کتاب های مرتبط
شهرهای هوشمند انسانی
بازاندیشی در تعامل بین طراحی و برنامه ریزی
فصل 1
برنامه ریزی استراتژیک به عنوان حکمرانی از شیوههای تحول آفرین طولانی مدت
لوئیس آلبرِکتس[1]
چکیده این فصل استدلال میکند که زیرساختهای مفهومی جدید و شیوههای دگرگونکننده برای مقابله با چالشهای محیطی و اجتماعی معاصر مورد نیاز است. ابتدا به ماهیت و ویژگیهای شیوههای دگرگونکننده بازتاب میکند که تصاویر/دیدگاههایی را از یک نتیجه ساختاری بدیع و فرصتهایی برای اجرای آنها میسازد. این فصل سپس به زمینه سیاسی-اقتصادی میپردازد و تجسم را به عنوان یک فرآیند یادگیری پیشنهاد میکند، (در میان چیزهای دیگر) محرکهای دگرگون کننده و قدرت بینش ها در زمینههای برنامه ریزی پیچیده را مورد بحث قرار میدهد. در ادامه شرح مختصری از دو مورد هاسلت و آنتورپ ارائه میشود که از نظر اقدامات و دیدگاههای دگرگونکننده مرتبط هستند. در نهایت، این مؤلفه ها را برای برنامه ریزی استراتژیک رادیکال تر به عنوان اداره امور جمعی فراهم میکند.
کلیدواژه ها شیوههای تحول آفرین • برنامه ریزی استراتژیک • چشم انداز
1.1.مقدمه
در کتاب او همکاری برنامه ریزی، پپتسی هیلی [2](1997b) برنامه ریزی را به عنوان یک فعالیت حاکمیتی که در محیطهای نهادی پیچیده و پویا رخ میدهد، که توسط نیروهای اقتصادی، اجتماعی و محیطی گستردهتر شکل میگیرد که تعاملات خاصی را ساختار میدهند، اما تعیین نمیکنند. منظور او از «حکومت» فرآیندهایی بود که جوامع و گروههای اجتماعی از طریق آن امور جمعی خود را مدیریت میکنند (به هیلی مراجعه کنید).2003: 104. قبل از اینکه بتوانیم روی این فرآیندها تمرکز کنیم، باید مشکلات، چالشها و پتانسیلهای عمدهای را که جوامع غربی، شهرهای غربی و بهویژه مناطق شهری با آن مواجه هستند، بررسی کنیم. چالشها بسیار بزرگ هستند و شامل پیچیدگی فزاینده (ظهور فنآوریهای جدید، تغییرات در فرآیندهای تولید، بحران دموکراسی نمایندگی، تنوع، جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد)، افزایش نگرانی در مورد سیر سریع و ظاهرا تصادفی توسعه،
مشکلات پراکندگی، پیری جمعیت، افزایش چشمگیر علاقه (در همه مقیاسها، از محلی تا جهانی) به مسائل زیستمحیطی، تلاش طولانی مدت برای هماهنگی بهتر (افقی و عمودی)، تأکید بازگشتی بر نیاز طولانی مدت - تفکر ترم و هدف بازگشت به روشی واقع بینانه تر و موثرتر. سکی و ویگانو (2011) وضعیت فعلی شهرها در سراسر جهان را به عنوان یک سوال شهری جدید که در ارتباط با جهانی شدن بازارها و سیستمهای مالی مطرح میشود، تعریف میکنند. آگاهی روزافزونی وجود دارد که تعدادی از مفاهیم برنامه ریزی (شهرهای فشرده، شهرهای قابل زندگی، شهرهای خلاق، شهرهای چندفرهنگی، شهرهای منصفانه، شهرهای عادلانه، شهرهای هوشمند) را نمیتوان تنها از طریق برنامه ریزی فیزیکی سخت به دست آورد. همچنین آگاهی از این واقعیت وجود دارد که (علاوه بر مقررات سنتی کاربری اراضی، نگهداری شهری، تولید و مدیریت خدمات) از دولتها خواسته میشود تا به خواستههای جدید پاسخ دهند و به منظور ارتقای رقابتپذیری شهری و منطقهای، سبک برنامهریزی کارآفرینانهتری اتخاذ کنند. این امر مستلزم کنار گذاشتن رویکردهای بوروکراتیک و شامل مهارت ها و منابعی است که خارج از دستگاه اداری سنتی است. همه این تحولات و چالش ها در خدمت گسترش دستور کار است. من کاملاً آگاه هستم که مشکلات و چالشها دائماً در حال تغییر هستند و از این رو در برابر توصیف بر حسب مقولات ثابت مقاوم هستند (همچنین به چیا 1999 مراجعه کنید: 211). برای کنار آمدن با تحولات، چالش ها و فرصت ها (همچنین به Sager مراجعه کنید2013; Allmendinger و Haughton ، 2010)، برنامه ریزی نیاز مبرمی به یک بحث انتقادی دارد (که فرآیندهای سیاسی و اقتصادی را زیر سوال میبرد که رویکردهای برنامه ریزی موجود بخشی جدایی ناپذیر از آن هستند (به Sager مراجعه کنید.2013: xviii)) و جستجوی ایدههای جدید (نگاه کنید به Allmendinger and Haughton 2010: 328). این در راستای فراخوان سکی و ویگانو (2011) برای زیرساختهای جدید: اصول و نظریههای جدیدی است که میتوانند به عنوان راهنما برای یافتن راهحلهای قابل اعتماد برای مشکلات پیچیده مربوط به نابرابریهای اجتماعی فزاینده، بحران محیطی و حق تحرک عمل کنند. کدام نظریهها، اصول و عملکردها برای مقابله با چالشهای (ساختاری) پیش رو هستند؟ حجم رو به رشدی از ادبیات (هیلی 1997a، 2006،2007; Albrechts 2004، 2013، 2014; Albrechts و Balducci 2013; Motte 2006; Balducci و همکاران 2011) و تعداد فزاینده ای از شیوه ها، در سراسر جهان، به نظر میرسد نشان میدهد که برنامه ریزی فضایی استراتژیک ممکن است یک رویکرد ممکن در نظر گرفته شود که میتواند با چالش ها مقابله کند و تغییرات ساختاری را جاسازی کند. با وجود محبوبیت خاصی از برنامه ریزی فضایی استراتژیک (نگاه کنید به Metzger 2012: 781)، نمیتوان نسبت به ارزیابی انتقادی برنامه ریزی استراتژیک کور بود. بررسیها (به Albrechts 2014 مراجعه کنید) بر ثبتهای بسیار متفاوت رویکرد برنامهریزی فضایی استراتژیک تمرکز دارند. برخی به هستی شناسی و معرفت شناسی برنامه ریزی استراتژیک مربوط میشود. سؤالاتی در مورد چگونگی (و تا چه حد) تغییر از مفهوم اقلیدسی موجودات پایدار به مفهوم غیر اقلیدسی بسیاری از جغرافیاهای فضا-زمان مطرح میشود (Friedmann را ببینید).1993: 482; Graham و هیلی 1999) در برنامه ریزی فضایی استراتژیک منعکس شده است. چگونه انواع مختلف دانش (دانش ضمنی/تجربی جوامع محلی در مقابل دانش علمی سنتی) مربوط به یک برنامه ریزی استراتژیک رابطه ای است که در برنامه ها و اقدامات استراتژیک مبتنی بر این برنامه ها منعکس میشود؟ بررسیهای ایدئولوژیک اقتصادی-سیاسی پیوندی را بین ظهور استراتژیک ترسیم میکند
برنامه ریزی فضایی و جو سیاسی نئولیبرالی تقویت شده (نگاه کنید به اولسن 2011، 2012؛ اولسن و Richardson 2012؛ Cerreta و همکاران 2010). آنها میترسند که ایدهآل برنامهریزی فضایی استراتژیک به راحتی به نفع تهاجمیترین مدلهای نئولیبرالی توسعه شهری و منطقهای مورد استفاده قرار گیرد (Cerreta وهمکاران، 2010: x؛ همچنین رجوع کنید به اولسن 2011؛ Sager 2013)، و سؤالاتی مطرح میشود که آیا شیوههای برنامهریزی فضایی استراتژیک میتوانند در برابر گفتمانهای هژمونیک نئولیبرالیسم مقاومت کنند (نگاه کنید به اولسن 2011، 2012). برخی دیگر به اصطلاحات نظامی و سازمانی (نگاه کنید به Leal de Oliveira 2000؛ Adonis Barbieri 2008) برنامه ریزی استراتژیک حمله میکنند. در نهایت، کسانی هستند که بر اجرای نظریه در عمل تمرکز میکنند، این فصل استدلال میکند که زیرساختهای مفهومی جدید و شیوههای دگرگونکننده برای رویارویی با سرعت مستمر و بدون کاهش تغییرات ناشی از تحولات و چالشهای (ساختاری) مورد نیاز است. بنابراین با در نظر گرفتن ماهیت و ویژگیهای شیوههای دگرگون کننده شروع میشود. ثانیاً به زمینه سیاسی-اقتصادی میپردازد. ثالثاً، تجسم را به عنوان یک فرآیند یادگیری پیشنهاد میکند و به طور چکیده به دو مورد (شهرهای هاسلت و آنتورپ) میپردازد. در نهایت، مواد لازم برای یک برنامه ریزی استراتژیک رادیکال تر را به عنوان مشارکتی در بحث برای ایدههای جدید و زیرساختهای مفهومی جدید فراهم میکند. این فصل بر بررسی انتخابی ادبیات برنامه ریزی و تجربه نویسنده در عمل متکی است.
