کتاب های مرتبط
او مشکل واقعی زمان محدود ما نیست. مشکل واقعی - یا امیدوارم بتوانم شما را متقاعد کنم - این است که ما ناخواسته به ارث برده ایم، و احساس میکنیم که تحت فشار قرار گرفته ایم، مجموعه ای از ایدههای دردسرساز در مورد نحوه استفاده از زمان محدودمان، که همه آنها تقریباً تضمینی برای ساختن چیزها هستند. بدتر برای اینکه ببینیم چگونه به اینجا رسیدهایم و چگونه میتوانیم به یک رابطه بهتر با زمان فرار کنیم، باید ساعت را به عقب برگردانیم - به قبل از وجود ساعتها.
در مجموع، قطعاً باید سپاسگزار باشید که در اوایل قرون وسطی در انگلستان دهقان به دنیا نیامدهاید. برای یک چیز، احتمال کمتری برای رسیدن به بزرگسالی وجود داشت. اما حتی اگر داشتی، زندگی ای که در پیش رویت بود زندگی ای بود که با بندگی تعریف میشد. شما باید روزهای کمرشکنی خود را صرف کشاورزی زمینی میکردید که ارباب محلی به شما اجازه داده بود در آن زندگی کنید، در ازای اینکه نسبتی فلج کننده از آنچه تولید میکردید یا درآمدی که میتوانستید از آن به دست آورید به او بدهید. کلیسا نیز میخواست کمکهای منظمی داشته باشد، و شما آنقدر از لعنت ابدی میترسیدید که اطاعت نکنید. شبها، نه تنها در کنار بقیه اعضای خانوادهتان (که مانند شما به ندرت دندانهایشان را حمام میکردند یا مسواک میزدند)، به کلبهی یک اتاقهتان عقبنشینی میکردید، بلکه خوکها و جوجههایتان را هم که شبانه به داخل خانه آورده بودید. ; خرسها و گرگها هنوز در جنگلها پرسه میزدند و به حیواناتی که بعد از غروب آفتاب بیرون میماند کمک میکردند. بیماری میتوانست همراه همیشگی دیگری باشد: بیماریهای آشنا از سرخک و آنفولانزا گرفته تا طاعون بوبونیک و آتش سنت آنتونی، نوعی مسمومیت غذایی ناشی از غلات کپکزده، که به فرد مبتلا به هذیان احساس میکند که گویی پوستش میسوزد یا گویی که او میسوزد. توسط دندانهای نادیده گاز گرفته میشدند.
اما یک سری مشکلات وجود دارد که تقریباً به طور قطع تجربه نمیکردید: مشکلات زمان. حتی در طاقتفرساترین روزهایتان، احتمالاً به ذهنتان خطور نمیکرد که «کارهای زیادی برای انجام دادن» دارید، نیاز به عجله دارید، یا اینکه زندگی خیلی سریع پیش میرود، چه رسد به اینکه کارتان را به دست آوردهاید. تعادل زندگی اشتباه است به همین ترتیب، در روزهای آرام تر، هرگز احساس بی حوصلگی نمیکردید. و اگر چه مرگ یک حضور دائمی بود، با کوتاه شدن زندگیها به مراتب بیشتر از امروز، زمان محدود به نظر نمیرسید. شما هیچ فشاری برای یافتن راههایی برای "نجات" آن احساس نمیکنید. به خاطر هدر دادن آن هم احساس گناه نمیکردید: اگر بعدازظهر از خرمنکوبی غلات برای تماشای جنگ خروسها در روستای سبز استراحت میکردید، احساس نمیکردید که در «زمان کار» از خود فرار میکنید. و هیچکدام از اینها صرفاً به این دلیل نبود که در آن زمان اوضاع کندتر پیش میرفت، یا به این دلیل که دهقانان قرون وسطایی آرامتر بودند یا بیشتر از سرنوشت خود تسلیم بودند. به این دلیل بود که، تا آنجا که میتوانیم بگوییم، آنها عموماً زمان را بهعنوان یک موجود انتزاعی - بهعنوان یک چیز - اصلاً تجربه نمیکردند.
Reviews