهن.. 142

الف - تکالیف باور غلط... 142

ب - تکالیف نمود - واقعیت... 143

سن اكتساب نظریه ذهن.. 144

فصل پنجم: ذهن بیمار. 149

ذهن بیمار 149

فکر - توجه - مراقبه. 154

زندگی چند لایه. 156

بی قراری.. 159

نیت... 162

تا شکست دل.. 164

درد و رنج مال همه است... 166

انتخاب اسارت از دل آزادی به اختیار خود. 168

خشم اصلیترین نیروی پیش برنده 169

جعبه سیاه 178

برده داری نوین.. 180

زندگی به نوعی دیگر. 182

بازیگر و تماشاگر. 184

منابع.. 187

 

 

 

 

فصل اول:

شناخت ذهن و کنترل آن

 

هدف: حس خشنودی از روابط

یکی از مسافرت های دوران کودکی خود را به یاد بیاورید. احتمالاً سوار بر اتوبوس­های با تجهیزات آن دوران به همراه خانواده به سفر زیارتی یا تفریحی می­رفتید، شاید هم اگر پدر از وضع مالی خوبی برخوردار بوده با ماشین سواری شخصی به مسافرت می­رفتید. چقدر چنین سفری برای شما دلچسب بود و هیجان داشتین، پدر و مادر نیز از اینکه توانسته بودن علیرغم همه مشکلات زندگی زمینه سفر را مهیا کنند خوشحال بودند. وسیله سفر آن روزها سیستم تهویه آنچنانی نداشت و تو سرما یا گرما خیلی از عهده ایجاد آسایش برای سرنشینان برنمی­آمد. بعدها که بزرگتر شدین با ماشین شخصی بهتر و مدرن­تر و یا با اتوبوس­های به روزتر و یا حتی هواپیما مسافرت کردین اما نمی دانید چرا این مسافرت­ها حالی که آن موقع از مسافرت­ها می­بردید را ندارد؟

مثال دیگری می­زنم لطفا دقت کنید: خانواده متوسطی را می­شناسید که از درآمد معمولی برخوردارند، وسیله نقلیه تقریباً چندین سال کار کرده­ای در اختیار دارند با خانه­ای کوچک که افراد از فضای خصوصی آنچنانی برخوردار نیستند و انبوهی از مشکلات ریز و درشت که با آن مواجه می­باشند ولی در عین حال شاد و خوشحالند و در کنار هم احساس خوشبختی می­کنند، برعکس خانواده ثروتمندی نیز هست که از تمامی امکانات و مواهب برخوردار می­باشند در بهترین منزل مسکونی زندگی می­کنند، از خورد و خوراک و آموزش عالی برخوردارند و... اما متاسفانه کمتر احساس شادمانی می­کنند. یک ناظر بی­طرف خارجی می­تواند به اینکه خانواده اول خوشحال­تر از خانواده دوم می­باشد گواهی دهد.

(البته حالت­هایی هم هست که از تیپ خانواده اول احساس خوشبختی ندارند و یا شاید از تیپ خانواده دوم کاملاً شاد و خوشحال هستند.)

خب هدف از بیان این مثال­ها چه بود؟

ببینید دوستان عزیز، تا حالا اندیشیده­اید که هدف از زندگی ما چیست و ما برای چه تلاش می­کنیم؟ قصد ندارم بحث را کلی و به هدف آفرینش انسان سوق بدهم. نه، کاملاً منظورم از این سوال این است که قطب نمای حرکت ما در زندگی چیست؟ قرار است با چه معیاری زندگی کنیم و چه چیزی را برای خود مهم بدانیم و بر مبنای آن پیش برویم؟

همه ما در تلاش برای به دست آوردن بهترین امکانات، موقعیت­ها، پول، ثروت، دوستان، همسر و فرزند و هستیم و داشتن آن را ضامن خوشبختی و رضایت خود می­دانیم. اما سوال اینجاست با وجود این همه تفاوت در دارایی­های گوناگون افراد، که گاهاً هم در یک سطح نیستند آیا هرگز می­توانیم یک فرمول برای ایجاد رابطه بین شادمانی و خوشبختی و این دارایی های مادی، انسانی و... متصور شویم؟ آنچه که مشخص است شما نه از داشته های مادی یک فرد می توانید میزان حس خوشبختی او را حدس بزنید و نه بر عکس از میزان خوشبختی او به میزان دارایی هایش پی­ببرید. تقریباً در جهانی به سر می­بریم که همه جور آدم وجود دارد:

ثروتمند خوشحال، فقیر بدحال، فقیر خوشحال، ثروتمند بدحال، معلول خوشحال، معلول افسرده و...