1.2.شیوههای تحول آفرین: طبیعت و ویژگی ها
دستور کار تحول آفرین یک اصطلاح مدرن برای تغییرات ساختاری است که در گذشته توسط بسیاری در زمینه تئوری برنامه ریزی مورد بحث قرار گرفته است (به Ozbekhan مراجعه کنید.1969; Schon 1971، Etzioni ، Friedmann 1987). رویههای دگرگونکننده بر مشکلات ساختاری در جامعه تمرکز میکنند، تصاویر/دیدگاههایی از یک نتیجه ترجیحی را میسازند، و نحوه اجرای تصاویر/دیدگاهها. شیوههای دگرگونکننده صرفاً از پذیرش این امر خودداری میکنند که روش فعلی انجام کارها لزوماً بهترین راه است. آنها از مفاهیم، ساختارها و ایدههایی رهایی مییابند که فقط به دلیل روند تداوم باقی میمانند. این دقیقاً ناپیوستگی است که شهرها و مناطق را خارج از مرزهای معمول معقولیت مجبور میکند (نگاه کنید به de Bono 1992). شیوههای تحول آفرین، تصمیم گیرندگان، برنامه ریزان، نهادها و شهروندان را از مناطق آسایش خود خارج میکند (همچنین به Kotter 1996 مراجعه کنید) و آنها را وادار میکند تا با باورهای کلیدی خود مقابله کنند، خرد متعارف را به چالش بکشند، و به چشم انداز ایدههای جدید و شکوفایی نگاه کنند. از جعبه باورها و انتظارات به اندازه واقعیت اهمیت دارند. شیوههای دگرگونکننده را باید بهطور بنیادی و ساختاری متفاوت با واقعیت کنونی تصور کرد. آنها بر مفاهیم جدید و روشهای جدید تفکر تمرکز میکنند که روش (دوباره) استفاده، (دوبار) توزیع، و (دوباره) تخصیص و نحوه اعمال قدرتهای نظارتی را تغییر میدهد. به این ترتیب شیوههای دگرگون کننده به فعالیت تبدیل میشوند.
به موجب آن (با در نظر گرفتن محدودیتهای ساختاری) آنچه ممکن است بر آن چیزی که هست تحمیل میشود و به منظور تغییر آنچه هست به آنچه ممکن است تحمیل میشود. تبدیل شدن به امتیازات بر تداوم و تازگی بر تداوم تغییر میکند (Chia 2002: 866). این به معنای تغییر از هستی شناسی هستی است که به نتیجه و حالت نهایی امتیاز میدهد، به سمت هستی شناسی صیرورت که در آن بر کنش ها، حرکت، روابط، فرآیند و ظهور تاکید میشود (Chia 1995: 601، 1999: 215). بنابراین من استدلال میکنم که بر حسب تبدیل شدن ناهمگون دگرگونی نهادی، دیگری بودن نتایج نهادی و تداوم درونی آثار نهادی فکر کنم (Albrechts 2010). دگرگون کننده اختراع میکند، یا ایجاد میکند،
تعدادی مانیفست قوی برای تغییر ساختاری تنظیم شده است (نگاه کنید به Albrechts 2005 a, b)، برای بازنگری در ایمان مطلق به رشد اقتصادی (Misham).1967، Hamilton 2004)، برای زندگی بین فرهنگی (Landry 2000، Sandercock 1998، 2003)، برای واکنش در برابر نابرابریهای موجود و پایدار (هاروی 2000)، و برای ایجاد جامعه ای پایدارتر (Sachs و Esteva 2003). برای اجرای (حتی تا حدی) این مانیفستها، جامعه باید تمام منابع لازم را به گونهای بسیج کند که این ایدههای جدید قدرت سفر و تبدیل به مجموعهای از عرصههای عملی را توسعه دهند. آنها باید این عرصه ها را متحول کنند، نه اینکه صرفاً در آنها جذب شوند. ایدهها و روشهای تفکری که قدرت کافی برای عادی شدن را انباشته میکنند، ممکن است پس از آن در زمین فرهنگی رسوب کنند، که فرآیندهای جاری را حفظ کرده و به فرآیندهای جدید تغذیه میکند (Hajer).1995، Albrechts Liévois 2004و هیلی 2005: 147-148، 2006: 532). تا زمانی که یک تغییر واقعاً از طریق نهادینه شدن در ساختار، سیستمها، هنجارهای اجتماعی، ارزشهای مشترک، و مهمتر از همه، فرهنگ باقی بماند، استراتژیهای جدید شکننده باقی میمانند و به محض حذف محرکهای مرتبط با تلاش برای تغییر، در معرض رگرسیون قرار میگیرند (Kotter) 1996،2008، Albrechts 1999). دگرگونی واقعی زمان و فداکاری میطلبد و بنابراین اگر اهداف کوتاهمدتی برای رسیدن به اهداف کوتاهمدت و اقداماتی برای جشن گرفتن وجود نداشته باشد، خطر از دست دادن شتاب را به دنبال دارد (به Kotter 1996، 2008 مراجعه کنید). اکثر مردم به راهپیمایی طولانی نمیروند مگر اینکه شواهد قانع کننده ای ببینند که این روند نتایج قابل قبولی را در بازههای زمانی معقول ایجاد میکند. در واقع، نتایج کوتاهمدت میتواند اعتبار مورد نیاز برای حفظ تلاشها در درازمدت را ایجاد کند و به آزمایش چشمانداز در برابر شرایط واقعی کمک کند (به Kotter 1996؛ Kotter و Rathgeber 2005 مراجعه کنید)، اما ممکن است نتایج کوتاهمدت را با هزینه به حداکثر برسانیم. در آینده. تغییر دگرگونی به ندرت در انقلابهای آنی رخ میدهد. این تغییر است که در واقع به طرق کوچک زیادی تکامل مییابد (به Hamdi 2004 مراجعه کنید) تا الگویی نوظهور ایجاد کند، که به صورت گذشته نگر،2005: 158،2006: 541). فرآیندهای دگرگونی باید در یک زمینه خاص (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و همچنین از نظر ساختار قدرت)، مکان، زمان و مقیاس در رابطه با موضوعات خاص مورد علاقه و در ترکیب خاصی از بازیگران قرار گیرند. . این زمینه زمینه را برای فرآیند فراهم میکند، اما شکل میگیرد و در فرآیند دستخوش تغییراتی میشود. فرآیندهای دگرگونی باید ریشه در درک فرآیندهای اساسی و محدودیتهایی دارد که مکان ها را شکل میدهند. این باید با شناخت کامل شرایط قدرت، نابرابری و تنوع انجام شود. اینکه چه کسی از یک عمل متحول کننده سود میبرد، یک سوال اساسی است که باید پرسیده شود.
1.3.زمینه سیاسی-اقتصادی
اخیراً تعدادی از نویسندگان استدلال کردهاند که شیوههای برنامهریزی استراتژیک چرخشی نئولیبرالی داشته است. آنها حتی ظهور برنامه ریزی فضایی استراتژیک را با جو سیاسی نئولیبرالی تقویت شده مرتبط میکنند (نگاه کنید به اولسن 2011، 2012؛ اولسن و Richardson 2012؛ Cerreta و همکاران 1. 2010). آنها بر این باورند که ایدهآل برنامهریزی فضایی استراتژیک میتواند به راحتی به نفع تهاجمیترین مدلهای نئولیبرالی توسعه شهری و منطقهای مورد استفاده قرار گیرد (Cerreta وهمکاران، 2010: x؛ همچنین رجوع کنید به اولسن 2011). همانطور که نئولیبرالیسم فرض میکند که مشکلات اجتماعی-فضایی راه حلی برای بازار دارند (نگاه کنید به Peck و Tickel 2002، Swyngedouw وهمکاران، 2002، Purcell 2009)، هدفش سیاست زدایی از اقتصاد بود و هست (Friedmann 1992: 83) و همه چیز را زیر سوال میبرد. قلمرو اقتصادی و به حاکمیت بازار (Mouffe 2005: 92). در بسیاری از شهرها، احیای شهری به عنوان فرصتی برای تغییر سلسله مراتب و عملکردهای اقتصادی در منطقه شهری، ایجاد مشاغل جدید و تقویت موقعیت شهر در تقسیم کار شهری ارائه میشود. برنامه ریزان و مقامات محلی وسوسه میشوند تا رویکردی پیشگیرانه و کارآفرینانه با هدف شناسایی فرصتهای بازار و کمک به سرمایه گذاران خصوصی در استفاده از آنها اتخاذ کنند (نگاه کنید به هاروی 1989؛ Peck و Tickel 2002، Swyngedouw و همکاران 2002؛ Purcell، 2009). کسری دموکراتیک به عنوان عنصر مرکزی رویکرد نئولیبرال ظاهر میشود (Purcell 2009:144، Swyngedouw وهمکاران، 2002: 573).
[1] Louis Albrechts
[2] ، Patsy Healey
Reviews