کتاب های مرتبط
ایده این کتاب در پروازی از پیتسبورگ به دره سیلیکون به مغزم خطور کرد. نود و نه وسائل من در پست بود، کوله پشتی ام با لباسهای کم و رویاهای زیاد پف کرده بود، و من تازه خواندن دوباره «سرعت ما را بدانی» نوشته دیو ایگرز به پایان رسانده بودم، رمانی دیوانه کننده که در آن قهرمان شکسته اما راضی غرق میشود. جلد (کتاب درست از روی جلد شروع میشود)، سه ماه به عقب مینشیند، و بهترین دوستش را در یک هفته به سنگال، مراکش و استونی میکشاند تا تمام پول خود را بدهد و ماجراجویی را تعقیب کند. کتاب گرامی را به زنی که در کنارم نشسته بود دادم، کسی که درباره آن شنیده بود و صدای خنده ام را شنیده بود به قسمتی که ویل سعی میکند از ماشین به گاری الاغ در مراکش بپرد. فکر کردم، این مردی است که در یک هفته آنقدر زندگی کرد که صفحات یک کتاب را پر کرد و مجبور شد بقیه فرار حماسی سه ماهه خود را در یک جمله خلاصه کند و روی جلد بمیرد. در سه ماه گذشته چه کرده بودم؟ کد نوشت 717 ساعت. در ایستادن با دست و کشش بهتر شد. جعبه متحرکم را بسته بندی کردم. متوجه شدم که خوردن نصف چوب کره در روز برای مغز من خوب نیست. تعداد ماجراجویی من صفر بود.
یک لحظه وحشت کردم، انگار اجازه داده بودم مجوز قهرمان داستانم تمام شود و حالا باید دوباره امتحان بدهم. من این بیرحمی کار را برنامهریزی کرده بودم تا بتوانم برنامه آیفون راهاندازی خود را قبل از حرکت در کالیفرنیا به پایان برسانم. ایده این بود که پس از آن با لایف هکر همفکر خود وارد خانه شویم[1]دوستان، کارهای شگفت انگیزی انجام دهید و وحشیگری را که با آن به کارم دامن زده بودم به آتشی برای خود زندگی تبدیل کنید، اما من هیچ برنامهای برای ایجاد این عادتهای جدید اندیشیده بودم. حالا ده دقیقه دیگر داشتم فرود میآمدم، تا یک ساعت دیگر به خانه جدیدم میرسیدم و نمیخواستم این زندگی پر کار آن را مانند پنج مکان آخری که زندگی میکردم پر کند یا به خانه بازگردم. سرگرمی خون آشام از کتاب، بازیهای ویدئویی، و اخبار هکر[2]. چه کاری میتوانم انجام دهم تا همه عادتهایم را به یکباره تغییر دهم و از یک مرد استارتآپ تنها به قهرمان طراحی سبک زندگی تبدیل شوم؟
Reviews