دقت کردین هیچ فرمولی که بفهمیم آیا ارتباطی بین متعلقات فرد و میزان خوشحالی و رضایت او هست وجود ندارد، آیا داشتن همسر زیبا و فرزندان سالم یعنی رضایت فرد یا نه بر عکس آن کسی که اینها را ندارد آدم خوشحالی است؟

مسأله اصلی درون فرد نهفته است و ما به دنبال آن هستیم، چیزی که همه شما بر سر آن احتمالاً با من موافقید این است که انسان شاد و راضی و خوشنود و خوشبخت و خوشحال، ایده آل برای زندگیست، حال اینکه چگونه به این حالت برسیم بحث جدایی است. اما اول بیایید تا تعریف انسان خوشبخت و خوشحال را کامل کنیم تا در ادامه، بر اساس این تعریف محکم بتوانیم بحث خود را پیش ببریم.

انسان موجودی است مبتنی بر رابطه، رابطه با چی؟ با هر چیزی که بشود بین انسان و آن یک ارتباط ایجاد شود. (خواهشاً یک مقدار صبور باشید.) انسان به مدد حواس پنجگانه خود با جهان بیرون از خود ارتباط برقرار می­کند، با همه موجودات جان­دار و بی­جان، با همه موقعیت­ها و روزها و تاریخ­ها و اوضاع جوی. شما با لباس خود در حال یک ارتباط هستین، شما با اعضای بدن خود در یک رابطه به سر می­برین، شما با همسر و فرزند و دوستان و خانواده و همکاران خود دچار انواع رابطه های مختلف می باشید. شما با مناسبت­های تقویم زندگی شخصی و عمومی فرهنگ و کشور خود دچار رابطه هستین. همه این روابطی که به مدد ورودی های حواس پنجگانه احساس می شود و جواب داده می­شود از نوع رابط بیرونی هستن. برخی از این روابط یکسویه مدیریت می­شوند مثل رابطه شما با اجسام اطراف شما مثل لباسی که تنتان است، در این نوع روابط صرفاً شما تعیین کننده و کنترل کننده نوع و مدت زمان رابطه می باشید. در دسته بزرگی از روابط شما نصف داستان هستین و آدم­ها و گاها حیوانات و گیاهان در ارتباط با شما نصفه دیگر این ارتباط را تشکیل می­دهند. برخی از این روابط احساسی و عاطفی می باشند مثل روابط شما با پدر و مادر و فرزند و همسر و دوست پسر یا دوست دختر و برخی خشک و رسمی مثل رابطه با همکاران، مشتریان و روسا. برخی از روابط کاملاً فیزیکی هستن و تماس و برخورد فیزیکی روزمره با آن دارید برخی از روابط غیر فیزیکی هستن و از فاصله دور یا یک بستر مجازی برقرار می­باشند. نظری که شما نسبت به نظام سیاسی حاکم بر کشور خود دارید کاملاً یک رابطه غیر فیزیکی می­باشد برعکس ممکن است دوست صمیمی شما از چنین رابطه ذهنی با مسایل سیاسی برخوردار نباشد و یا حداقل حساسیتی کمتر از شما داشته باشد. شما همچنین با چیزی به اسم پول و ثروت در یک رابطه قرار دارین.

برعکس دنیای بیرون که به مدد حواس پنجگانه با آن ارتباط داریم و با بدن فیزیکی نسبت به این دریافت­ها عکس­العمل نشان می­دهیم، ما در دنیای درون خود نیز دچار روابطی هستیم.

رابطه ما با فلسفه جهان آفرینش، رابطه ما با آفریدگاری که برای جهان متصور هستیم، رابطه ما با باورهای دینی یا غیردینی که داریم، رابطه­ای که ما با خاطرات گذشته خود داریم، رابطه ما با باورهایی که حاصل تجارب مطالعات یا تربیت ما هستن، رابطه ما با شهودی که گاها به آن دست می یابیم و...

این دسته از روابط درونی ما کاملاً از نوع غیر فیزیکی می باشند. آنچه که مهم است همه ما بر اساس یکسری نیازهای بیرونی و درونی موقت یا دائمی در حالت­های ارتباطی متنوعی قرار داریم.

اغلب ما انسان­ها از روابط بیرونی یا درونی مشابه ولی متفاوتی برخورداریم. مشابه از آن جهت که به عنوان مثال همه انسان­ها برای تامین نیاز جنسی خود دارای رابطه با شریک جنسی هستن اما متفاوت از آن جهت که یکی شریک جنسیش همسرش می باشد دیگری دوست دختر یا دوست پسرش، یکی دیگر همجنس­گراست و ده­ها حالت متفاوت دیگر، مهم این است که ما متناسب با نیاز خود در رابطه ای که تامین کننده آن نیاز است قرار می گیریم.

افراد به روابط بیرونی و درونی خود نگرش و رفتار متفاوت­تری دارند، برای مثال نوع رابطه یک فرد با چیزی به اسم لباس، کاملاً ساده است و آن را صرفاً برای پوشش خود انتخاب می کند در حالی که شخص دیگری در رابطه پیچیده­تری با مفهوم لباس به سر می برد، به لباسش حساسیت بیشتری دارد و در انتخاب مشخصات لباس خود وسواس بیشتری به خرج می دهد.

خب امیدوارم تا اینجا موفق شده باشم یک نمای کلی از روابط با همه مفاهیم بیرونی و درونی، فیزیکی و غیر فیزیکی، انتزاعی (تجسمی) و غیر انتزاعی و... برایتان تعریف کرده باشم که بتوانید از این پس هرگونه تراکنش درونی و بیرونی خود با هر چیز یا کسی را بر مبنای یک رابطه ببینید و بسنجید. رابطه­هایی از نوع ساده تا انواع پیچیده آن، از نوع کوتاه مدت در حد یک لبخند به یک رهگذر از پشت شیشه اتومبیل تا نوع میان مدت مثل رابطه شما با وسایل شخصیتان مثل گوشی و ماشین و... تا بلندمدت مثل ارتباط با والدین، همسر و فرزندان و فامیل و یا ارتباط با یک منزل که سالیان دراز در آن زندگی می کنید. دقت کنید ممکن است کسی از نوعی رابطه برخوردار باشد که مفهوم آن ارتباط برای شخص دیگری اصلاً تعریف نشده باشد و یا در سطح ضعیف تری باشد و یا حتی بعدها این نوع رابطه برایش معنی پیدا کند، برای ما ارتباط با مفهوم مرگ چگونه است تا برای یک مرده شور که در غسالخانه هر روز با این پدیده مواجه است؟

اینها را گفتم تا برسیم به خوشحالی و شادمانی. خوشحالی و شادمانی ما محصول جمع جبری رضایتمندی و خشنودی و احساس آرامش یا نارضایتی و ناخشنودی و دغدغه ما از همه این روابط موجود می باشد. با در نظر گرفتن میزان اهمیت هر رابطه، ناخشنودی در هر یک باعث ایجاد یک دغدغه در ما می شود اگر یک رابطه، جزیی، معمولی و کم اهمیت باشد عدم خشنودی در آن، باعث ایجاد دغدغه کمتری می شود و هر چه رابطه مهمتر باشد ناخشنودی از آن اثر بزرگتر و عمیق تری برجای می گذارد. مجموع اینها به ما این حس را می دهد که آیا ما انسان شاد و خوشحالی هستیم یا نه.

برای روشن شدن مساله مثال می زنیم:

مثال اول: صبح که از خواب بیدار می شوید یادتان می آید که لباس مورد علاقه تان برای جلسه مهم امروز کثیف می باشد و یادتان رفته آماده اش کنید. این لباس را دوست داشتین و از قبل آن را برای امروز در نظر گرفته بودید، فراموشی یا هر علت دیگه باعث شد الان از اینکه نمی­توانید امروز آن را به تن کنید ناخشنود هستید و با اکراه لباس دیگری را انتخاب می کنید. این ناخشنودی یک دغدغه کوچک در شما ایجاد می کند ولی به احتمال زیاد درجه اهمیت آن کمتر از سایر روابط شما با دنیای اطراف یا درونتان است و احتمالا هجوم آن روابط با اهمیت دیگر، کاری می کنند که شما تا به محل کار نرسیده این مساله را فراموش کنید و فکر نمی کنم تا اواسط روز دیگر اصلاً چیزی از این موضوع در خاطرتان مانده باشد که بخواهد ناراحتتان کند.

مثال دوم: صبح که از خواب بیدار می شوید، متوجه می شوید فرزندتان تب دارد و دچار سرماخوردگی شده است. حالش بد است ولی نه آنقدر بد که برایش خطرناک باشد باید استراحت کند داروهای متداول سرماخوردگی را به او می خورانید و از او می خواهید که امروز را استراحت کند اگر تا عصر بهتر نشد او را حتماً نزد یک پزشک خواهید برد. توصیه های لازم را به همسرتان می کنید و به محل کار می روید. بیماری سرماخوردگی فرزند شما باعث ایجاد ناخشنودی در شما می شود و از بابت آن ناراحت هستید تا عصر که به منزل بر می گردید گاهاً به این مساله فکر می­کنید و احتمالاً چند باری هم با منزل تماس گرفته و از وضعیت فرزند خود مطلع می شوید.

مثال سوم: با همسرتان مشاجره و بگومگو دارید. مدتی است که بینتان صلح و آرامش بر قرار نیست. دیگر آن عشق بازی و صمیمیت ابتدای ازدواج بین شما دیده نمی شود. جفتتان دنبال بهانه برای جروبحث باهم هستید. گویا همدیگر را تحمل می کنید دقیقاً به یاد نمی­آورید از کی و چگونه دچار این وضعیت شده­اید. چندباری بزرگترهای فامیل را برای وساطت دعوت کرده­اید اما فایده­ای نداشته است، جفتتان احساس می­کنید به پایان راه رسیده­اید اما هیچ کدام شجاعت بیانش را ندارید. راندمان کاری هر دوی شما افت کرده است، دیگران هم متوجه این دغدغه و مشکل بزرگ شما شده اند.

در سه مثال بالا دقت کنید، در حالت اول یا موارد مشابه اگر شخصیتاً آدم آرام و آگاه باشید اینگونه موارد زیاد نمی تواند روز شما و زندگی شما را مختل کند، اتفاقی است افتاده و باید سریعاً با جایگزینی و تدبیری ساده از مشکل پیش آمده عبور کنید. ساعت مچی­تان کار نمی کند خب طبیعی است، ساعت مچی از ابزار کار و زندگیتان هست که با آن وقت را متوجه می شوید حالا یا باتریش تمام شده یا کلاً خراب شده است با تعمیر درست می شود یا نهایتاً عمرش را کرده و باید آن را با یک ساعت جدید دیگر جایگزین کنید. در هر حالت شما برای چنین وضعیتی راه حل دارید باید وقت بزارید به یک مغازه تعمیر ساعت مراجعه کنید تا هرکاری لازم است توسط تعمیر کار متخصص به شما پیشنهاد شود و شما با قبول آن و پرداخت هزینه مربوطه آن مشکل را برطرف کنید. طبیعتاً اینگونه مسائل و دغدغه ها نباید به جز هزینه مالی و زمانی بتوانند در برآیند خوشحالی شما اثر قابل توجهی بگذارند. مهم این است که در لحظه ایجاد مشکل در چنین روابطی که اکثراً با اشیا و اجسام می باشد، بدانید و این آگاهی را داشته باشید که اجسام و اشیا خراب می شوند و از بین می روند و شما باید برای چنین روزی آماده باشید و بدانید باید چه کار کنید.

در مثال دوم، این دسته از دغدغه­ها طبیعی است که شما را ناراحت کند، فرزند مریض می­شود، ماشین دقیقاً بین راه در یک ناکجا آباد خراب می شود، سرکار بابت یک مساله کاری با همکارتان بگو مگو می­کنید و هزاران نوع از این دغدغه های متوسط که خب برای مدتی شما رو ناراحت می کنند.

در مثال سوم و یا حالت های دیگری مثل مرگ یک عزیز، بیماری مزمن و خطرناک خود یا اطرافیان، از دست دادن شغل و... مشخص است که وضعیت حادتر است و مدت زمان بیشتری تا زمان حل مساله یا گذشت زمان از اوج بحران شما ناراحت خواهید بود. این گونه اتفاقات در جمع جبری خشنودی یا ناخشنودی از روابط آنقدر مهم هستند که می توانند شما را آدم غیر خوشحال و ناراحت و افسرده ای بکند و یا برعکس در موارد شادی بخش مثل تولد فرزند یا ازدواج شما را علیرغم وجود سایر ناراحتی های از نوع مثال یک و دو آدم خوشحال و خوشبختی نماید.

انشالله در یکی از فصل های آینده مشخصاً به مبحث روابط و تجزیه و تحلیل آن خواهیم پرداخت. این فصل را صرفاً به جهت تعریف شاد و خوشحال بودن و اثر خشنودی از روابط در ایجاد این خوشحالی و شادمانی یا عدم آن مطرح کردیم.

در انتهای این فصل چند نکته لازم است تا به آن اشاره کنم:

  1. در تعریف هر رابطه ای باید بدانید که در دسته ای از آنها شما تعیین کننده هستید که خشنودی یا ناخشنودی بتواند از شما آدم خوشحالی بسازد یا نه. ارتباط با وقایع و اجسام و ابزار و مناسبت­ها از این دسته اند. این موجودات فیزیکی و غیر فیزیکی از توانایی قابل توجهی برخوردار نیستند که شما را برنجانند یا خوشحال کنند. آنها از قوانین خاص خودشان پیروی می کنند که شما به میزان کم در آنها دخالت دارید، شاید فقط توجه و دقت شما در مراقبت یا تعمیرات برخی از آنها را بتوان جزو اختیارات شما دانست، به عنوان مثال از اختیار من و شما خارج هست که مشخص کنیم امروز عصر وضعیت هوا چگونه باشد بارانی یا آفتابی، ولی بسته به اینکه توانسته یک قرار ما را خراب کند یا نه برعکس لذت بخش تر کند ما از آن خشنود یا ناخشنود می­شویم. در این دسته از روابط شما مدیرید و شما می توانید خشنودی یا ناخشنودی خود را کنترل کنید.
  2. در سطحی بالاتر گاهاً بازخوردی که از انسان، سیستم، حیوان یا گیاه مقابل دریافت می­کنید رابطه را پیچیده­تر می­کند و چون سمت مقابل هم برداشت خشنودی و ناخشنودی از رابطه با شما را در قالب تعیین شده توسط خودش دارد، بنابراین کنترل رابطه زیاد در اختیار شما نخواهد بود اما کماکان خشنودی یا ناخشنودی شما در اختیار شماست و این به رعایت مسایلی نیازمند است که در فصل­ های بعدی بخصوص فصل روابط و ارتباطات به آن به ريز خواهیم پرداخت.
  3. آیا اساساً ناخشنودی از رابطه بیرونی یا درونی بد است؟ در جواب باید گفت اصلاً و ابداً نمی توان گفت خوب است یا بد. دقیقاً مثل دردی است که از بدن خود احساس می کنید به شما می فهماند بدن شما در معرض یک خطر یا آسیب است که باید به آن توجه کنید. ناخشنودی از یک رابطه نیز به شما اعلام می کند که این رابطه نیاز به توجه، ترمیم، برطرف کردن عامل ناخشنودی، تعویض یا اتمام رابطه و جایگزینی دارد. اگر فردی در انواع روابط خود سیگنال دریافت نکند و آنها را ارزیابی نکند و حسی از خوشایندی یا ناخوشایندی بروز ندهد اصولاً می­توان گفت در رابطه به سر نمی برد و رابطه برای او اهمیت خود را از دست داده است.
  4. و اما نکته آخر و مهم، هیچ استاندارد واحد و قابل دسترس مدونی برای اینکه بتوان بر اساس آن اشاره کرد یک رابطه در وضعیت خشنودی یا ناخشنودی است موجود نمی­باشد و اصلاً امکان پذیر نیست چرا که ممکن است شرایط یک رابطه بیرونی (این رابطه نسبت به رابطه درونی قابل سنجش و اندازه گیری می باشد) صرف نظر از اینکه با چه چیزی یا کسی است برای دو شخص مختلف کاملاً یکسان باشد ولی در یک زمان و شرایط مشخص برای یکی کماکان باعث خشنودی و برای دیگر نا خشنودی ایجاد کند. یک ناظر سوم هیچ وقت نمی تواند تفاوت این دو نتیجه را در رابطه یا فرد و شی مقابل جستجو کند و متوجه علت شود. در روابط انسانی دو سویه هم که شرایط رابطه متقابل کاملاً یکسان و مشابه هست (مثلاً پدر با پسر) گاها یک سمت در خشنودی به سر می­برد (مثلاً پدر) اما سمت مقابل (مثلاً پسر) ناخشنود است. واقعاً چرا؟

تمام بحث را به اینجا کشیدیم که جواب این چرا را پیدا کنیم و بعد در ادامه كل شیرازه بحث را بر روی آن استوار کنیم. واقعاً چرا و چه چیزی باعث می شود ما از روابط مختلف خودمان احساس خشنودی و رضایت داشته باشیم تا یک انسان شاد و خوشحال به حساب بیاییم یا این احساس را نداشته باشیم و با تجمع این ناخشنودی­ها و نارضایتی­ها تبدیل به یک آدم غرغرو و نگران و ناراحت بشویم؟ دقیقاً چه چیزی در وجود انسان ها باعث می شود که مثلاً دو نفر دارای دو اتومبیل کاملاً مشابه باشند ولی یکی از وسیله نقلیه خود راضی و خشنود است و دیگری ناراضی؟

برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که در یک رابطه چه سمت مقابل غیر انسانی باشد (مثل اجسام، وقایع، خاطرات، باورها، موضوعات، سیستم ها، تخیلات، حیوانات و گیاهان) و چه انسانی باشد، پاسخ این چرا برای فرد صاحب رابطه نه در رابطه است نه در بستر رابطه و نه در بخش مقابل رابطه، این عامل کاملا در وجود فرد یا افراد دخیل در رابطه می باشد و آن ذهن است.

ذهن علت همه این برداشت های متفاوت و بازخوردهای متنوع می باشد که باعث می شود ما از یک رابطه خشنود باشیم و یا برعکس احساس نارضایتی بکنیم و چون هر فردی دارای ذهن منحصر به فرد خودش می­باشد این همه تفاوت در همین ذهن­های افراد می­باشد که این تفاوت رفتارها و برداشت­ها به وجود می­آید.

در ادامه این کتاب به بررسی ذهن می پردازیم ابتدا سعی می کنیم ذهن را بشناسیم، به تجزیه تحلیل آن خواهیم پرداخت و در نهایت به کنترل ذهن و روش­های کنترل آن اشاره خواهیم کرد.

انسان و ذهن

در طول تاریخ حیات طبیعی زمین همه موجودات زنده از قبیل گیاهان و حیوانات تابع یک قانون کلی طبیعت به نام «قانون تکامل داروین» بودند. همیشه گونه­های سازگارتر و برتر و قوی­تر گیاهان و حیوانات توانسته­اند در زنجیره تولید مثل باقی مانده و بقای گونه خود را در طول زمان از گزند حوادث نابودگر طبیعت حفظ کنند. در مواردی گونه هایی از حیوان و گیاه این حجم از تندخویی مادر طبیعت را تحمل نکرده و از نقطه ای در تاریخ به بعد ناپدید و منقرض شده­اند. انسانها هم هم پای این مسیر تکاملی به پیش رفتند، اما اختلافی که بین انسان و سایر موجودات وجود دارد این است که در سایر گونه­ها صرفاً این بقا، بقای برای حیات بود اما در گونه انسان نوعی از رشد و پیشرفت در کیفیت رفتار، گفتار، زندگی و تمدن نیز به وقوع پیوسته است.

برای مثال جامعه کلاغ ها از هزاران سال پیش به این سو به جز تغییرات بدنی جزیی برای مطابقت با محیط اطراف خود تغییر خاصی نداشته­اند. گونه کلاغ هنوز به تمدن نرسیده است در حالی­که با یک نگاه گذرا می توان به تغییرات شدید و پیشرفت انسان­ها و جامعه آنها در همین مدت اذعان کرد، می­توان این ریسک را هم کرد و پذیرفت که انسان هزار سال آینده نیز در سطحی به مراتب بالاتر از اکنون خواهد بود اما کلاغ ها اگر سعی کنند از بین نروند فکر نکنم بتوانند تغییر خاصی تا هزار سال آینده بکنند.

 

Reviews

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “روانشناسی ذهن”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *