زیست‌ نظریه‌ شناسی‌ یک نظریه ذهن

تخفیف!

کتاب های مرتبط

ذهن، یک پوسته‌ی نظری روی مغز- بدن است که در تعامل خود با محیط - و دنیای پیرامون خود، منِ نظری را می‌سازد. چنانکه نشان داده‌ایم، مسئله‌ی ذهن، نیمه‌ی‌ پنهان دیگری نیز دارد که به سطحی از حیات‌مندی نظری اشاره دارد؛ یک بافتِ زنده‌ی نظری! رشد نظریه در انسان، یک جهان کوچک نظری را شکل می‌دهد: یک ارگانیزم نظری که از سلول‌های نظری شکل گرفته است. یک موجود نظری که در آن، یک نظریه، یک سلولِ نظری زنده، حیات‌مند و نیز تاریخ‌مند[1] است. همه‌ی این، شکل‌دهنده‌ی جهانِ نظری «من» می‌باشد. آن‌چنانکه نشان داده شده است می‌توان با استفاده از پاره‌ای معادلات نظری، نور تازه‌ای به مسئله‌ی ذهن افکند و در این پوسته‌ی نظری نفوذ نمود. این اجازه خواهد داد که از بافتِ نظری و بسیاری چیزهای دیگری نیز، سخن به‌میان آورده شود: یک نظریه‌ی ذهن، که پیش از آنکه یک نظریه باشد؛ آن، طرح دوباره‌ی مسئله است؛ مسئله‌ی ذهن. این، مسئله‌های دیگرگونی دیگری را پیش‌روی ما می‌گذارد که البته پیش از این، مسئله نبوده است؛ اینکه دانش ذهن به تغییرات پیوسته عادت کرده است و از این رو، می‌توان گفت که این یک نگرش گسسته به مسئله‌ی ذهن می‌باشد. این یک راه تازه است؛ یک جهتِ نظری تازه، که به‌واسطه‌ی آن خواهیم توانست به درک دیگرگونی از خود و جهان پیرامون خود، در یک درهمتنیدگی گشتالتی بین این‌دو، نزدیک گردیم و رویه‌های متفاوتی از نظریه و حیات را در ذهن جستجو نمائیم. البته این خود، یک مسئله‌ی پیچیده است و نیز، مسئله‌ی پیچیدگی: تنها با درک درستی از پیچیدگی است که می‌توان از حیات نظری ذهن - و چیزهای دیگری نیز، سخن گفت. این یک میدان تازه است که هسته‌ی اصلی آن علم نظریه و یا نظریه‌شناسی است؛ میدانی تازه که زیست‌نظریه‌شناسی نامیده شده است.

 واژه‌های کلیدی: نظریه، پوسته‌ی نظری، زیست-نظریه‌شناسی، سلولِ نظری، موجود نظری، جهانِ کوچک نظری، مسئله.

مقدمه

یافته‌های اخیر عصب‌شناسی، بیولوژی، علوم‌شناختی و نیز فلسفه نشان می‌دهد که:

  1. مغز/بدن همبافته‌ای‌ است که در فرایندی تکاملی و متناسب با عملکردِ سازگاری، ساخت یافته‌ است.
  2. مغز در نقطه‌ای از بدن - یعنی سر، متمرکز نبوده، بلکه در سراسر بدن توزیع شده است.
  • محیط از ما جدا نیست و تنها آن اشیاء و احساسات بیرونی‌ای را که با آنها مواجه می‌شویم عرضه نمی‌دارد: محیط بخشی از هستی ماست[2]
  1. همچنن در مسئله‌ی مکان‌مندی بدن‌آگاهی، هاله‌ای - بی‌واسطه، بدن را احاطه کرده است: مکان پیراشخصی[3].

