کتاب های مرتبط
امروزه طلاق یکی از چالشهای روزمرهی زندگیِ ماست. هم از دیدگاه مردم شیوع طلاق بالا رفته و هم در نشریات علمی اشاره شده است که نرخ طلاق در آمریکا بین 40 تا 50 درصد است. این یعنی 40 تا 50 درصد کودکانی که در خانوادههای ایالات متحده به دنیا میآیند با طلاق مواجه خواهند شد و لازم است تا با آن کنار بیایند. (www.apa.org/topics/divorce). همچنین از آنجایی که ازدواج دوم با احتمال بیشتری به طلاق منتهی میشود، این نرخ با ازدواج مجدد افزایش مییابد.
من در ابتدا به عنوان بازی درمانگر شروع به فعالیت کردم و سپس مشاور ازدواج شدم. سالها در مدارس با کودکانی کار کردم که پدر و مادرشان در شرف طلاق بودند یا رسماً جدا شده بودند. این کودکان بین والدینی گیر افتاده بودند که در ازدواجشان دچار مشکل شدید بودند. کار با این کودکان معمولاً خسته کننده بود زیرا با کشمکشهای والدینشان همراه نبودند و من نمیتوانستم بدونم سر و کله زدن با کل اعضای خانواده تغییری در آن کودکان ایجاد کنم. به همین دلیل بعد از بازی درمانی به سراغ زوج درمانی رفتم به امید اینکه تغییری ایجاد کرده و به کودکان، هر چند غیر مستقیم، کمک کنم. رویکرد من در کار با زوج، زوج درمانی هیجان مدار است (گرینبرگ[1] و جانسون[2]، 2010). من از نظریه دلبستگی و تمرکز بر بازآفرینی پیوندهای هیجانی بین والدین و همسران استفاده کردم. در این کار هیجان مدار، برای من مسلم شد که دلبستگی لازمه سلامت هیجانی است.
چهار سال بعد، گویی نکتهای به من الهام شد. کودکانی که والدین شان از هم جدا شده بودند، به نظر میرسید لگوی یکسانی در رفتارشان مشهود به نظر میرسید. صرف نظر از زمانی که طلاق والدین آنها اتفاق افتاده بود، کودکان به دلیلِ دادخواستهای قانونیِ والدین با چالشهایی مواجه شده بودند. کودکانی که والدینشان درگیِ مسئله حضانت بودند به نظر میرسید به چالشهای بیشتری هم مواجهاند. آنها سلامتی یا ناخشنودی هیجانی را در ارتباط با سلامت نسبی رابطه والدین زیستی خود نشان میدادند. به علاوه، معمولاً والدین تلاش میکردند تا از من و همکارانم برای کسب حضانت استفاده کنند. آنها شهادت ما را در دادگاه میخواستند. این مسئله ما را در شرایطی نامناسب قرار میداد؛ چرا که ما تعیین کنندهی حضات نبودیم. مشاور بودیم! جنگ بر سر حضانت جزء چالشیترین مسائل بود. دیدن کودک به تنهایی معمولاً به رابطه والدین کمک نمیکند و اکثر افراد مطلّقه نمیخواهند که به همراهِ هم ما را ببینند. چرا که این اتفاق منجر به مشاجرههای همیشگیِ والدین میشود. هر چه میگذشت، من بیشتر و بیشتر به اهمیتِ اختلال دلبستگی در کودکانی که والدین شان از هم جدا شده بودند علاقه مند شدم.
دکتر ادوارد فاربر[3] در کتاب خود به نام بزرگ کردن کودکی که عاشقش هستید به همراه همسر سابقی که از او متنفرید[4] (2013) بیان میکند که همبستگی مستقیمی بین سازگار شدنِ فرزند با طلاق و کیفیتِ روابط والدین وجود دارد. من به تجربه متوجه شدم که این حرف درست است و سازگاری کودک با این مسئله، بیش از مدتی که از طلاق گذشته، به رابطه والدین بستگی دارد. به عبارت دیگر، اگر کسی 15 سال است که طلاق گرفته و رابطهای تند و زننده با همسر سابقش دارد، کودک از این رفتار اثر منفی گرفته و به سختی با طلاق سازگار میشود. من زوجهای مطلقهای را دیدهام که بیش از 11 سال است که طلاق گرفتهاند، اما همچنان در مورد مسائل مربوط به کودکان به جنگیدن ادامه میدهند. در همین حال، کودکان نیز همچنان به این اختلالی که در پایگاه امن شان (یعنی رابطهی والدین) ایجاد شده، واکنش نشان میدهند.
