کتاب های مرتبط
زندگی در یک داستان پر معنا تصادفی اتفاق نمیافتد در واقع، زندگی کردن در یک داستان خوب بسیار شبیه نوشتن یک داستان است. وقتی یک داستان عالی را میخوانیم، متوجه ساعات خیال پردازی، برنامه ریزی، تناسب و شروعهای نادرست که خواننده ممکن است به عنوان یک خط پاک از کنش معنادار تجربه کند، نمیدانیم.
داستانها میتوانند برای نوشتن سرگرم کننده باشند و برای زندگی سرگرم کننده باشند، اما داستانهای خوب کار را میطلبند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم، زندگیهایی که در آن زندگی میکنیم داستان است. زندگی ما شروع، میانه و پایان دارد و در درون آن سه پرده نقشهای زیادی بازی میکنیم. ما برادر و خواهر، پسر و دختر، مادر و پدر، هم تیمی، عاشق، دوست و خیلی چیزهای دیگر هستیم. برای بسیاری از ما، داستانهایی که زندگی میکنیم، معنادار، جالب و شاید حتی الهامبخش هستند. برای دیگران، زندگی به نظر میرسد که نویسنده داستان را گم کرده است.
با این حال، همه اینها این سؤال را ایجاد میکند: چه کسی داستانهای ما را مینویسد؟ آیا خدا داستانهای ما را مینویسد؟ آیا سرنوشت داستانهای ما را مینویسد؟ آیا دولت یا رئیس ما یا کلیسا داستانهای ما را مینویسند؟ من مصاحبه ای با فیزیکدانی شنیدم که از این احتمال حمایت میکرد که داستانهای ما واقعاً در زمان وجود ندارند و هنوز شروع نشدهاند و در همان زمان انجام شدهاند، یا بهتر است بگوییم در غیاب زمان. شاید این درست باشد، اما حتی اگر اینطور باشد، مطمئن نیستم که چگونه به من کمک میکند از زندگی کم و بیش لذت ببرم. حقیقت این است که همه ما باید این زندگی را داشته باشیم و آن را در محدوده زمانی تجربه کنیم و من حدس میزنم همه ما میخواهیم این تجربه تا حد امکان معنادار باشد.
برای اهداف عملی، موضع من این است که نویسنده داستانهای ما در واقع ما هستیم. شاید بزرگترین تغییر پارادایم من به عنوان یک انسان این ایده باشد: من در حال نوشتن داستانم هستم و به تنهایی مسئولیت شکل دادن آن را به چیزی معنادار دارم.
من با جیمز آلن موافق هستم که در کتاب خود به عنوان یک انسان فکر میکند در سال 1902 گفت: «انسان تا زمانی که خود را مخلوق شرایط بیرونی میداند تحت تأثیر شرایط قرار میگیرد، اما وقتی متوجه میشود که یک قدرت خلاق است و ممکن است به خاک و بذرهای پنهان وجودش فرمان دهد که از آن شرایط بیرون میروند، آنگاه بر حق خود مالک میشود.»
Reviews