* من مورد اخیر را ذیل شکل عام‌تری می‌دانم که آن را میدان-بدن خواهم نامید[4]

بنابراین، با وارد نمودن چنین مقدماتی در یک نظریه، می‌توان چنین اظهار نمود که: ذهن، یک کلیتِ گشتالتی از این المان‌هاست. بافتاری از حس/نظر - و البته بافتاری از من و آنچه دنیای پیرامون من می‌شود نامید؛ چیزی که «منِ» نظری را می‌سازد: «منِ» من! و در واقع یک ذهن: این یک موجود نظری است! تعامل من با محیط -یا دنیای پیرامون، از طریق یک فیلتر نظری صورت می‌گیرد. یعنی آنچه من از مجرای حسی/نظری دریافت می‌نمایم و در واقع این، دریافتی است که از پوسته‌ی نظریِ «من»، گذر نموده است. این مسئله، قبل از هر چیز، یک موجودی نظری را می‌سازد: یک منِ نظری. علاوه بر این، منِ نظری، واجد گونه‌ای حیات‌مندی است - که البته قابل تمایز از آن چیزی است که حیات بیولوژیکال می‌توان نامید. به همین منظور، آن،  سطحِ زیست‌نظری نامیده شده است و به‌بیانی گویای این مسئله است که ما نه منحصر به یک نوع از حیات، که با سطوحی از حیات‌مندی روبه‌رو می‌باشیم. اکنون، چنین پیش‌فرضی ما را به رویکردی متفاوت و البته باز، از مسئله‌ی ذهن نزدیک خواهد ساخت. در این رویکرد، از آنجا که یک نظریه، به‌خودیِ‌خود به‌ عنوان واحد سازنده‌یِ یک موجود نظری یک سلول نظری زنده است، اجازه خواهد داد تا یک موجود نظری - و منِ نظریِ منحصربه‌فرد، را به‌عنوان یک موجودِ نظری حیات‌مند - و البته تاریخ‌مند، مورد کندوکاو قرار دهیم. چنین دیدگاهی، رویه‌ی دیگری از ذهن را، به‌عنوان مسئله‌ای باز پیش روی ما می‌گشاید که پیش‌تر از آن مسئله نبوده است. بنابراین نوشتار، یک مقدمه‌ی کوتاه، در شناخت دیگرگونی از مسئله‌ی پیچیده‌ی ذهنِ نظری، و مسئله‌ی حیات‌مندیِ نظریه است.

پوسته‌ی نظریِ «من»

در رویکرد نظری به مسئله‌ی ادراک - با توجه به پیچیدگی مسئله، هنوز یک نظریه‌ی فراگیر در این‌باره، در دسترس نیست. به‌طور کلی برخی نظریه‌ها بر رویکردهای صعودی و برخی بر رویکردهای نزولی تمرکز دارند. اما در یک تعریفِ حداقلی می‌توان گفت: ادارک ترکیبی گشتالتی از این دو می‌باشد. به بیان دیگر، آن پیوستاری از دو رویکرد از پایین به بالا و نیز از بالا به پایین می‌باشد. دیاگرام x، چکیده‌ی چنین نگاهی به مسئله‌ی ادارک است:

  • دیاگرام X: در این دیاگرام، تلفیق دو رویکرد از بالا (Up) و از پایین (Dn، اینجا مخفف برای Down) به صورت یک نسبت نشان داده شده است.

ادارک ساختار پیچیده‌ای است و در یک تعریفِ کلی، آن، مجموعه‌ی فرایندهایی حسی/نظری را شامل می‌گردد که من به‌واسطه‌ی آن، اطلاعات حسیِ دریافتی از محرک‌های محیطی را مورد بازشناسی قرار داده و سازماندهی می‌کنم و به بیان‌دیگر به آن‌ها معنا می‌بخشم.[5] باید گفت که در این میان، بینایی به‌عنوان یک حس تکامل یافته و اساسی نقش بسیار مهمی در تعامل من با جهان پیرامون من، به‌عهده دارد؛ اما دریافت‌هایی که من از طریق این مجرای حسی دارم، تنها در مغز/ بدنِ من است که به ادراک در می‌آید. وقتی می‌گویم مغز/ بدن، بدان معنی است که بخشی از ادراک بینایی در دیگر حس‌ها، حتی در لامسه نیز وجود دارد. باید گفت که، این زمانی قابل درک است که گردایه‌ای از حس‌ها در یک کلیت گشتالتی مورد توجه قرار گیرد. در واقع، آنچه را من از این مجرا، یعنی چشم دریافت می‌کنم، در مغز(-بدن!) من مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌گیرد. بنابراین می‌توان گفت این دریافت‌ها گذرکرده‌ای از فیلتر نظری من می‌باشد.