در نتیجه سر و کار داشتن با مسئله حضانت و تعارضات پس از طلاق، من به بازنگری در مورد نحوه نزدیک شدن به خانوادههای طلاق پرداختم. ، تا امروز، در فضاهای درمانی کودک به عنوان بیمار معرفی میشود. او «بازی درمانی» را آغاز کرده و مادر و پدر نیز به صورت جداگانه وارد فرایند میشوند. این کار خیلی طاقت فرسا است چرا که والدین معمولاً کودکان خود را به طور متفاوتی تربیت میکنند. این عدم توازن باعث ایجاد شرایطی ناسالم در کودکان میشود. به نظر میرسد کودک در این شرایط دو مجموعه از هیجاناتِ مختلف را مدام به کار میبرد: هیجانات پدر و هیجانات مادر.
طلاق تجربهای به شدت هیجانی است. دو نفری که با هم پیوند برقرار کرده اند، در حال از هم بازکردن زندگیشان هستند. این وضع، آشفته و دردناک است، حتی اگر نتیجه آن به صلاحِ دو طرف باشد. هنگامی که ایده فرزندپروری با همسر پیشین مطرح میشود، آشفتگی چند برابر میشود. در کار من، به نظر میرسید که کودکان بین دو فرد آسیبزننده گیر افتادهاند. دادگاه از این افراد زخم خورده (والدین) میخواست که سختترین وظیفه زندگی خود را، همراه با کسی که نمیتوانستند با او کنار بیایند، به انجام برسانند. آنها لازم بود با کسی چشم در چشم شوند که از او متنفر بودند. این سختترین وظیفه زندگی، همان فرزندپروری است. فکر میکردم فرزندپروری مشترک پس از طلاق بدون کمک و راهنمایی تقریباً غیر ممکن باشد. منابع مکتوب را جستجو کردم.چند کتاب بسیار خوب در مورد نحوه هدایت طلاق و فرزندپروری مشترک وجود داشت (به کتابشناسی مراجعه کنید). این کتابها برای والدینی نوشته شدهاند که میخواهند پس از طلاق فرزند خوبی تربیت کنند. من مشاهده کردهام که برنامههایی گروهی برای آموزش افراد مطلقه وجود دارد. این برنامههای گروهی هنجار شده هستند. اما به نظر نمیرسد که کاملاً موثر باشند، بخصوص برای والدینی که مشکلات زیادی با هم داشتهاند. گاهی در این گروهها افراد بدون هیچ مشارکت یا بیانِ چالشی شخصی شرکت میکنند. اتفاقی که باعث میشود آنها بهرهی کمی از این گروهها ببرند. افراد درگیر در طلاقهای پرتنش معمولاً در چرخه تعاملی منفی هستند، چرخهای که گروهها نمیتوانند آن را بشکنند. دورهی «درمان هیجان مدار» (EFT) به من آموخت که کاهشِ الگوهای منفیِ ارتباطی برای داشتنِ روابط سالم بسیار ضروری است. لذا از خود پرسیدم چگونه میتوانم به این زوجها در کاهشِ الگوهایِ منفی ارتباطی شان کمک کنم. زوج هایی که اولاً با هم تعاملی ندارند و ثانیا نمی توان هم انتظار داشت که ارتباط عاطفی با یکدیگر داشته باشند.
اکثر افراد طلاقگرفتهای که در فرزندپروری مشترک خوب عمل میکنند آنهایی هستند که در مطالعه کتاب و شرکت در گروهها نیز انگیزه دارند. اما در مورد والدین بسیار آسیب دیده و عصبی که نمیتوانند چه؟ آنها والدینی بودند که نمیتوانستند فرزندپروری را به صورت مشترک هدایت کنند. در ایالت من (آرکانزاس) هیچ برنامهای وجود نداشت که به زوجها کمک کند تا با الگوهای منفیِ ارتباطیِ خود به صورت فردی و در محیطی امن مواجه شوند. تنها گزینه، مطالعه شخصی کتابهای مربوط به این حوزه و شرکت در کلاسهای گروهی بود. پس من برنامهای را ایجاد کردم. جالب آنکه، همانطور که من برنامهام را تدوین میکردم متوجه شدم که حتی افرادی که توافقی طلاق گرفتهاند نیز در فرزندپروری مشترک مشکل دارند. و از آن جالب تر، افراد متاهل هم در فرزندپروری مشترک مشکل دارند!
من با این ایده به سراغ قاضیهای دادگاه خانواده بخشداری بنتون آرکانزاس[5] رفتم. به نظر میرسید که این قاضیها هنگام اعطای حضانتِ فرزند بسیار سردرگم بودند. معمولاً زوجها پس از گرفتنِ حکم طلاق و تعیین حضانت دوباره اعلام دادخواست میکردند. قاضیها با برنامهی من بسیار ناامیدکننده برخورد کردند. من برنامهای شخصی برای آموزش و پشتیبانی زوجهای طلاق گرفته یا در حال طلاق پیشنهاد دادم که تمرکز را از خودشان و آسیبهایی که دیدهاند به کودکانشان برگرداند. کودکانی که تحت تاثیراتِ منفیِ تعارضها و سبک زندگی پر از مجادلهی والدنی قرار گرفته بودند. تقریباً 4 سال طول کشید تا بتوانم حرف خود را به کرسی بنشانم. اکنون این زوجها بیش از 50 درصد از مراجعانِ مرا تشکیل میدهند. من این را افتخاری محسوب میکنم که به این والدین کمک کردم تا بتوانند آنچه را که من سختترین چالش زندگی آنها مینامم هدایت کنند. من این کار را به عنوان اقدامی حافظت کننده برای کودکان و حتی خانوادهی از هم پاشیده شان میبینم.
من سابقه بازی درمانی دارم. بازی درمانی، همچون زوج درمانی هیجان مدار، بر دلبستگی تاکید میکند. دلبستگی اساس ایمنی و امنیت است. کار جان بالبی[6] و همکارانش (1986) موجب کشف این نکته شد. دلبستگی چیزی است که مستقیماً در موقعیت طلاقهای پر تعارض مورد تهدید قرار میگیرد. کودکان با جدا شدن مادر و پدر جایگاه امن خود را از دست میدهند و ناگهان دنیایشان دو تا میشود. ایمنی[7] و امنیت[8] ضروریترین عناصر زندگی کودک است و هنگام طلاق والدین به خطر میافتند. ایمنی و امنیت عناصر ضروری هستند که فضایی برای یادگیری و رشد کودکان فراهم میآورند.
دکتر رابرت ای. اِمِری[9] (2016) سلسله مراتب نیازهای کودکان طلاق را مشخص کرده است. در این سلسله مراتب، زنده ماندن و امنیت در ابتدایی ترین سطح قرار دارند. هنگامی که دلبستگی مختل میشود، کودکان واکنش نشان میدهند. در آشفته بازاری که طلاق به همراه خود میآورد، گاهی اوقات احساسات کودکان دیگر اولویت ندارد. تلاش من در طول جلساتی که با والدین داشتم این بود که آنها را به جایی برسانم که متوجه شوند کودکان موجوداتی اند که آنها دلبسته و عاشق شان هستند و از این طریق والدین متوجه شوند که همچنان عاشق کسی هستند و میتوانند هم و غم خود را برای تربیتِ سالمِ او بگذارند.
طلاق اتفاق بسیار چالشبرانگیزی است؛ زیرا باعثِ ازبینرفتنن یا انحلال[10] یک دلبستگی بسیار قوی میشود. طلاق برای زوجین به این معنی است که دیگر تو به همسرت دلبسته نیستی! اما در قبالِ کودکان این از بین رفتنِ دلبستگی معنی ندارد. اگر قرار است کودکان دوران طفولیت عادی داشته باشند باید با دوگانگیِ جدایی والدین از همدیگر و لزومِ بودنِ او پیش هر دوی آنها مواجه شوند. همانطور که دکتر امری (2016) گفته است، هر کودکی باید بتواند دوران طفولیت راحتی را داشته باشد. والراشتاین[11]، لویس[12] و بلکسلی[13] (2000، مقدمه) در مطالعه مهم خود در مورد طلاق، بیان میکنند:
طلاق معمولاً منجر به فروپاشی کامل یا جزئی در توانایی فرزندپروری بزرگسالان برای ماهها و گاهی سالها پس از آن میشود. با درگیر شدن در بازسازی زندگی خود، مادر و پدرها گرفتار هزار و یک دغدغه میشوند که میتواند باعث دیده نشدن نیازهای کودکانشان شود.
چنین اختلالی در زندگی والدین معمولاً منجر به تغییر نقش کودک و انزوای او میشود. این دقیقاً همان چیزی است که باید در حین و پس از فرایند طلاق از آن جلوگیری شود. بنابراین پس از طلاق، وظیفه والدین این است که با وجودِ اینکه یکی از قویترین منابعِ دلبستگی آنان در زندگی (یعنی رابطه با همسرشان) از بین رفته، دلبستگی که به فرزندشان دارند میتواند اتفاقاً تقویت شود، که البته کارِ بسیار سختی خواهد بود!
طلاق فقدان بزرگی است. احتمالاً بزرگترین جنبه این فقدان عدم حضور والدین در زندگی کودکان است. اغلب این همان بخشِ منفیِ طلاق است. همچنین این همان چیزی است که معمولاً تبدیل به رقابت بر سر داشتن وفاداری و محبت فرزندان میشود. متاسفانه، فرزندپروری پس از طلاق مسابقه نیست. اما هر دو طرف طلاق، از آنجایی که بر سر طلاق توافق کردهاند، به صورت داوطلبانه توافق کردهاند که زمان محدودی را با فرزندانشان بگذرانند (کودک آزاری و فسخ حقوق والدینی از موارد استثنا هستند). در وهله نخست، اکثر افراد طلاقگرفته این مسئله را در نظر ندارند. زمانی که با این حقیقت مواجه میشوند که صبح جمعه با فرزندانشان سر میز صبحانه نخواهند بود، به این فکر نمیکنند که این انتخاب آنها بوده است. بلکه میاندیشند چگونه میتوانند وقت بیشتری با کودکشان بگذرانند یا به شکلی برنامه را تغییر دهند تا زمان بیشتری با بچه پیش آنها باشد. این اتفاق منجر به رقابت میشود. معمولاً در رابطههای بیثبات بین همسران سابق، والدین خود را کنار میکشند تا از تعارض در امان باشند (امری، 2016) و از این واقعیت دردناک که زمان بودن با فرزندانشان را از دست دادهاند، فرار کنند. اما نمی دانند که این رفتار آنها ممکن است توسط کودک «طرد شدن» تفسیر شود. بنابراین، خیلی اوقات ما با دلبستگی قطع شده و احساس رها شدن در کودک مواجه ایم. یا با پدر و مادری طرف حساب هستیم که بر سر زمان، با دادرسیهای متعدد و مقدار هنگفتی خرج، با یکدیگر جنگ و رقابت دارند.
ممکن است کسی بگوید که نوع مداخلهای که من پیشنهاد میدهم تنها برای روابط سمی ضروری است. جواب من این است که هر طلاقی پتانسیل سمی شدن را دارد زیرا دلبستگی از بین میرود و از بین رفتنِ دلبستگی هم دردناک است و هم بالقوه سمی. در کارم متوجه شدم که حتی متمدنانهترین ازدواجهای منحل شده مملو از آسیب بودهاند. این آسیب دقیقاً چیزی است که به نظر میرسد انگیز دهنده به والدین برای جنگ بر سر حضانت است و به صورت ناخواسته تعارضاتی در زمینه وفاداری و جانبداری در کودکانشان ایجاد میکند.
پس فرزندپروری مشترک سفری ضروری است که والدین طلاق باید با هم پس از طلاق آن را هدایت کنند. فرزندپروری مشترک چیست؟ میانه قرن بیستم را به عنوان آغاز نهضت فرزندپروری مشترک میشناسند (مک هیل[14]، کائرستن[15] و لارتی[16]، 1996). این کار بر خانوادههای دو والدی که در دو خانواده جدا زندگی و فرزندپروری میکنند تمرکز داشت. فرزندپروری مشترک در قرن بیست و یکم میتواند وسیعتر تعریف شود، یعنی فرزندپروری به صورت مشارکتی با دیگران. این «دیگران» میتواند همسران پیشین، پدربزرگ-مادربزرگها، یا افراد مهم در زندگی کودک را شامل شود. من به شخصه با پدربزرگ-مادربزرگهایی کار کردهام که حضانت مشترک فرزندانی که والدین آنها فوت کردهاند را پذیرفتهاند. مسائل این خانوادهها تقریباً همان مسائلی است که در خانوادههای سنتی دو والدیِ طلاق گرفته وجود دارد. عناصر فقدان، رقابت، و دلبستگی ناایمن در این روابط نیز وجود دارند. مک هیل و لیندال[17] (2011، ص.4) اشاره میکنند که «این مفهوم اساسی، که کودکان بخشی از سیستم ارتباطی در خانواده هستند در آن سیستم به صورت همزمان توسط دو نفر تحت مراقبت قرار میگیرند و با روشهای مختلفِ فرزندپروری «اجتماعی» میشوند، هسته نظریه و تحقیقات فرزندپروری مشترک مدرن است.» همانطور که میدانیم سیستمِ خانواده در حال تغییر است. بیشتر مردم بخشی از وقتِ خود را به مراقبت و بزرگ کردن کودکان میگذرانند و مفاهیمِ فرزندپروری مشترک معمولاً در خیلی از خانوادهها به کار برده میشود، نه فقط در قبالِ پدران و مادران. مک هیل و لیندال به درستی اشاره میکنند که (2011، ص.10):
همکاریها برای فرزندپروری مشترک میتواند به عنوان منابعی مفید برای تقریباً هر کودکی در انواع سیستمهای خانوادگی محسوب شود – چه توسط مادر و پدری ازدواج کرده بزرگ شده باشد، چه توسط هر یک از افراد و دیگر گروههای محترمی که قدم جلو نهاده تا مسئولیت مراقبت و تربیت فرزند را بپذیرند و در این کار با یکدیگر مشارکت کنند.
تجربه به من نشان داده اصول و تمرینهایی را که به والدین ارائه دادهام، در مورد انواعِ دیگر خانوادهها نیز که برای افزایش وحدت و هدف در تلاش هستند کاربرد دارد.
بنابراین، فرزندپروری مشترک میتواند به عنوان «تلاش مشترک[18]» بین دو فرد بالغی که با هم متحد شدهاند تا از فرزندان مشترک خود مراقبت کرده و آنها را بزرگ کنند تعریف شود (مک هیل و لیندال، 2011، ص. 16). در اصل در این نگاه دو نفر یا بیشتر وظیفه فرزندپروریِ پس طلاق را خارج از مدلهای دو والدی و زن و شوهری بر عهده گرفتهاند. عامل متمایزکننده والد همراه[19] درگیری هیجانی وی با کودک(ان) است. در این کتابچه راهنما، فرض گرفته شده است که ایده فرزندپروری مشترک پس از طلاق بوده و یا هنگامی که مراقبت کافی از فرزندان صورت نمیگیرد، مثل فقدان یکی از والدین یا هر دو، یا تغییری شدید در ساختار فرزندپروری که نیازمند تنظیم هیجانی خارج از هنجار برای کودکان است. این آموزشها میتواند برای والدین ازدواج نکردهای که با هم زندگی نمی کنند نیز مفید باشد.
چرا آموزش و تمرین فرزندپروری مشترک بسیار مهم است؟ نخست، کودکانی که طلاق و تغییری به این بزرگی را تجربه کردهاند معمولاً در اثر فقدانی که تجربه میکنند دچار تروما میشوند. در کتاب میراث ناخواسته طلاق، والراشتاین، لویس و بلکسلی (2000) نتیجه میگیرند اثرات طلاق آنقدر گسترده است که تا بزرگ شدن کودکان و برقراری روابط مهم به عنوان افرادی بالغ نیز در وجود آنها باقی خواهد ماند. فرزندپروریِ مشترکِ موثر میتواند بسیاری از اثرات منفی طلاق را - با ایجادِ پایگاهی امن برای کودکان پس از طلاق - از بین ببرد. منفیترین تاثیر طلاق روی کودکان «ناامنی» یعنی عدم تعلق به جایی پس از طلاق، و به طرز نامناسبی وارد شدن به مثلث سازی نزاع قانونی یا رابطه منفی بین مادر و پدر است. آموزش والدین در زمینه آگاهی از اثرات منفی رفتارها در رابطه والدینیِ مشترک و هدایت آنها به سمت ایجاد مهارتهای جدید میتواند باعث شود کودکان به خوبی از بعضی تروماهایی که برای بچههای طلاق به لحاظ تاریخی طبیعی است، جلوگیری شود.
در بعضی ایالتها آموزش والدین پس از طلاق الزامی است. اکلاهما[20] و مِین[21] دو ایالتی هستند که برنامههایی دارند تا زوجهای در حال طلاق ملزم شوند در زمینه اثرات منفی طلاق بر کودکان و ایجاد رابطه فرزندپروری مشترک آموزش ببینند. مین از برنامهای به نام I-COPE استفاده میکند که «دوره فشرده 9 هفتهای میباشد که از آموزشهای روانی و تاکید بر تغییر رفتار استفاده میکند.»[22] در مین والدین از طرف دادگاه موظف میشوند که این جلسات گروهی را با هم شرکت کنند و نتایج مثبتی وجود دارد. در اکلاهما والدینی که در حال طلاق هستند ملزم میشوند تا در کلاسهای گروهی پیش از یا بلافاصله پس از طلاق شرکت کنند.[23]
والدین ممکن است با هم یا جداگانه شرکت کنند. کالیفرنیا[24]، یوتا[25]، میسوری[26] و بسیاری از ایالتهای دیگر کلاسهایی در زمینه فرزندپروری مشترک را الزامی یا توصیه میکنند. برخی از این کلاسها به صورت آنلاین توصیه میگردد. تمام کلاسهای حضوری به صورت گروهی پیشنهاد میشوند.
برنامهای که من طراحی کردهام منحصر به فرد است زیرا والدین طلاق نیاز دارند که با هم و بدون گروه در دفتر درمان من حضور پیدا کنند. من بر اساس این فرض عمل میکنم که این افراد نیاز دارند و یا خواهند داشت که برای حل بسیاری از مسائلی که در زندگی کودکانشان پس از طلاق رخ میدهد «در یک فضا [27]» باشند. به نظر من این کار تمرینی برای والدین است که به کنار هم بودن پس از طلاق عادت کنند. همچنین این برنامه به نحوی طراحی شده است تا والدین برخی از تجربههای ارتباطی لازم را در مورد فرزندان خود پس از طلاق بدست آورند. بسیاری از والدینی که من میبینم برای هفتهها، ماهها و گاهی اوقات سالها در فضای ارتباطی مشترک نبودهاند. طراحی برنامه به گونهای است که والدین به صورت فردی هم آموزش دیده و به چالش کشیده شوند تا مهارتهای ارتباطی و رفتار محترمانه با یکدیگر به خزانهی رفتاری شان وارد شود.
بسیاری از افراد طلاقگرفته تا برای حلِ سوگ و ترومای پس از طلاق خود به درمان میآیند. هرچند این برنامه جایگزین پردازش فردی برای رهایی از سوگ نیست، اما میتواند فرصتی برای زوجهای طلاقگرفته باشد تا در مورد طلاق و اثرات آن بر خودشان و فرزندانشان و ایجاد الگوی جدیدی از رابطه که از بین رفته و تمرکز بر آنچه به نفع کودک است، بیاموزند. این ابزاری است انتقالی برای والدین تا از سوگ به سمت ایفا کردن نقش در فرزندپروری حرکت کنند. همچنین برای والدین طلاق گرفته مکان امنی را فراهم میآورد که نه تنها دغدغههای آنها در مورد فرزندپروری شنیده میشود (همانطور که در درمان فردی اینگونه خواهد بود)، بلکه در حضور یک متخصص آموزش دیده عنوان میگردد. مزیت دیگر این است که ارتباطی دائمی بین زوج و درمانگر میتواند برقرار شود، به گونهای که بنبستهای آینده را نیز با وی در میان بگذارند. در عین حال، این برنامه نوعی حمایت از فرد طلاقگرفته و یا در حال طلاق است. با توجه به این واقعیت که انطباق با طلاق روندی مستمر است (توافق عمومی آن است که تا دو سال طول میکشد)، به طور خاص، وجود چنین حمایتی برای رابطه والدینی توجیهپذیر است.
مجموعه مهارت مورد نیاز برای کار
از آنجایی که دلبستگی اساس سلامت روانی است، ضروری است که در فرزندپروری مشترک به مفهومِ دلبستگی توجه شود و مهارتهایی که دلبستگی را تقویت میکنند در این فرآیند بهبود یابند. اما باید در نظر داشت که این کار بسیار پیچیده است. ما با زوجی مواجه هستیم که تلاش خود را برای پیوند زناشویی رها کردهاند. با این حال آنها به طرز ناامیدانهای پیوندهای عمیقتری را با فرزندانشان آرزو میکنند؛ چرا که بابت از دست دادن آنها (معمولاً در طلاقهای پرتعارض) نگرانند. پس چالش شروع میشود! حالا، ما درمانگران چگونه میتوانیم هم انتخاب زوج را برای طلاق را محترم بشماریم و هم از بین رفتن پیوند دلبستگی شان را بپذیریم؟ چگونه میتوانیم نسبت به هجوم صدمه و نفرتی که ممکن است همراه این انتخاب باشد حساس بوده اما همچنان با هر کدام از والدین همدل باشیم؟ چگونه ما درمانگران میتوانیم به دنبال عمقبخشی به پیوندی که هر یک از والدین با فرزندانشان دارند باشیم در حالیکه همزمان در صدد رفعِ الگوهای ارتباطی منفی آن دو هستیم؟
سوزان جانسون (2013، ص. 195) در کتاب حس عشق[28] زوجی را توصیف میکند که الگویهای منفیِ ارتباطی شان رو به افزایش و پیوند عاطفی شان رو به کاهش است:
همانطور که چرخه انتقاد خصمانه و دیوارکشی و بیاعتنایی[29] بیشتر رخ میدهد، این چرخه تثبیت پیدا میکند و قسمتی از ماهیت رابطه میشود. این رخ دادها بسیار بیزار کننده و مخرب هستند تا جایی که هر لحظه و رفتار مثبتی که بروز میدهد بیارزش تلقی و یا به حاشیه رانده میشود. و هر چه رفتار زوجی محدودتر میشود، دیدگاه آنها نسبت به یکدیگر نیز محدودتر میشود. آنها در نگاه یکدیگر کوچک میشوند؛ تمام شخصیت آنها در حد چند ویژگی مضر پایین میآید. این یکی عوضی غُرغُرو است؛ آن یکی دهاتی خصیص. در چنین فضای تیرهای، زوجها تمام کارها و یا توصیههای یکدیگر را زیر سوال میبرند. روانشناسان به این روند فزاینده ارزیابی منفی میگویند، جایی که تمامی واکنشها در بدترین حالت ممکن دیده میشوند. هر دو زوج نسبت به هر نشانهای از تهمت و بیاعتنایی، رهاکردن و طرد شدن، بیش از حد حساس میشوند. آنها نمیتوانند حتی برای یک دقیقه به یکدیگر احتمال درست بودن را بدهند.
البته جانسون در مورد یک زن و شوهر در زوجدرمانی صحبت میکند، که در آن خانم برای ایجاد یک ارتباط قوی تلاش میکند. درمانگران در این جا برای ایجاد پیوند بین زوجین تلاش میکنند. بعضی از زوجهایی که با آنها کار میکنند در راستای کشف مجدد پیوندِ هیجانی پیش میروند. اما برخی از زوجها هم ناموفق بوده و در این الگوی استدلالی منفی گیر میکنند. من معتقدم که این جملهای که خواندید دقیقاً زوجی را توصیف میکند که وظیفه جستجو برای یافتن پیوند زناشویی را رها کرده و سرانجام به جایی رسیدهاند که طلاق گرفته و بر سر کودکانشان میجنگند. من این مسئله را بارها در دفترم دیدهام. این توصیف، چالشی را به تصویر میکشد که پیش روی خویش داریم. چگونه میتوانیم تصمیم فرد را برای طلاق محترم بشماریم درحالی که الگوی تند آنها با همسر سابق یا همسری که در حال طلاق گرفتن از وی اند را خنثی کنیم؟ اگر دلبستگی در واقع کلید دستیابی به پایداری هیجانی است، چگونه دلبستگی را به اتاق درمان بیاوریم، بدون آنکه به تصمیم زوج برای طلاق بی احترامی کنیم؟
به اعتقاد من لازم است دلبستگی والدین را در تعامل با آنچه در حال حاضر نیز گرامی میدارند، یعنی فرزند یا فرزندانشان زنده نگه داریم. برای آنها ضروری است که بتوانند الگوی خود را بازسازماندهی[30] کنند و توجه خود را به صورت مثبت بر بازسازی زندگی خود و زندگی خانوادهشان با ساختار جدیدی که دارد متمرکز کنند. مناسبترین دلبستگی که درمانگر میتواند روی آن سرمایه گذاری کند «دلبستگی آنها به فرزندانشان» است. هر دو والد به صورت هیجانی به فرزندانشان دلبستهاند. ما میتوانیم از روی قرائن پیش بینی کنیم که این پیوندی مشترک میان آنها نیز است. و این ممکن است تنها پیوند مشترکی باشد که والدین امید دارند در این نقطه به خوبی شناسایی شود. اگر بتوانیم توجه والدین را به عشق متقابلِ آنها به فرزندانشان و هدف مشترکشان از پرورش دادن آنها معطوف کنیم، ممکن است تا حدودی در تضعیف الگوهای رابطهای منفی بین والدین در حال طلاق موفق شویم.
بهعلاوه، میتوانیم از مهارتهای همدلی و انعکاس برای کمک به تضعیف الگوهای منفی استفاده کنیم. در درمان هیجان مدار، اولین قدم، شناسایی الگوی منفی است. همچنین در فرزندپروری مشترک ما قبلا الگوی منفی را تشخیص دادهایم. عموماً جایگاهی که فرد به واسطهی آن الگوهای منفی ارتباطی را نشان میدهد، جایگاهِ «عدم اعتماد» است. در فرزندپروری مشترک پس از فرایند طلاق، انتظار زیادی است که توقع داشته باشیم اعتماد در زوجینی بازسازی شود که مملو از آسیب و عدم تمایل برای درمان مشترک پس از طلاق هستند. با این وجود کار ما درمان پس از طلاق نیست. هدف ما مُدارا، احترام، و گسستگی هیجانی بین والدین است، نه تجدید پیوند شکسته شده ازدواج.
بنابراین، الگوی حاکم از نوع بیاعتمادی و آسیب است. به تجربه من، طلاق، حتی با بهترین شرایط بین دو نفر، همیشه آسیبهایی را به همراه دارد. ما قصد تغییر دادن مسائل را نداریم. بلکه، هدف این است که این افراد به حضور دوباره دیگری عادت کنند و رابطه خود را بهجای پردازش احساسات عاشقانه طردشده، فقط به فرزندپروری معطوف کنند. این یک تغییر بزرگ برای اکثر افراد طلاق گرفته است. اگر ما پیوندی را با هریک از والدین به واسطه انعکاس همدلانه و گوش دادن موثر (مثل برقرار کردن رابطه درمانی) برقرار کنیم، و از زوج طلاق گرفته توقع داشته باشیم که «در اتاق با هم باشند»، فرایند تنشزدایی شروع خواهد شد. معمولاً ترس از مواجهه با همدیگر و مجبور بودن به صحبت کردن ممکن است اولین موانعی باشد که باید بر آن غلبه کرد.
ما با هر یک از والدین به صورت جداگانه و در جلساتِ مشترک همدلی میکنیم تا آنها را ترغیب کنیم به فرزندشان و تاثیرِ طلاق بر او بیاندیشند. تمام هدف درمان بر رابطه فرزندان با والدین و سازگار شدن با طلاق متمرکز است. به طور غیرمستقیم با بهبود پیوند دلبستگیِ هر کدام از والدین با فرزندشان، بر روی رابطه فرزندپروری مشترک کار خواهیم کرد. در پایان پیوندِ دلبستگیِ قوی با کودکِ مشترک تبدیل به رفتار و موضعی محترمانهتر نسبت به والد دیگر میشود.
چگونه از این کتاب استفاده کنیم؟
این کتاب به عنوان یک کتاب کار و راهنمای آموزشی در نظر گرفته شده است. هر فصل موضوعِ یک جلسهی درمان را مطرح میکند. بحث کوتاهی در مورد موضوع به همراه راهنماییهایی در مورد نحوه ارائه محتوا در هر فصل گنجانده شده است. جزوهای شامل ارائه خلاصه مطالبِ جلسهی درمان و همچنین چند سوال به عنوان «تکلیف خانگی» در انتهایِ هر فصل -به شکلی که بتوانید کپیِ آن را به مراجعِ خود بدهید- گنجانده شده است. در انتهای اغلبِ فصول گلچینی از «روایتهای شخصی» من از کار بالینی را نیز میتوانید بخوانید. فصل هفت تحتِ عنوانِ «ایجاد برنامه فرزندپروری مشترک» قالبی برای برنامه ریزیِ والدین برای فرزندپروریِ مشترک ارائه میدهد. فصل پایانی نیز به مسائل اخلاقی و چالشهای این کار پرداخته است.
Reviews