  • فیلتر نظری و حوزه‌ی تک‌ حسیِ بینایی

اکنون این مسئله را بر گردایه‌ی گشتالتیِ دیگر حس‌ها‌ مانند: دستگاه‌های لامسه، حس عمقی، دستگاه دهلیزی، دستگاه‌های گیرنده‌ی درد و دستگاه حس احشایی گسترش دهیم.[6] هرگونه دریافتی از تعامل من و جهان پیرامون من - و اساساً هر چیزی غیر «من»، از طریق یک پوسته‌ی حسی/نظری صورت می‌گیرد -که در یک گرافیک ساده نشان داده شده است: پوسته‌ای نظری[7] که من در مرکز آن قرار داشته و در حقیقت هسته‌ی آن «من» می‌باشم؛ آن‌چنانکه فلسفه‌ی مرلوپونتی بدن انسان را در مرکز جهان تجربی قرار می‌دهد.[8] در اینجا باید گفت: من، مرکز جهان خودم هستم! چیزی که به‌شکل گرافیکی در زیر من/جهانِ نظری من را نمایش می‌دهد:

  • پوسته نظریِ «من»

این دقیقاً چیزی است که از من یک موجود نظری و ازاین جهت، تعبیرگر می‌سازد؛ موجودی که پیوسته و به‌طور خودبه‌خودی[9] در حال تعبیر و تفسیر دریافت‌های خود از جهان پیرامون - و نیز معنا بخشیدن به آن، می‌باشد. بنابراین، بدین‌گونه است که در هر لحظه، وجود خود را شکل می‌دهد؛ در بیانی شاعرانه: این تپشِ نظری وجودِ «من» است.

یک سلول نظری

نظریه یک سلول نظری است و واجد حیات که زئون (xeon) نامیده شده است. این سلول، واحد و بلوک سازنده‌ی پوسته‌ی نظریِ ذهن می‌باشد. بنابراین، ذهن یک ساختار درهم‌تنیده از سلول‌های نظری است. اینجا یک سلول نظری را باید در ماهیتی دوگانه‌ی استقلال/وابستگی (antonomy/dependence) در نظر گرفت. یعنی علاوه بر درهم‌تنیدگی، از استقلال برخوردارند؛ این نکته‌ی مهمی است. در واقع خودِ نظریه واجد چنین ویژگی است. مانند یک ذره‌ی بنیادی که علاوه بر ویژگیِ موجی، همچنان نیز ویژگی ذره بودن را هم داراست؛ همانند نوعی مکملیت در تفسیر کپنهاگی از نظریه‌ی اتم. این انحراف نیست، هنجار است. آن، یک پیوستار کل/جزء است؛ و یا پس‌زمینه/فیگور در یک کلیتِ گشتالتی. این پدیده‌ای تائویی -  و در یک اصطلاح مناسب تائوایک[10]، می‌باشد. برای هر هستنده ما یک نظریه داریم، در واقع - و شاید در بیانی کلی، می‌توان گفت که استقلال یک هستنده از استقلال نظریه نشات می‌گیرد؛ و دقیق‌تر، از یک سلولِ نظری! به‌عبارت دیگر یک سلول نظری باوجود اینکه عنصری مستقل می‌باشد، در بافت نظری ذهن، میدانی پیوسته است. درک این نکته دشوار نیست: یک نظریه در انزوا و خارج از بافت نظری وجود ندارد. همچنان‌که یک موجود زنده خارج از محیط و اکوسیتم ویژه‌ی خود، وجود نخواهد داشت. بنابراین، انتظار نمی‌رود که یک نظریه‌ی منزوی -  و یا نظریه در لوله‌ی آزمایش، وجود داشته باشد! درهمتنیدگی نزدیک با دیگر نظریات پیرامون، یک میدان نظری را می‌سازد؛ میدانی که خود در بافت نظری درهمتنیده است؛ حتی در تاریخ ریشه دارد! این یک نظریه است؛ یک سلول نظری:

  • ذهن و یک سلول نظری

آن‌چنان‌که در شکل نشان داده شده است، یک سلول نظری داری هسته است؛ اما این به چه معناست؟ این نشانگر کلیتی است که جوهره‌ی واقعی شیء نظری و یا نظریه به‌عنوان یک سلول نظری از آن ریشه می‌گیرد؛ به‌بیانی، در فرآیندی علی و تاریخ‌مند شکل گرفته است و در واقع، درست آن‌چیزی است که سبب استقلال یک نظریه یا سلول نظری از دیگر سلول‌ها می‌باشد. این یک نکته‌ی کلیدی است که چنین هسته‌ی نظری دارای وجهی درزمانی[11] و تاریخ‌مند است. این مسئله از این واقعیت ناشی می‌شود که نظریه دارای یک تاریخچه است؛ این بُعدی تکاملی است و هستی - و وجود، نظریه در امتداد آن ممکن می‌شود. قصد دارم جلوتر رفته و بگویم که این همانند ژن (gene) در یک سلول بیولوژیکال است؛ چیزی که در اینجا زِن (xene)نامیده شده است - در تلفظی نزدیک به‌همان، که اصطلاح مناسبی است. در واقع، این هم ساختمانی است که مجموعه‌ای از ویژگی‌های حیات‌مند و تاریخ‌مند را منتقل می‌نماید؛ این بحث مستقلی است که می‌تواند زِنتیک (xenetic) نظریه نامیده شود. این موضوع، زمانی قابل درک و تصور خواهد بود که در نظر آورده شود، یک نظریه آنی و از هیچ به‌وجود نمی‌آید، نیز آن، در انزوا قادر به شکل‌گیری و حیات نیست! بلکه در روندی تاریخ‌مند به وجود آمده است. همچنین، از بدو تولد، نظریه‌ها در ذهن کودک رشد و گسترش می‌یابد و رفته‌رفته - و در بزرگسالی، پیچیده و پیچیده‌تر می‌گردند و برخی نیز از بین رفته و جای خود را نظریه‌های بهتری می‌دهند و یا در دیگر نظریه‌ها تجزیه شده و تحلیل می‌روند. خلاصه کلام اینکه، همانگونه که مغز-بدن از سلول‌های زیستی شکل‌یافته است، پوسته‌ی نظریِ ذهن نیز، از سلول‌های نظری تشکیل گردیده است، یعنی نظریه. می‌توان گفت: یک نظریه، کپسولی است از میلیون­ها سال تکاپویِ نظریِ موجودِ زنده - و نیز پویایی و تکامل نظری، است! و این درک این مسئله در شناخت هستی و حیات یک نظریه کلیدی است. باید این نکته را یادآور شد که وقتی از نظریه، صحبت می‌شود منظور غالباً، نظریه‌های زیراتمی و بنیادی‌تر می‌باشند. این سلول‌ها به هم می‌پیوندد و در ساختارهای کلونی بزرگ‌تر، نظریه‌های پیچیده‌تری را شکل می‌دهند. در اینجا، جهت نشان‌دادن پیچیدگی یک نظریه و یا یک سلول نظری - در یک معادله‌ی نظری، از یک سلول عصبی (neuron) استفاده شده است. اینکه چگونه یک سلول نظری ریشه در دیگر سلول‌ها و در بافت نظری ذهن دارد.

  • یک سلول عصبی

ممکن است این تصور به‌وجود آید که آیا ممکن است پیوندی بین تکامل سیستم عصبی انسان یعنی نورون‌ها و توپولوژی سیستم نورونی از یک سو، و اندرکنش نظریه‌ها از سوی دیگر وجود داشته باشد. این از جمله مسئله‌های برآمده از بحث اخیرمی‌باشد که می‌تواند در نظر گرفته شود.

یادداشت: باید اضافه نمود، پیش‌فرض ما در این مطالعه، آن است که پوسته‌ی نظریِ ذهن، ریشه در ساختارهای فیزیکی، زیست‌شناختی و نیز ریاضیاتِ طبیعت دارد، هم‌چنان‌که ساختار نوروبیولوژیکال مغز چنین است.

 

  • طبیعتِ مغز؛ یک ساختار فرکتالی! (عکس از نگارنده، دانشگاه علوم پزشکی تهران 1395)

اما در پاسخ به این مسئله که، چگون هسته‌ی طبیعی و نوروبیولوژیکال مغز-بدن با پوسته‌ی نظری ذهن در پیوند و تعامل است باید بگویم که فعلاً تا پاسخی قانع‌کننده به آن، راه طولانی در پیش است. فقط در یک معادله‌ی نظری باید اشاره کنم که آن، شاید همانند مسئله‌ی پیوند بین الکتریسته و مغناطیس در روزگاری خود باشد! حتی شاید بخش نظری هسته‌ی اصلی معز-بدن باشد؛ کسی چه می‌داند! با وجود این، می‌توان با مدل‌سازی و به کمک معادلات نظری، تصویری ابتدایی از سلول نظری و یک موجود نظری را آشکار نمود.

آناتومی یک سلول نظری

بدن یک جاندار را در نظر بگیرید، اکنون سعی خواهم کرد به وسیله‌ی یک معادله‌ی نظری از آن، در توضیح میدان یک سلول نظری کمک بگیرم. بدن اگرچه در ظاهر، دارای یک هسته و قالب صُلب و مشخص است، اما آن، دارای یک حوزه‌ی حسی است - و در واقع حسی/نظری. به بدن خود توجه کنیم و اینکه ما یک دامنه‌ی بینایی قرار داریم؛ یک دامنه‌ی شنوایی، بویایی و غیره. به‌طور کلی گشتالتی از دامنه‌های حسی که -  آن‌چنان‌که پیشتر گفته شد، آن البته حسی/نظری می‌باشد؛ همه‌ی این، یک میدان حسی/نظری است؛ چیزهایی که می‌بینم - و یا به‌نظرم می‌رسد!؛ صداهایی که می‌شنوم؛ گرمایی که حس می‌کنم و همین‌طور دیگر پالس‌های حسی/نظری بین من و محیط پیرامون من. میدان یک سلول نظری نیز چنین است؛ پایانه‌ای از درگیری هسته‌ی سلول در بافت نظری ذهن. به‌بیان دیگر می‌توان این میدان را دایره‌ی انتظارات نیز نامید. باید اشاره شود که در کتاب نظریه‌شناسی به کالبدشکافی نظریه پرداخته شده است؛ آن، به‌طور چکیده در اینجا و در شکل زیر نشان داده شده است:

  • هسته و میدان یک سلول نظری

وقتی از میدان یک نظریه صحبت می‌شود باید در نظر داشت که اگرچه یک نظریه در همه‌ی بافت نظریِ ذهن گسترده است، اما آن، همچنین دارای مرز و حدوده‌ی است که می‌تواند همچنان برای آن لحاظ نمود. این دنیای یک سلول نظری است؛ دنیای یک نظریه‌. یک هسته با میدانی متلاطم، که در بافت ذهن در حال تپیدن می‌باشد. ممکن است که این، تا حدی شاعرانه به‌نظر برسد اما می‌تواند دریافت‌های ابتدایی ما از چنین مسئله‌ای باشد. به این منظور روشن شدن بیشتر موضوع، در یک معادله‌ی نظریِ دیگر - با مسئله‌ای در فیزیک الکتریسیته، یک کره‌ی بارِدار الکتریکی را در نظر بگیرید که با محیط پیرامونی در حال تخیله‌ی بار الکتریکی است. اکنون همه‌ی اتصالات الکتریکی با پیرامون را درون یک محدوده‌ی کروی در نظر بگیریم: گوی پلاسما[12] و یا گوی تسلا- اجازه بدهید چنین نامی به آن بدهیم:

  • گوی تسلا - تصویر از: David Parker

این محدوده نشان‌دهندی میدان نظری یا میدان یک نظریه می‌باشد. نزدیک‌ترین خطوط اتصال میدان که درون یک پوسته از آخرین بُرد نظریه یعنی هسته، میدان نظری آن است و پوسته در پیوند با دیگر نظریه‌ها است. ویدئوی زیر را ملاحظه نمایید:

https://www.youtube.com/watch?v=MC5EjP-EzkE

نظریه نیز، در یک معادله‌ی نظری چنین است: یک هسته؛ پیوندهایی که میدان را می‌سازد و علاوه برآن، محدوده و پوسته را شکل می‌دهد. این به آناتومی یک نظریه‌ی ساده و مولکولی - و شاید اتمی، نزدیک است. باید افزود که ما به سلول‌های بنیادین و زیراتمیِ نظریه دسترسی نداریم. شاید در یک معادله‌ی نظری و در مقایسه‌ی کلی بشود گفت: یک نظریه‌ی ساده ، درست همانند یک طرحواره‌ی انگاره‌ای است که با اینکه واجد استقلال ساختاری است، اما همچنان ساختار خود را در تقابل با دیگر طرحواره‌ها به‌دست می‌آورد.[13] یعنی عملاً یک نظریه در خلأ و انزوا متولد نمی‌شود بلکه در رَحمِ متنِ[14] زمینه و بافت نظری است که نمایانده می‌گردد، و فیگور هر نظریه در پیوندش با دیگر نظریه‌ها - در بافت نظری ذهن، برجسته است. بنابراین هیچ دو نظریه‌ای یکسان نیستند و لذا هر نظریه از شخصیتی منحصربه‌فرد و یکتا برخوردار است. همچنین باید بر این نکته تاکید داشت که از دیگر ویژگی‌های بارز بافت نظری درهمتنیدگی آن است؛ بافتی در همتنیده از نظریه‌های پیچیده! برای درک رفتار یک نظریه‌ی پیچیده، یک موجود زنده در دسترس است، که در یک معادله‌ی نظری می‌تواند در درک موضوع، به بما کمک نماید؛ یک کپک به‌نام فیسارم پلی سلوفیلوم[15]. کپکی که در واقع کپک نیست! آن، زیر شاخه‌ای از آمیب به‌شمار می‌رود. این یک ارگانیسم تک سلولی است. یک سلول با سلول‌های دیگر می‌پیوندد تا یک توده‌ی سلولی را تشکیل دهد؛ برای به‌حداکثر رساندن قدرت عمل‌شان. این مسئله‌ای درجهت بقا است. بنابراین، در یک کپک شما ممکن است که هزاران و بلکه میلیون‌ها هسته‌ی سلول بیابید که همگی، یک دیواره‌ی سلولی مشترک دارند و همگی، به‌عنوان یک موجود واحد عمل می‌نماید؛ در زیستگاه طبیعی‌شان.[16] این موجود به‌معنایِ واقعی کلمه یعنی خمیر و یا لجن چندسر[17] است من اسمش را می‌گذارم، هزارسر[18]. زمانی که درهم می‌آمیزد به شکل هوشمندانه و دقیق، به‌سوی منابع نور و غذا، هدایت و پراکنده می‌شود. آن، در آزمایش‌های متعددی، نشان داده است که حتی در مازهای پیچیده نیز، در مسیر کوتاه و بهینه برای حیات و بقای خود گسترش می‌یابد.[19]

[1] historicity

[2] اگر چه این یک بحث معاصر به‌ویژه در علوم شناختی است، پیشینه‌ای متمایز در فیزیک نظری نیز دارد. زمانی شرودینگر، جدائی بین من، و دنیای پیرامون من را «اصل جدائی» نامید و در مخالفت با آن، اظهار نمود: من جزئی از طبیعت واقعیِ اطراف خودم هستم (شرودینگر 1967).

[3] extrapersonal

[4] این مسئله‌ی است که در نوشتار جداگانه‌ای و با تمرکز بر علوم‌شناختی، بدان خواهم پرداخت.

[5] استرنبرگ رابرت (1392)، روان‌شناسی شناختی، خرازی کمال، حجازی الهه، تهران: سمت و پژوهشکده علوم شناختی

[6] وینمیمون فردریک دو (1393)، بدن‌آگاهی– دانشنامه‌ی فلسفه‌ی استفورد، خدادادی مریم، تهران: انتشارات ققنوس

[7] Theoretical Cortex (xeocortex)

[8] به‌نقل از: پالاسما یوهان (1388)، چشمان پوست: معماری و ادراکات حسی، قدس رامین، انتشارت گنج هنر و انتشارات پرهام‌نقش

[9] Spontaneous

[10] taoic

[11] diachronic

[12] Plasma globe

[13] اینجا قصد پرداختن به این موضوع را نداریم که در واقع، یک طرحواره‌ی انگاره‌ای خود نظریه است.

[14] xeo-texture womb

[15] Physarum polycephalum

[16] Heather Barnett. What humans can learn from semi-intelligent slime? At: https://www.ted.com/talks

[17] many-headed slime

[18] Milliheaded

[19] https://en.wikipedia.org

 

 

برای تهیه کتاب کاغذی این اثر با مولف تماس بگیرید:

 

09129658403

Reviews

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زیست‌ نظریه‌ شناسی‌ یک نظریه ذهن”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *